با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

کاش الان کنارت بودم


میلادت مبارک بهترینم


بازوانت را به مستی حلقه کن برگردنم
تا بلرزد زیر بازوهای سیمینت تنم
چهره زیبای خود را از رخ من وا مگیر
جز به آغوش چمن یا دامن من جا مگیر
راز عشق خویش را آهسته خوان در گوش من
جستجو کن عشق را در گرمی آغوش من
من تورا تا آسمان ها من تو را تابیکرانها
از زمین تا کهکشانها دوست دارم میپرستم
من تو را همچون اهورا من تورا همچون مسیحها
همچون عطر پاک گلها دوست دارم میپرستم

من تو را تا لحظه های انتظارم عاشقم با این نگاه بیقرارم
من تورا با هستی خود با وجودم عاشقم با خون خود با تار پودم
من تورا همچون پرستو یاسمنها نسترنها
من تورا با آنچه هستی دوست دارم میپرستم

تو را به‌سانِ قطره‌ی آبی نمی‌خواهم
که عطشم را سیراب کنی
تو را به‌سان رودی از نمک می‌خواهم
که هرگاه از تو سیراب شوم
عطشم دوباره آغاز شود

‌فاروق جدیده شاعر مصری
مترجم : سیدمهدی حسینی‌نژاد

................................

قول می‌دهم
وطن‌ات باشم
پس به من قول بده
پایتخت‌ام باشی
به تو
قول می‌دهم
که کشتی آرزوهایت باشم
و تو به من
قول بده
که آخرین بندرگاه‌ات باشم
به تو وعده داده‌ام
تا ابرت باشم
پس به من
قول بده
باران‌ام باشی
                                      
سعاد الصباح
مترجم : صالح بوعذار

........................

قول می‌دهم
وطن‌ات باشم
پس به من قول بده
پایتخت‌ام باشی
به تو
قول می‌دهم
که کشتی آرزوهایت باشم
و تو به من
قول بده
که آخرین بندرگاه‌ات باشم
به تو وعده داده‌ام
تا ابرت باشم
پس به من
قول بده
باران‌ام باشی
                                      
سعاد الصباح
مترجم : صالح بوعذار

ولنتاین مبارک مریم زیباترینم

از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،

تا درخت‌های دودگرفته‌ی خیابانِ پهلوی سابق

دوباره جوانه بزنند

و جوی‌های لب‌ریز بطری‌های خالی آب معدنی

از نو

طعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند !

تا آبی شود این آسمانِ خاکستری

و تابلوهای نمایش‌گرِ آلوده‌گی هوا

از خوشی به رقص در بیایند !

 

از خانه بیرون بیا!

بگذار نیمکت‌های آن پارک قدیمی

با یک‌دیگر به جنگ برخیزند

تا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن !

 

بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمز‌ها

تمام اسفندهاشان را در آتش بریزند

از شوقِ آمدنت !

بگذار فواره‌های تمام میدان‌ها دوباره قد بکشند

و در تک تکِ کوچه‌ها

بوی گل‌سرخ بپیچد...

 

بی‌تو این شهر متروک است

و تنها کلاغ‌های خاکستری

آسمانش را هاشور می‌زنند...

شهر و دیاری که بر دو پا راه می‌روی

و مرزهای وطنم

از عطرِ نفس‌های تو آغاز می‌شود!

از خانه بیرون بیا تا خلاصم کنی

از تبعید در شهری


که زادگاهِ من است..


..........................................

وقتی گریبان عدم


با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را


پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را

در آسمان ها می کشید

وقتی عطش طعم تو را


با اشک هایم می چشید


من عاشق چشمت شدم

نه عقل بود و نه دلی


چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی


یک آن شد این عاشق شدن

دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا


از عمق چشمانم ربود


وقتی که من عاشق شدم


شیطان به نامم سجده کرد!


آدم زمینی تر شد و

عالم به آدم، سجده کرد!


من بودم و چشمان تو

نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

........................................

شبها
تا در آغوش خالیم تصورت نکنم
خوابم نمی برد
و صبحها
تا بوسه ات را بر گونه ام تصور نکنم
بیدار نمی شوم
مدتهاست که
شبها نمی خوابم و
صبحها بیدار نمی شوم
نمی خواهم تصورت کنم
تا خودت بیایی

چند سال باید بگویَم که دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم

تا یک‌لحظه کنارِ تو به خواب رَوَم

نه به خوابِ تو خواب

 

بگو!

