با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

شعر و شاعری را بی خیال
این بار که به دنیا آمدم ...
گره ی روسری ات می شوم
من هی ...
و به هر بهانه ای
خودم را وا می کنم از سرت
و تو محکمتر از قبل ...

گره ام میزنی پیش خودت.


"حمید جدیدی"

.....................

دلتنگی های من تمام نمی شود

همین که فکر می کنم

من و تو

دو نفریم

دلتنگ تر می شوم برای تو ...

آتش دوزخ باشد

شراب باشد

تو کنار من باشی

و شیطانی که گولمان بزند!

شب که شد

از بام جهنم خودمان

بهشت دیگران را می‌بینیم...

 

"نیکی فیروزکوهی"


..........................................

یک دوست داشتن هایی 
هم هست
که از دور است و در سکوت
که دلت برایش از دور ضعف می رود
که وقتی هواسش نیست 
چشمانت را می بندی
و در دل
دعایش می کنی
و با یک بوسه به سویش 
روانه می کنی
که وقتی بی هوا
نگاهش با نگاهت
یکی می شود
انگار کسی به یک باره
نفس کشیدن را ممنوع می کند
یک دوست داشتن هایی هست
که به یک باره 
بی مقدمه
پا در کفشِ دلت می کند
و جا خوش می کند
و از دستِ تو کاری بر نمی آید
جز از دور دوستش داشتن
یک دوست داشتن هایی هست
ساکت است
آرام است
خوب است
گم است ..
\..........................
سردم که میشود

پتو را دورم میکشم

چشمانم را میبندم

آنوقت یک دل سیر به تو فکر میکنم

آن لحظه انگار

از ازل زمستانی نبوده

و تنهایی فقط برای خداست

آن لحظه اوج میگیرم

یادت هست میگفتی:

« کاش میتوانستیم پرواز کنیم؟! »

......................


عزیز دل، سلام.
روزهای بدون تو یکی پس از دیگری می گذرند و روزی نیست که من به تو فکر نکنم. هر روز خاطرات روزهای قشنگ با تو بودن را با خودم مرور می کنم.. چه شاد باشم و چه غمگین، یاد تو همیشه حالم را بهتر می کند. دیشب به رسم اینروزها -که پر از دلتنگی ست- خاطرات خوب با تو بودن را مرور می کردم.
خاطره اولین دیدارمان  به تمام دقایق و لحظاتی که دانشگاه تا چهار راه ولیعصر را دو تایی طی می کردیم و به آن غروب دل انگیز که برای اولین بار دست های مهربانت را در دست من گذاشتی و دست در دست هم جاده را طی می کردیم و من انگار قشنگ ترین حس دنیا را تجربه می کردم در بیاد ماندنی ترین غروب دنیا. بودن تو در کنارم برام مثل رویا بود چرا که تو خوب و خواستنی بودی و زیبا.
در پارک لاله  وقتی برای اولین بار تو را در آغوش گرفتم آرامش را با تمام وجودم حس کردم... و آغوشی که امن ترین آغوش دنیا شد برایم.. که تو، نه فقط آغوشت بلکه تمام وجودت سرشار از آرامش بود.
دلم برای خیلی روزها و خیلی دقایق تنگ شده. روزهای با تو بودن، روزها و ساعت های انتظار و بالاخره موعد قرار و دقایقی که چشم به پله برقی مترو می دوختم تا آمدن تو را از دور تماشا کنم. روزی که با تو آغاز می شد و صبحی که تو به آن نور می پاشیدی. می دانی، اصلا تو آمده بودی که به زندگی ام رنگ بپاشی... 
دلم برای طبع شعرت تنگ است.. برای روزهایی که با صدای خودت برایم شعر می خواندی و شعرهایی که با صدای تو زیباتر می شدند.
بهترینم..
این روزها نیستی در کنارم اما در دنج ترین و قشنگ ترین گوشه قلبم خانه ای داری به وسعت تمام دنیا و به زلالی آب چشمه سارها.. تکرار نشدنی ترین خاطره خوب زندگی.. خوشبختی تو نهایت آرزوی من است.
دوستت دارم تا همیشه.

همیشه در جایی رنجش پیدا می کردم از کسی

مثلن قلبم می شکست یا توهینی می شد یا احساس تحقیر شدن می کردم

یا غرورم می شکست

با خود می گفتم باید بگردم علت را پیدا کنم

یاید توضیح بدهم به خود و دیگران

باید فلان کار را کنم

باید بهمان کار را انجام بدهم

 ولی گذشت زمان چیزهای مهمی را به من یاد داد


سیستم را بر اساس قدرت پوشالی در این دیار ساخته اند

اینجا همه همدیگر ار به تظاهر متهم می کنند

اینجا همه همدیگر را به ناراستی و دورغ متهم می کنند

منهم این کار ار انجام می دهم

چون نمی دانند ماجرای چیست

چون نمی دانند اصل کار از کجا عیب دارد


در دیار کفرا و هرزگان و فلان و بهمان ها !!!!!

