با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

معشوقه ام

مهربانم

این ها دو واژه ای است

که این روزها مدام در نوشته هایم

تکرار می کنم

چون هم شرط عاشقی را کامل و بی نقص رعایت کردی

هم شرط مهربانی را

تمامی لحظات با تو بودن را که مرور می کنم

انچنانن حجم بزرگی از مهر و عشق میبینم

که با خود می گویم

مگر رویای من

این چنین عاشقی نبود

و بر خود خرده ها میگیرم

از اینکه چرا فلان حرف را نگفتم

بهمان کار را نکردم

این فلان و بهمان ها همانند کوهی عظیم بر شانه هایم سنگینی می کند

مهربانم

عقل نمی توان یار و یاوری محکم برای

این چنین عاشقی باشد

در تک تک سطر هایی که می خوانده ام

از عاشقانه های جهان

همانند تورا ارزو می کرده ام

و اکنون نیز در تک تک سطرهایی که در نبودنت می نویسم

تورا ارزو می کنم

میدانم تورا بسیار نارحت کرده ام

ولی دیگر تکرار نخواهد شد

اگر باز بپذیری

برای همیشه دوستت خواهم داشت

معشوقه ام

این عشق توست

که مرا به زندگی وابسته کرده است

مرا زنده نگه داشته است

مرا به سیاهی ها

نینداز

بدون تو نمی توانم نفس بکشم

در اینجا بمانم

دلتک بوی تنت هستم

دلتنگ بالا امدنت از پله های ایستگاه مترو هستم

مرا از این دلتنگی ها رها کن

.

.

.

یعنی نبودنت را باور کنم؟؟؟؟

نمی توانم

نمی توانم

نازنینم

نمی توانم

باور کن نمی توانم






مهربانم

هر بازگشتی به تهران در این بهار برای من پر از تلخی هایی است

که با رسیدن به نزدیکی های این شهر پر از امید برای من به خاطر تو

ذهنم را خط خطی میکند

نازنینم

هر بار که می آیم شوق 

دیدین به یکباره تو

ناگهان در ایستگاه مترو

یا در میادین این شهر

اشوبی بزرگ را در قلبم ایجاد میکند

حتی انقدر از خود بیخود میشوم

که در ترمینال ازادی

به هنگام صبح زود

ساعت 5 یا 6 صبح که میرسم

بازهم با دقت نگاه میکنم

شایدید دیدمت

نمی دانم شاید این خاصیت عشق باشد

که ادمی به خصوص درهنگام دور بودن از معشوقه خود

شیرین ترین لحظاتش همین اندیشیدن

به ارزوهای محال باشد

ارزوهایی که تا دویروز عین واقعیت بود برای انسان

و من خودم را بگویم

شاید قدردانش نبودم

قدر دان خنده هاییت

قدر دان اغوش پر مهرت

قدردان

بودنت

اری فقط بودنت برای من همه دنیا است

و خواهد بود

با انکه شاید خبری از تو نداشته باشم

افسرده میشوم

غمگین میشوم

هر بار که به این شهر بر میگردم

ولی

صرف دانستن

نفس کشیدنت در این شهر

همه امیدهای من

ارزوهای من

خود زندگی من می باشد ( م.ص...بهار 95)


پا نوشت++++++

گیریم تا آخر عُمر تنها بمانی
و شریکی برای زندگیت پیدا نکنی
تحمل این موضوع
بسیار آسان‌تر از آنست که
شب و روز
با کسی سر و کار داشته باشی
که حتی
یکی از هزاران حرف تو را نمی‌فهمد