بگو که چند سال باید

نبودنت را هق هقِ شبانه‌هایِ گریه کُنم

چند سال ندیدَنت را

بغضِ ترانه‌هایِ سایه

چند بار حسرتِ روزهایِ نداشتنت را

خیمه

 

بگو، چیزی بگو

هر آن‌چه که باشد، علاقه‌یِ عزیز

علاقه جانِ من

انگار لبانِ تو تشنه است

بگو چه آورم برایَت

آب باشد یا چایی

قهوه یا شربتِ بهارنارنجی عالی

اصلن برایِ تو باران می‌آورم

فقط تو فصلش را بگو

باران انار می‌خواهی یا آلو، لیمو

 

بارانِ آلبالو

به هر طعمی که بخواهی

بهار، سرما، تابستان

برگ‌ریزان

فقط بگو که چند سال باید، دوامِ این انتظار را

زنده بمانم،

 

باشَم!

......................

سلام.

علاقه‌یِ خوبم

علاقه جانِ من

خوبی؟

 می‌دانم تو خسته‌ای و من حالَ‌م خوب نیست

تو دوری وُ

من دل‌تنگ

تو حالِ آمدن داری وُ

وقتش را

نه!

می‌دانم علاقه

آخر هرچه باشد از جنسِ همیم

جنسی جوری به شدت ناجور!

ما عین همیم علاقه

وَ بی‌خود نیست این‌همه دوست‌دار داری
این‌همه دوستت دارند وُ

تو این همه خوبی

 

خسته‌ایم!

بیا دوباره عاشق شویم

 

دوباره من دوستت داشته باشم

تو ناز کنی

من عصبی شَم، تو قهر کنی

من نازت را بکشم وُ

تو

نازنینِ من باشی

 

بیا دوباره عاشق شویم!

 

دوباره من دنبالَ‌ت بگردم و ُ

هرجا کنارت سبز شوم وُ

بگویم:

 سلام

چه اتفاقِ خوبی

باز هم رو دیدم

بستنی دوست داری بخوریم؟

بعد تو بگویی خودتی! هوا زمستان است وُ جز تو

باقی سردشان شده است و بعد ته دلَ‌ت شاد باشی

بخندی

 

قشنگِ خوبم

خسته‌ایم!

کم می‌خندیم

حالِ‌مان خوب نیست

 

باید دوباره عاشق شویم

 

♬♩ مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت ♮♯
♬♩ این شب سرد و غمگین غربت با وجود تو رنگ سحر داشت ♮♯
♬♩ با تو این مرغک پر شکسته مانده بودی اگر بال و پر داشت ♮♯
♬♩ با تو بیمی نبودش زطوفان مانده بودی اگر همسفر داشت ♮♯
♬♩ هستیم را به اتش کشیدی سوختم من ندیدی ندیدی ♮♯
♬♩ مرگ دل ارزویت اگر بود مانده بودی اگر میشنیدی ♮♯
♬♩ با تو دریا پر از دیدنی بود شب ستاره گلی چیدنی بود ♮♯
♬♩ خاک تن شسته در موج باران در کنار تو بوسیدنی بود ♮♯
♬♩ بعد تو خشم دریا و ساحل بعد تو پای من مانده درگل ♮♯
♬♩ مانده بودی اگر موج دریا تا ابد هم پر از دیدنی بود ♮♯
♬♩ مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت ♮♯
♬♩ این شب سرد و غمگین غربت با وجود تو رنگ سحر داشت ♮♯
♬♩ با تو این مرغک پر شکسته مانده بودی اگر بال و پر داشت ♮♯
♬♩ با تو بیمی نبودش زطوفان مانده بودی اگر همسفر داشت ♮♯
♬♩ هستیم را به اتش کشیدی سوختم من ندیدی ندیدی ♮♯
♬♩ مرگ دل ارزویت اگر بود مانده بودی اگر میشنیدی ♮♯
♬♩ با تو دریا پر از دیدنی بود شب ستاره گلی چیدنی بود ♮♯
♬♩ خاک تن شسته در موج باران در کنار تو بوسیدنی بود ♮♯
♬♩ بعد تو خشم دریا و ساحل بعد تو پای من مانده درگل ♮♯
♬♩ مانده بودی اگر موج دریا تا ابد هم پر از دیدنی بود ♮♯

راه ها به اندازه مسافران شان مقصد دارند/

ما آدم ها را ایمان شان به هم می رساند/ 

درخت ها هم ایستاده سفر می کنند/

برای همین دریا به خاطرشان پرواز می کند.