برای هر چیزی ظرفی ساخته اند

برای هر چیزی سعی کرده اند معیاری تعریف کنند


مثلن مشروب خور میداند که هر نوع مشروب 

در ظرف مخصوص خود نوشیده میشود

ولی در اجتماع ما لیوان قدیمی خانه پدریست که شبیه تنگ اب است و تا صبح نوشیدن با اشعار خیام


ونتیجه ان می شود که مدام بالا می اوریم


حال مدرنیته هم حکم همان را دارد برایمان


بخش هایی از ان را وارد کرده ایم

و انرا در ظرف سنت می خواهیم بنوشیم

و نتیجه این می شود که مدام بالا می اوریم

مدام در حال استفراغ کینه هایمان

دشمنی ها

حسادت ها

عقده ها و چه و چه

بر سر و روی یکدیگر هستیم


مدام تنش و اضطراب

مدام چه و چه


حالم بد جور گزفته است


حالم از این خود فریبی به شوق بی خبری گرفته است


می دانم پیش هر کس هم صحبتی باز کنم

بیشتر از انکه گوش شنوا باشد برایم

خود را روانشناسی فرض خواهد کرد و علائم افسردگی را که در فلان سایت یا در پای سخنرانی فلان کسک در تلوزیون دیده در من جستجو خواهد نمود

و یا حد اکثر مرا به تماشای برنامه خندوانه دعوت می کند


به قول شاعر:

مرد را دردی اگر باشد خوش است

درد بی درمان علاجش اتش است


در لاک خود بمانم بهتر از هر چیزی است در این روزها

منم و چند ترانه عاشقانه و نوای دلنشین موسیقی اذری

به قول شاملو:

از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست

گر هم گله ای هست مرا دگر حوصله ای نیست



مشیری شعر جالبی دارد :


گفت دانایی که گرگی خیره سر

هست پنهان در نهاد هر بشر 
لاجرم جاری است پیکاری بزرگ 
روز و شب مابین این انسان و گرگ 
زور بازو چاره این گرگ نیست 
صاحب اندیشه داند چاره چیست 
ای بسا انسان رنجور و پریش 
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش 
ای بسا زور آفرین مرد دلیر 
مانده در چنگال گرگ خود اسیر 
هر که گرگش را در اندازد به خاک 
رفته رفته می‌شود انسان پاک 
هر که با گرگش مدارا می‌کند 
خلق و خوی گرگ پیدا می‌کند 
هر که از گرگش خورد دائم شکست 
گرچه انسان می‌نماید، گرگ هست 
در جوانی جان گرگت را بگیر 
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر 
روز پیری گر که باشی همچو شیر 
ناتوانی در مصاف گرگ پیر 
اینکه مردم یکدگر را می‌درند 
گرگ‌هاشان رهنما و رهبرند 
اینکه انسان هست این سان دردمند 
گرگ‌ها فرمان روایی می‌کنند 
این ستمکاران که با هم همرهند 
گرگ‌هاشان آشنایان همند 
گرگ‌ها همراه و انسان‌ها غریب 
با که باید گفت این حال عجیب




ک اتومبیل را حتی در ایران یک بار در سال معاینهء بدنی می کنند تا از سلامتی و ناسلامتی او به موقع باخبر شوند، و من در حیرتم که چرا افراد جامعه را، خانواده ها را، فرزندان معصوم را، چگونه زندگی کردن آنها را دولت و سیستم و نظام درمانی کنترل نمی کند!؟ چرا سلامتی ما انسانها برای دولت های تازه به دوران رسیده مهم نیست!؟

چرا هر شش ماه و در بعضی کشورها هر سال یک بار کنترل دندانپزشکی اجباری است، اما کنترل سلامتی روح و روان و نوع زندگی خانواده ها متداول و معمول نیست!؟ روانشناس های ما چاره ای ندارند جز آنکه این مهم را به باور خود و به گوش دست اندرکاران برسانند، که این اختلالات در سیاست نیز نفوذ کرده و سیاست را هم آلوده می کند.

درست است که خودشناسی با تغییر و تمرکز خود فرد روی خودش حاصل می گردد، اما اوضاع ما از خودشناسی فراتر رفته و تبدیل به رفتارهای سادیستیک و دگر آزاری در جامعه بدل شده است. اگر این شخصیت های مختل کننده در جامعه درمان شوند، سیاست و جامعه نیز آزادتر می شود، اگر این شخصیت های مزاحم در جامعه مرزهای خود را شناسایی کنند، خانواده ها و جامعه می تواند نفسی تازه و سالم بکشد.

انگشت اتهام را نه به سوی دشمن توهمی، بلکه به روی خلاقیت و نظام فکری خودمان باید نشانه بگیریم و تا زمانی که خرمان(شکممان) مهم تر از خودمان باشد، اوضاع کابوسی تر خواهد شد. دلم برای خیلی ها که مظلوم واقع می شوند و در معرض این شخصیت ها قرار می گیرند و راه چاره ای جز سوختن و ساختن ندارند تنگ می شود. در کشوری که حجاب اجباری است و این همه هزینه و انرژی برای رعایت حجاب می کنند، اما اختلال شخصیتی ها را به حال خود رها کرده اند، و چه بسا این اختلال شخصیتی ها را توسعه و گسترش می دهند، تا پرنده یادش برود که پرهایی نیز داشته است! و سپس آمار بیرون درز می کند که 33 درصد ایرانی ها مشکلات روانی دارند.