جورج اُورول

نازنینم

مهربانم

زندگی را هر کدام از شاعران و ادیبان به شکلی تعریف کرده اند

هرکدام به قو ل خودشان هنگامی که مست از چشمان غزلخوانی بوده اند

شعر ها و داستانها از زندگی و عشق گفته اند

من نه ادیبم

نه شاعر

ادعایی هم ندارم

اما در این لحظات  که نیستی

تعریفی خاص از زندگی را دریافته ام

معشوقه ام

زندگی برای من هنگامی هست

که تو باشی 

و اینرا هم اکنون که نیسی با تمام وجودم درک می کنم

کوانتوم و نسبیت

نمی دانم

همه نظریات روانشناسی و جامعه شناسی

یا تعاریف گوناگون از زن و مرد

انواع شناخت ازدنیا

و فلسفه

همه و همه

هنگامی برایم معنادارند

که تو باشی


برای تو تعریف کنم هر انچه که یاد میگیرم

اری

بودنت 

خود خود خود زندگیست برایم

میتوانم هم اکنون

اگر زمانیبرگردی

پیش همه صاحب نظران

سینه سپر کنم

با شجاعت بگویم

برای من 

سلیس ترین

و دقیق ترین تعریف از دنیا

از کائنات

از بود و نبود

در وجود در چشمان همین معشوقه خلاصه میشود



پا نوشت++++

مرا در آغوشت بگیر
آغوش تو سرزمینی ست که
هیچ پرنده ای از آن
کوچ نمی کند
آغوش تو دریای ست که
نهنگ هایش
برای دیدن ساحل چشمانت
تن به خودکشی داده اند

آغوش تو فصل بی تکرار یک رویاست
همیشه بوی باران دارد
بوی عشق
و نفس هایم همیشه
از عطر پاک شکوفه هایش سرشار است

آغوش تو وعده خداست
در کتاب آسمانی
بهشتی که رود های عسلش
از لبان تو سرچشمه گرفته اند 

محمد شیرین زاده

................

نازنینم

همه دنیای من

.


برخی مواقع می شود

که در دنیای ذهنی خودم

بارها و بارها برایت قسم یاد می کنم

که چه قدر دوستت دارم

می شود

تا خود صبح تورا روبرویم می نشانم

و می گوییم و می خندیم

و گاهی  تو به من شک می کنی

و من در اول غد میشوم

و به خیال خود برخوردی قاطع می کنم

ولی بلافاصله

بازهم دوست دارم بارها و بارها

تعهدم را به تو ثابت کنم

گاهی می شود

از دور که به دنیای ذهنی خودم نگاه میکنم

از این همه شور وشوق خودم

متعجب میوشم

می کویم این همه انرژی را از کجا می اوری

ولی بازهم

به خود خودم میگویم

معشوقه ای که من دوستش داشتم

و دارم

و اکنون کنارم نیست

برایم از خودم بالاتر است

از خودم بیشتر دوستش داشتم

مهربانم

اکنون که نیستی

بازهم

برایت می خواهم

از صداقتم بگویم

نمیدانم

شاید برگشتی

شاید برنگشتی

ولی بر حسب یکی از آن اتفاق های عجیب و غریبی که در این دنیا می افتد

این نوشته ها به دستت افتاد

و خواندی

میخواهم بدانی

من این دنیای ذهنی خودم را نیز

که اکنون دارم

تا اخر عمر بسیار از دنیای به ظاهر حقیقی بسیاری ها

بیشتر دوست خواهم داشت

و به شدت مراقبش خواهم بود

چون تورا برای همیشه دوست خواهم داشت




نازنینم

چند روزی است که به شهرم آمده ام

چه فرقی می کند

زمان و مکان دیگر برایم فرقی ندارد

معنایی ندارد

وقتی که تو نیستی

چه ذوقی خواهم داشت برای بازگشت به تهران

وقتی که نیستی

چه ذوقی خواهم داشت در اینجا

وقتی که دفعات قبل

همیشه در این شهر

در طبیعت آن

تورا در کنار خود تصور می کردم

اکنون هم با اندک امیدی 

همین کار را می کنم

دلم برای پیامک دادن اینکه رسیده ام

نگران نباش 

تنگ شده است

دلم برای بی خوابی که می کشیدی تا من برسم

تنگ شده است

چه غفلت بزرگی کردم

بودنت را انطور که شایسته مهربانیت بود

قدر ندانستم

نبودنت

مرا فارغ از قید زمان و مکان کرده است

و این بدترین دردی است که به سراغ هر ادمی می اید

دردش از هر دردی بالاتر است

بودنت معنای عمیقی از زمان و مکان است

و این بالاترین خوشبختی من در زندگی بوده است

معنا داشتن هر ثانیه و هر یک وجب جا

در این کره خاکی

به شرط اینکه

فقط تو

در کنارم باشی

همیشه باش معشوقه ام

انگیزه ام برای زندگی

معنای وجودم

تمامی خواسته من از این زندگی

فقط باش


پا نوشت++++++

وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست.