اشتباه نکن
نه زیبایی تو
نه محبوبیت تو
مرا مجذوب خود نکرد
تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی
من عاشقت شدم

شمس لنگرودی

.........................

دوستم داشته‌باش… و نپرس چگونه
و در شرم درنگ نکن
و تن به ترس نده 
بی‌شِکوه دوستم داشته‌باش
نیام گلایه‌ دارد که به پیشوازِ شمشیر می‌رود؟
دریا و بندرم باش
وطنم وَ تبعیدگاهم
آرامش و توفانم باش
نرمی و تُندی‌ام…‌
دوستم داشته‌باش… به هزاران هزار شیوه
و چون تابستان مکرر نشو
بیزارم از تابستان
دوستم داشته باش… و بگو
که نمی‌خواهم بی‌صدا دوستم داشته باشی
و آری به عشق را
در گوری از سکوت نمی‌خواهم
دوستم داشته‌باش… دور از سرزمین ظلم و سرکوب
دور از شهرِ سرشار از مرگ‌مان
دور از تعصب‌ها
دور از قیدوبندهاش
دوستم داشته‌باش… دور از شهرمان
که عشق به آن پا نمی‌گذارد
و خدا به آن نمی‌آید
..............

نزار قبانی

با من عهدی ببند
که تاریکی پیش رویم نگُسترانی
با من عهدی ببند
که با یخبندان راه بر من نبندی
تا من نیز عهدی ببندم با تو
که لب به اعتراف گذشته ام بگشایم

پیش از چشمانِ تو
از جامِ بنفشه ایِ چشمانی دیگر
پیاله ها سر کشیده ام
پیش از نامه های تو
زلفِ خیلی نامه ها را شانه کرده ام
پیش از سینه ی تو
بسیاری سینه ها
دسته گلِ هوسِ سرخ برایم چیده اند
پیش از دیدارِ تو
بسیاری دیدارِ دیگر
مرا به راهِ دوری برده اند

شاعری بودم
گلوی خشکم
به دنبال جرعه ای آب سرگردان بود
زیرِ بارانِ هر آسمانی خم شدم
گل‌آلود بود

اگر می‌خواهی
خونِ جاری در رگ‌های شعرم باشی
داستانی باشی بی پایان

اگر می‌خواهی
عشقمان خاتمه نیابد
با بوسه ی سرد خداحافظی

عهدی ببند
که آسمانِ من باشی
عهدی ببند
که نفس ، سایه و بارانِ من باشی
تا من نیز
از نمایشِ قدیمی‌ام بگریزم
نقاب از چهره برچینم
و دست‌های پر مهرم را
دورادورت حلقه کنم

عبدالله پشیو شاعر کرد عراق

مترجم : باور معروفی

..........................................

این شفق است یا فلق ؟ مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیده‌ام ؟ جان دقایقم بگو

آیینه در جواب من باز سکوت می‌کند
باز مرا چه می‌شود ؟ ای تو حقایقم بگو

جان همه شوق گشته‌ام طعنه ناشنیده را
در همه حال خوب من با تو موافقم بگو

پاک کن از حافظه‌ات شور غزل‌های مرا
شاعر مرده‌ام بخوان گور علایقم بگو

با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش
منظره‌های عقل را با من سابقم بگو

من که هر آنچه داشتم اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی اگر که لایقم بگو

یا به زوال می‌روم یا به کمال می‌رسم
یکسره کن کار مرا بگو که عاشقم بگو

محمدعلی بهمنی

..............................
دوستت دارم
همان‌گونه که شب ماه را
دوستت دارم
همان‌گونه که صبح آفتاب را
دوستت دارم
مثل ملاقات پنهانی مادر، از لای در
دوستت دارم
مثل حبس من با تو تا ابد
در یک اتاق دربسته
حتی بی پنجره
تنها من و تو
این چنین دوستت دارم تو را

