همهچیز را برای تو مینویسم
.........................................
بی تو زندگی کنم
یا بگردم ؟
همین که باشی
همین که نگاهت کنم
مست میشوم
خودم را میآویزم به شانهی تو
با تو
اول کجاست ؟
با تو
آخر کجاست ؟
از نداشتنت میترسم
از دلتنگیت
از تباهی خودم
همهاش میترسم
وقتی نیستی تباه شوم
من
بی تو
یعنی چی ؟
غمگین که باشی
فرو میریزم
مثل اشک
نه مثل دیوار شهر
که هر کس چیزی بر آن
به یادگار نوشته است
تو بیشتر منی
یا من تو ؟
در آغوشت
ورد میخوانم زیر لب
و خدا را صدا میزنم
آنقدر صدا میزنم که بگویی
جان دلم
عباس معروفی
.................................
میتوانستم تکه ای
از آسمان باشم
و تو
مثل سیب های سرخ
مرا بچینی و
توی قلبت بگذاری
میتوانستم
باران باشم
و نامم را با عشق بیشتری صدا بزنی
میتوانستم بهار باشم
که شوق آمدنم
لذت نو شدن را روانه ی
کوچه ی دلت کند
اما من
نه آسمانم
نه بارانم
نه بهار
من صبحی سردم
غروبی دلگیرم
شبی تاریکم
من
عاشقم
عاشق