چون نمی تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.

و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می کند، تنهایی تو کامل می شود.

 

"عباس معروفی"

(از کتاب: سمفونی مردگان)

.......................

و لیلی نیستی 
من اما
مجنون حرف هات می شوم
دیوانه ی دست هات
مبهوت خنده هات
گل قشنگم
شیرین نیستی
ولی من
صخره های شب را
آنقدر می تراشم
تا خورشیدم طلوع کند
و تو
در آغوشم بخندی.

"عباس معروفی"

.......................

ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻟﺐ ﻫﺎﺕ

ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩﻩ؟

ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ

ﺩﻟﺘﻨﮓ "ﺗـــﻮ" ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ

ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ؟

یک‌بار ﺑﺨﻮﺍﺏ،

ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻨﺸﯿﻦ ﻭ

ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ...

 

"ﻋﺒﺎﺱ ﻣﻌﺮﻭﻓﯽ"

........................



نازنینم 

اکنون زندگی برای من همانند تونل تاریکی و بی صدا شده ست

که بی هدف در آن قدم میزنم تا انتهای انرا پیدا کنم

سرد سرد

انقدر سرد که یخ زدن قلبم را احساس میکنم

نبودنت

بزگترین عذاب روی این کره خاکی است

با اشکهایم می خوام هزاران سطر برایت بنویسم

از دوست داشتنت

نازینینم

در هنگام جدایی

کسی که میرود همیشه فراموش میکند

انچه بینشان گذشته است

حسرت و افسوس بزرگ برای کسی که میماند

هر کجا هم که بخواهم فرار کنم ازاین تلخی

همه جا بوی تنت پراکنده است

امروز نمیدانم ندمین روزی است

که بدون تو از خواب بیدار شدم

چندمین روزی است که رفته ای؟؟؟

نمیدانم

چون از هنگام رفتنت مفهومی به نام زمان دیگر برایم معنایی ندارد

معشوقه ام

باورکن

به این شکل زندگی کردن

برای من بسیار سنگین است

نازنیم فراموش نکن

مسئولیت کسی که معشوقه است

و دوستش دارند

بسیار از عاشق بیشتر است



پا نوشت+++++

به زودی در آغوشت می گیرم

می خواهم توی بغلت

همه اش بمیرم

و تو مدام بوسم کنی

تا خدا به بودنش شک کند!

می شود؟

@

قلمرو موسیقی

قلب است

جایی که تو راه می روی

همه آهنگ ها

از موهای تو

به آسمان می رسد،

بخند.

@

می شود پرتقالم را

بیاورم توی تخت‌خواب؟

قول می دهم پرتقالی نشوی.

@

قلمرو تو چشم است

در هوایی بارانی

دارم تمام می شوم،

بیا.

@

تو بخواه
تا من برایت بمیرم
به طمع یک بوسه
با طعم نارنجی
یا هر رنگی تو بخواهی.هرچقدر هم که عاشقت باشم
نمی توانم عاشقی ام را
به تو ترجیح دهم
هر چقدر که عاشقی بلد باشم
خرج تو می کنم
آقای من!به جاش
تو برای من لبخند بزن.می شود؟

@

همه ی کوچه ها را گشته ام

ایستگاه ها، فرودگاه ها، پارک ها

کافه های شلوغ

پاتوق های کوچک

خیابان ها و میدان ها

حالا من

به آسمان هم

نگاه نمی کنم

زیرا در آنجا هم نیستی

آب شده ای در چشم هام

یک قطره ی پاک.

خانه را هم گشته ام

بانوی من!