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست

 سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست

 تو یه رویای کوتاهی دعای هر سحرگاهی

 شدم خام عشقت چون مرا اینگونه می خواهی

 من آن خاموش خاموشم که با شادی نمی جوشم

 ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمی پوشم

 تو غم در شکل آوازی شکوه اوج پروازی

 نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی

 مرا دیوانه میخواهی ز خود بیگانه می خواهی

 مرا دلباخته چون مجنون ز من افسانه می خواهی

 شدم بیگانه با هستی زخود بیخود تر از مستی

 نگاهم کن نگاهم کن شدم هر آنچه می خواستی

 بکش دل را شهامت کن مرا از غصه راحت کن

 شدم انگشت نمای خلق مرا درس عبرت کن

 بکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر

 نمی ترسم من از اقرار گذشت آب از سرم دیگر

 سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست

 سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست

روز زن مبارک ای یار دیرین

گر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت

زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت

دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی

دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت

درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد

که عشق از کُندهٔ ما یادگاری تازه خواهد یافت

دهانت جوجه‌هایش را پریدن گر بیاموزد

کلام از لهجهٔ تو اعتباری تازه خواهد یافت

بدین سان که من و تو از تفاهم عشق می‌سازیم

از این پس عشق‌ورزی هم، قراری تازه خواهد یافت

من و تو عشق را گسترده‌تر خواهیم کرد، آری

که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت

تو خوب مطلقی، من خوب‌ها را با تو می‌سنجم

بدین سان بعد از این خوبی، عیاری تازه خواهد یافت

نفهمیدی که عشق و جان منی جان که چه گویم جهان منی
نفهمیدی که بر دلم چه گذشت تو قرار دل بی قرار منی
نفهمیدی که عشق و جان منی جان که چه گویم جهان منی
نفهمیدی که بر دلم چه گذشت تو قرار دل بی قرار منی
خدا نکند یادت بیارد خدا نکند قلبت بخواهد
مرا هر زمان هر جا ببیند خدا نکند عشقت بمیرد عشقت بمیرد
نفهمیدی که عشق و جان منی جان که چه گویم جهان منی
نفهمیدی که بر دلم چه گذشت تو قرار دل بی قرار منی
نفهمیدی که عشق و جان منی جان که چه گویم جهان منی
نفهمیدی که بر دلم چه گذشت تو قرار دل بی قرار منی

عشقِ من
چو کاجی باشکوه است
نه به وقت خزان برگ می‌ریزد
و نه در زمستان سر خم می‌کند

..................

بخاطر تو
زندگی خواهم کرد
و روزی
روی برگ برگِ تمام شقایق ها
خواهم نوشت
که تو با تمام نبودنت هم
زیباترین دلیل زندگی هستی

.................................

چه کسی احساست را ترو خشک می کند
اشکت را درمی‌آورد
بعد پاک می کند

دیوانه من زحمتت راکشیدم
تابفهمی هنوز میتوانی شیطنت کنی
انتظاربکشی
تپش قلب بگیری
عاشق شوی