می شود کمد لباس را باز کنم

تو آنجا باشی و بخندی باز؟

می شود؟

@

کاش می شد حرف نزنم

و فقط دست‌هات را

روی تنم لمس کنم.

 

"عباس معروفی – پونه ایرانی"

 









معشوقه جاودانه ام

ماه خرداد که میشود

خاطراتم با تو تنشی دوست داشتنی را در ذهنم ایجاد میکند

یاد امتحانات پایان ترم می افتم

مهربانم

زندگی گاهی بسیار بی رحم میشود

و به هر کسی به شکلی این سردی خود را نشان میدهد

این روزها شاید هر کسی ما بییند

در نظر خود مرا بی درد و غم احساس کند

ولی نمیداند که اتش بزرگی در درون این ظاهرارام بر پاست

خرداد همیشه ماه اشفتگی ها بوده است

ولی این چند ماه اخیر هرکدام برای من یک خرداد بوده است

درد دوری از تو

به یاد اوردن گیسو های بلند و اشفته ات

چشمان زیبایت

پیچ و تاب دلنشین کمرت

لبهای شیرینت

شیرین سخنی و روح مهربانت

همدمی و فداکاری های بی اندازه ات

هر کدام برای من دلیلی است

که اگر کسی درون اشفته مرا

بخواهد باز کند

و دلیل این حال اشفته ام را بپرسد

بخواهم به او بگویم

نازنینم

امشب بسیار سخت و جانفرساست برای من

تورا به همه دنیا نمی توانم عوص کنم

مریم

اکر امشب نمیرم و تا صبح دوام بیاورم

می خواهم از کوها بپرسم

چه کسی هست برای من گریه کند

یک عکس دارم از تو


تمامی شب 

انرا بوسیدم

ترانه ای که به یاد تو گوش می کردم

تا صبح می خواهم گوش کنم به این امید که شاید بیایی

دلم نمی اید چراغ هارا خاموش کنم

اتاقم بوی حسرت میدهد

به این تقدیر خود گریه میکنم

و در تمامی قلبم

که شاید انعکاسی از سرنوشتم باشد

تنها نام تورا میبینم


این اتش در درون ما خاموش نمشود

تنها وجودمان را میسوزاند

کلمات نمی تواند این عشق را توصیف کند

و میادانم شبیه این عشق را هیچکسی ندارد

انچه که من دارم با همه دوست داشتنها متفاوت هست

چون تورا بیشتر از خودم دوست دارم

نفیسم

شابد ندانی نبودنت چه بر سر من اورد

این افکار دیوانه کننده

چه ها با من کرد

چه خاطراتی را باهم زندگی کردیم

شبیه یک کتاب رمان قطورشده است

 این ماجرای عاشقی

نازنیینم گوش کن

ببین چه می گویم

تو بزرگترین بخش از ماجرای زندگی من هستی

چیزی را پنهان نمیکنم

هر لحظه در قلبم هستی

و بدون تو زندگی بی معناست

و بسیار سخت و جان فرسا

پس برگرد و در کنارم باش


پا نوشت +++

می‌دانم نمی‌دانی

چقدر دوستت دارم

و چقدر این دوست داشتن

همه چیزم را در دست گرفته است

می‌دانم نمی‌دانی

چقدر بی آنکه بدانی،

می‌توانم دوستت داشته باشم،

بی آنکه نگاهت کنم،

بی آنکه صدایت کنم،

بی آنکه حتی زنده باشم

می‌دانم نمی‌دانی

تابه‌حال چقدر دوست داشتنت

مرا به کشتن داده است!

 

"حافظ موسوی"

........................

دریا هر شب در نهایت خود

آنجا که افق معنا پیدا می کند

ماه را در آغوش می گیرد

زمین در انتهای پدیداریَش

آنجا که چشم ها از کار افتاده می شوند

بر آسمان بوسه می زند...

 

من و تو که بیشتر از زمین و آسمان

از هم فاصله نداریم!

می خواهم به انتها برسم

می خواهم در چشم همه بمیرم

شاید

در آغوشم بگیری...