مریم به خلخال می روم

تلاشم را کرده ام

توکل بر خدا

دعایم کن


در نگاهت لیلی خود پیدا نکردم با خجالت از چشم تو گلایه کردم از خود چه بیخود میکند نگاه تو هی میبرد صبر مرا مجنونتم ای همنشین لیلی من یک دم ببین حاله مرا از دریا نترسانم که من در قلب تو جان میدهم دریا بشی زیبای من غرق نگاهت میشوم هی مغرور نشو جانان من حالا که دل در دست توست من که به تو رو میزنم تنها به شوق دیدن تو دیوانه مرا به دست کی سپردی دیوانه رفتی مرا با خود نبردی دیوانه مرا به دست کی سپردی دیوانه رفتی مرا با خود نبردی این عشق شد زندان من این درد شد درمان من رویای تو پایان ندارد قلبم بلند پرواز شد از چشم تو آغاز شد ترسی از این طوفان ندارد از دریا نترسانم که من در قلب تو جان میدهم دریا بشی زیبای من غرق نگاهت میشوم هی مغرور نشو جانان من حالا که دل در دست توست من که به تو رو میزنم تنها به شوق دیدن تو دیوانه مرا به دست کی سپردی دیوانه رفتی مرا با خود نبردی دیوانه مرا به دست کی سپردی دیوانه رفتی مرا با خود نبردی
............................................
جانم باش
نوش دارو بعد مرگ فایده نداره
جانم باش
رخ نمایان کن و این ماه شب تابانم باش
جانم باش
داد از دل
بی قرارت شدم ای فریاد از دل
صبر من رفته دگر بر باد از دل
داد از دل
داد از دل
دیوانه و دیوانه و دیوانه و مستم
غیر از تو و غیر از تو کسی را نپرستم
دل دست تو و مست تو و بسته به جانم
از عشقت حیرانم
دیوانه و دیوانه و دیوانه و مستم
غیر از تو و غیر از تو کسی را نپرستم
دل دست تو و مست تو و بسته به جانم
از عشقت حیرانم
تو ساغر عشقی
بال و پر عشقی
یک کوچه ی پیدا نشده توی بهشتی
رسوای زمانم
افتاده به جانم
عشق توئه عاشق کش شیرین زبانم
دلتنگ توام یار
در چنگ توام یار
مجنون قسم خورده ی دلتنگ توام یار
تو روح و روانی
آرامش جانی
عاشق تر از آنم که بگویم که بدانی
ای یار
جانم باش
نوش دارو بعد مرگ فایده نداره
جانم باش
رخ نمایان کن و این ماه شب تابانم باش
جانم باش
داد از دل
بی قرارت شدم ای فریاد از دل

باز میونه ما صد هزار تا کوه فاصلست فاصله رو بردار عزیز

میخوام این شبا که شبای دلتنگیه بشه شب دیدار عزیز

تو گلی و من خار عزیز دلمو به دست آر عزیز

آخ که دله من تنگ شده واسه شب دیدار عزیز

واسه شب دیدار عزیز

دستای تو گلخونمه چشمای تو میخونمه

وقتی شب مستیم گذشت دیگه همه هستیم گذشت

آره دیگه نابودتم خسته ی تب آلودتم

واسه دل بیمار من نشدی پرستار عزیز نشدی پرستار عزیز

تو گلی و من خار عزیز دلمو به دست آر عزیز

آخ که دله من تنگ شده واسه شب دیدار عزیز

واسه شب دیدار عزیز

شاخه ی شکستست دلم بی نصیب و خستست دلم

اگر گمان می‌بری
برخی چیزها را برای تو می‌نویسم
در اشتباهی

همه‌چیز را برای تو می‌نویسم

.........................................

بی تو زندگی کنم
یا بگردم ؟

همین که باشی
همین که نگاهت ‌کنم
مست می‌شوم
خودم را می‌آویزم به شانه‌ی تو

با تو
اول کجاست ؟
با تو
آخر کجاست ؟

از نداشتنت می‌ترسم
از دلتنگیت
از تباهی خودم
همه‌اش می‌ترسم
وقتی نیستی تباه شوم

من
بی تو
یعنی چی ؟

غمگین که باشی
فرو می‌ریزم
مثل اشک
نه مثل دیوار شهر
که هر کس چیزی بر آن
به یادگار نوشته است

تو بیش‌تر منی
یا من تو ؟

در آغوشت
ورد می‌خوانم زیر لب
و خدا را صدا می‌زنم
آنقدر صدا می‌زنم که بگویی
جان دلم

عباس معروفی

.................................

میتوانستم تکه ای
از آسمان  باشم
و تو
مثل سیب های سرخ
مرا بچینی و
توی قلبت بگذاری

میتوانستم
باران باشم
و نامم را با عشق بیشتری صدا بزنی

میتوانستم بهار باشم
که شوق آمدنم
لذت نو شدن را روانه ی
کوچه ی دلت کند

اما من
نه آسمانم
نه بارانم
نه بهار
من صبحی سردم
غروبی دلگیرم
شبی تاریکم
من
عاشقم
عاشق

تو بیا ای یار دیرین تو بیا ای شور شیرین
که به صحرا ها و دریاها بباریم
تو بیا ای باد و باران به تن خشک خیابان
شاخه ای از باغ فرداها بکاریم
تو بیا باهم دوباره در شب سرخ ستاره
آسمانی از کبوتر ها بپاشیم
تو بیا ای خنده دور در صحرگاهان پر نور
سرخوش و خندان لب و دیوانه باشیم
تمام کهکشان نشانه از تو دارد
زمان بدون تو سر گذر ندارد
جهان به اعتبار خنده تو زیباست
بهشت من همین دقیقه ها همین جاست
تو بیا با ما نگارا تا
ه کن هوای مارا
تو بیا ای جان که با تو بزنم دل را به دریا
تو بیا ای یار دیرین تو بیا ای شور شیرین
تو بیا تا شب دوباره سرزند ماه و ستاره
تمام کهکشان نشانه از تو دارد
زمان بدون تو سر گذر ندارد
جهان به اعتبار خنده تو زیباست
بیا تمام نا تمام ما همینجاست

گفتم این آغاز پایان ندارد
عشق اگر عشق است آسان ندارد
گفتی از پاییز باید سفر کرد
گرچه گل تاب طوفان ندارد
آن که لیلا شد در چشم مجنون
هم نشینی جز باران ندارد
گفتم این آغاز پایان ندارد
عشق اگر عشق است آسان ندارد

آن بهاران کو آن روزگاران کو
زیر باران آن حال پریشان کو
باز آن من آسیمه سر
بی بال و بی پر مانده
جای تنهایی در سینه ها مانده
رفته مجنون و لیلا به جا مانده
از مستی و مینا و می
اشکی به ساغر مانده
گفتم این آغاز پایان ندارد
عشق اگر عشق است آسان ندارد
گفتی از پاییز باید سفر کرد
گرچه گل تاب طوفان ندارد
آن که لیلا شد در چشم مجنون
هم نشینی جز باران ندارد
گفتم این آغاز پایان ندارد
عشق اگر عشق است آسان ندارد
گفتم این آغاز پایان ندارد
عشق اگر عشق است آسان ندارد

پاسبان حرم دل شده ام، شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارد
دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی که کند بیدارم ...
 
 

یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن

ترسم کــــه بوی نسترن مست است هشیارش کند

پـــــروانه امشب پر مزن انــدر حــــریم یار من

تـــرسم صــدای شهــپرت قدری دل آزارش کند

پیـــــراهنی ازبرگ گــل بــــهر نگــــارم دوختم

بس که لطیف است آن بدن ترسم که آزارش کند

ای آفتـــاب آهســــته نِــه پا در حــــریم یــار من

ترســـم صدای پای تو خواب است   بیدارش کند 

شبای رفتنه تو شبای بی ستاره ست
ببین که خاطراتم بی تو چه پاره پاره ست
با هر نفس تو سینه بغضه تو تو گلومه
با هر کی هر جا باشم عکسه تو روبرومه
آخ که چقدر تنگه دلم برای اون شبامون
کاشکی که اون عشق بشینه دوباره تو دلامون
چی میشه برگردی بازم به روزای گذشته؟
هوای پاییزی چرا تو عشقه ما نشسته؟
شبای رفتنه تو شبای بی ستاره ست
ببین که خاطراتم بی تو چه پاره پاره ست
سپردی عهدمونو بدسته بادو بارون
منو زدی به طوفان خودت گرفتی آروم
قهره تو رامو بسته غم دلمو شکسته
تو این صدای خسته یاده تو پینه بسته غم دلمو شکسته
شبای رفتنه تو شبای بی ستاره ست
ببین که خاطراتم بی تو چه پاره پاره ست
غرو به باز دوباره شب تو یه انتظاره
ابر تو نگام نشسته خیاله گر یه داره
اسمه تو فریادمه درد تو صدام ترانه
خنده آیینه تلخو بی تو پر از بهانست
آخ که چقدر تنگه دلم برای اون شبامون
کاشکی که اون عشق بشینه دوباره تو دلامون
چی میشه برگردی بازم به روزای گذشته
هوای پاییزی چرا تو عشقه ما نشسته
شبای رفتنه تو شبای بی ستاره ست
ببین که خاطراتم بی تو چه پاره پاره ست