 

"مصطفی زاهدی"

از کتاب: دست هایش بوی نرگس می داد

................

من فکر می‌کنم

جاذبه‌ی تو از خاک نبوده

از آسمان بوده

از سیب نبوده

از دست‌‌هات بوده

از خنده‌هات

موهات

و نگاه برهنه‌ات

که بر تنم می‌ریخت.

 

"عباس معروفی"


نازنینم


نوشتن

یا شاعری برای چشمانی که مامن ارامش است

و برای وجودی که

مظهر مهربانی و صداقت

سخت ترین کار دنیاست

به خصوص هنگامی که 

امیدهای ادم برای داشتن این مظهر ارامش

رو به زوال باشد

هنگامی که خبری از او نداشته باشی

و در چالشی عجیب برای غلبه بر این احساسات

با انکه میدانی شکست خواهی خورد در این چالش

من به شکستم در غلبه بر احساساتم

اعتراف میکنم

و این زیباترین اعتراف زندگی ام می  باشد

من به این دوست داشتن

به این خاطرات

حتی به اندک امیدی که اکنون دارم برای با تو بودن

افتخار می کنم

با انکه می دانم هرکسی این اعترف مرا بشنود

این حال مرا ببیند

همانند دژخیمی سخت خوی

به حال من تاسف می خورد

اما این عشق به من یاد داد

این منم که باید سربلند باشم

و افتخار کنم

و به حال این ادمیان مترسک مانند

که ترس از عقب ماندن از یک جامعه بیمار

همه توانشان را برای انسانیت از انها گرفته

تاسف بخورم

منبع افتخار من

معشوقه نازنینم

تشنه ظرافت دستانت هستم

تا در دستان بفشارم

به این شیوه بیشتر احساس ارامش می کنم

تشنه خیلی چیزها هستم

بیشتر از همه تشنه صدای پر مهرت

نازنینم

برگرد

سیرابم کن

این گرگ صفتان

اماده اند

تا با عقلانیت ناقص و بی مزه

و فردگرایانه خود

استخوان های مرا بشکنند

در گنارم باش

تا ثابت کنم

عشق

تاج عقل میباشد

نازنینم

برگرد

و دوستت دارم های نجیبانه خود را

در گوشم زمزمه کن

( م.ص 14 اردیبهشت 1395)


پا نوشت ++++ سه عاشقانه کوتاه  :

بوی تنت

مرا برمی‌گرداند

به دوران پیش از خودم

پیش از آن که باشم.

مگر پیش از تو

سیب هم وجود داشت؟

 

"عباس معروفی"

..................

حتی یک نفر در این دنیا
شبیه تو نیست...
نه در نفس کشیدن،
نه در نفس نفس نفس زدن،
و نه از قشنگی...

 نفس مرا بند آوردن!!

 

"عباس معروفی"

..................

بی‌خوابی‌ام را

یک شب در آغوش تو چاره می‌کنم!

عشق من

بی‌تابی‌ام را چه کنم ...؟

 

"عباس معروفی"

نازنینم

زندگی برای هر آدمی به شکلی تعریف شده است

عشق و دوست داشتن نیز

به شکلی

سالیان دراز است

عاشقانه نویسی در این سرزمین

 شاید در دنیا

در دست کسانی است که جنگ وعنادی غریب با واقعیت داشته اند

و هیجانات زود گذر خود را می نوشته اند

حتی پست ترین اخلاق ی بشری

چون حسادت و کینه ورزی را در قالب شعر  داستان

به خورد این مردمان داده اند

برای من

زندگی در صداقت با تو و دوست داشتنت خلاصه میشود

و تنها و تنها این حس خوب خود را می نویسم

میدانم

همانند نرسیدن

و همانند نا رضایتی

در پس هر رسیدن و رضایتی نیز

موجی از غم و جود دارد

می دانم زندگی

ترکیب عجیبی از امید ها و نا امیدی ها

در حل مسائل  آن وجود دارد

اری زندگی به راستی

سراسر حل مسئله است

 و وای به روزی که دروغ و بی تعهدی بر آن سایه فکند

که دیگر صورت مسئله راباید پاک کرد

عشوقه جاودا نه ام

اگر گریه ای دارم

اگر غمی دارم

.و انرا می نویسم

نه از سرکوبی هیجانات زود گذرم

بلکه از محروم ماندن از ناز جشمانبه قدر مژه بر هم زدنیست

و ترس از انروزی که

زمزمه گر این شعر بی تو مهتاب مشیری باشم

دنیای من

مریم نازنینم

من در پی ارامشدلنشین و جاودانه

زمزمه گری و ترانه خوانی

عشق

در کنار تو میباشم

 نه در پی بازی با کلمات

که در پی بیان این حس خوب به تو

به صادقانه ترین و ساده ترین شکل ان هستم

ای کاش

روزی بیاید

و می دانم خواهد امد

که تنها با نگاهی به هم

امید را 

زندگی رازیباتر از هر عاشقانه ای 

به یکدیگر بسرائیم




نازنینم

من شکست خوردم در این عشق

من در این تنهایی شکست خوردم


اما انچنان دلتنگت هستم

باور کن به نبودنت نمی توانم عادت کنم

تو در دوردست ها هستی

بین ما فاصله ها است

من این را چگونه تحمل کنم

نکند 

کسی قلبت را بشند

نکند کسی تورا ناراحت کند

چشمانت را پر از اشک کند

من اینها را چگون تحمل کنم

نمی توانم

از پای در خواهم آمد از این دوری 

مگر می شود

این همه خاطرات دروغ باشد

نمی شودبودنت را از یاد برد

هنگامی که نبودنت این چنین اتشم زده است

هیچ تیری در من کارگر نیست

نه 

نمیتوانم از تو جدا شوم

چون بخشی از وجود من هستی

من با بودنت هستم

با بودنت می توانم بقیه این مسیر را طی کنم

نمی توانم 

فراموشت کنم









معشوقه ام

گفته بودی قلبم را به تو دهم

سیراب می شوی

بانو

هر روز چیزی در این دنیاتمام میشود

ولی عشق من به تو

تمام شدنی نیست

اثارش را هرر وز در زندگی ام احساس می کنم

انگار نه اینکه از هم جداشده ایم

این روزها

زمستانی سرد در این عشق حاکم شده است

اما تو همیشه درذهنت بهار تابستان را به یاد بیاور

نازنینم

چه مانده است جز خاطراتی شیرین


وقتی که در اغوشت می لرزیدم

را به یاد بیاور

تا منهم اندک امیدم به بازگشتنت را از دست ندهم

گل هایی که خشک می کردی را نگاه کن

شاید من نیزامید وار شدم در اینجا

نمیدانم

شاید اکنون فراموشم کرده ای

ولی این دنیا فانی و زود گذر است

من نمی توانم تورافراموش کنم

تا لحظه مرگ

مریم

گلهای خشک شده را میدیدم

نگه خواهم داشت برای همه عمر

زیباترین عشق را با تو زیستم

نفسم

اکر من را ازمن

 بگیری 

تورا به حال خود راها نخواهم کرد

بدون من

عشق به چه کارت می اید ؟

هنو هم در تمامی احساسم هستی

و خواهی بود برای همه عمر

اتشم بزن با حرارت وجودت

کاش قاصدکی

خبری از امدنت بدهد

انچه که با یکدیگر زندگی کردیم

فراموش نخواهد شد

نازنینم

به مهم ترین سوال من جواب بده

در روز خوب یا بدم

در فراز و نشیبی

که نام عشق گذاشته ایم

در کنارم خواهی بود

یا بازهم میروی 


اکر بگویم فروغ چشمان هستی

تمم زندکی ام هستی

تمام توانم هستی

از دستهایم خواهی گرفت؟

انگاه که بر زمین افتادم

در کنارم خواهی بود؟

درنامیدت رین لحظاتم

می مانی؟

در این تابلوزیبا

که با یکدیگر کشیده ایم

و نام عشق را بر آن گذاشته ایم

در کنارم با سر افرازی خواهی  ایستاد؟؟