.................................................................

رو به روی من فقط تو بوده ای 

از همان نگاه اولین 

از همان زمان که آفتاب 

با تو آفتاب شد 

از همان زمان که کوه استوار 

آب شد 

از همان زمان که جستجوی عاشقانه ی مرا  

نگاه تو جواب شد 

روبه روی من فقط تو بوده ای 

از همان اشاره‌٬ از همان شروع 

از همان بهانه ای که برگ 

باغ شد 

از همان جرقه ای که 

چلچراغ شد 

چارسوی من پر است از همان غروب 

از همان غروب جاده 

از همان طلوع 

از همان حضور تا هنوز 

روبه روی من فقط تو بوده ای 

من درست رفته ام 

در تمام طول راه 

دره های سیب بود و 

خستگی نبود 

در تمام طول راه 

یک پرنده پا به پای من 

بال می گشود و اوج می گرفت 

پونه غرق در پیام نورس بهار 

چشمه غرق در ترانه های تازگی 

فرصتی عجیب بود 

شور بود و شبنم و اشاره های آسمان 

رقص عاشقانه ی زمین 

زادروز دل 

ترانه 

چشمک ستاره 

پیچ و تاب رود 

هرچه بود٬ بود 

فرصت شکستگی نبود 

در کنار من درخت 

چشمه 

چارسوی زندگی 

روبه روی من ولی 

در تمام طول راه 

روبه روی من تو 

روبه روی من فقط تو بوده ای 

 

محمدرضا عبدالملکیان

...........................


سلام مریم عزیزم


شعر زیبای شاملو را که بسیار دوست دارم کامنت کرده بودی برایم

خواندنش برایم بسیار لذت بخش بود 

 

با اینکه شاملو را دوست ندارم ولی با انصاف باید بود و برخی از اشعارش در نهایت زیباییست و کتاب شازده کوچولو را نیز او ترجمه کرده است 


نمی دانم علی عظیمی را می شناسی یا نه

ولی یک اهنگی دارد که بسیار من دوست دارم

برخی جاهایش اسم تورا اضافه کرده ام 

فکر کنم بدک نشده است 


مشکلم بخت بد و تلخی ایام نیست!

مشکلم پوشوندن پینه دستام نیست! 

مشکلم نون نیست, آب نیست, برق نیست  

مشکلم شکستن طلسم تنهاییست 

عاشقونه است, یک روزی هم حل میشه

یا که از بارش زانوی من خم میشه!..


زنهااااار.. زنهار..


اخ مریم گلم


خدا شاهده

به ابل فضل قسم !!!!!!!!!


که من باد میشم میرم توو موهات..

حرف میشم میرم توو گوشات... 

فکر میشم میرم توو کلت...

من بنز میشم میرم زیر پات...

فقر میشم میرم توو جیبات!...

گرگ میشم میرم توو گلت...


هعــــیــــ ...


اره دیگه مریم جان


صدتا طرفدار داری

همه تو رو دوس دارنو

ذهن گرفتار داری

دمتم گرم! دمتم گرم! دمتم گرم! دمتم گـــــــــــرم!  

نزدیک میشم, دور میشم

بلکه مقبول در این راه ِ پر از استرسو وصله ناجور بشم

اینه قصه ام! اینه قصه ام! اینه قصــــــــــــه ام! 


مریم خانوم


خانوم خانوما

  

به خدا


من برق میشم میرم تو چشمات...

اشک میشم میرم رو گونه ات...

زلف میشم میام رو شونت...

من باد میشم میرم توو موهات...

سیــــگار میشم میرم رو لبهات...

دود میشم میرم توو ریه ات...






بی حساب اسرارمو هی داد زدم! هی داد زدم...

بی دلیــــل, احساسمو فریاد زدم! فریاد زدم! 

!


نزدیک میشم, دور میشم

بلکه مقبول در این راه ِ پر از استرسو وصله ناجور بشم

اینه قصه ام! اینه قصه ام! اینه قصــــــــــــه ام!

مثل نفس کشیدن

بی آنکه بدانم به تو می اندیشم

افکار من آزادند به هر کجا که می خواهند بروند

و عجیب است که همه راهشان به سوی توست

و این حس را  به من می دهند که می خواهم با تو باشم

و چه جایی امن تر از چشمانت، قلبت و آغوشت؟!

چیزی وجود ندارد که من بیشتر از با تو بودن بخواهم

دنیا را از دست می دهم و تو تمام دنیای من می شوی

به هر سمتی که می روم به تو می رسم

 فکر کردن به تو گداری ست برای عبور از طوفان تتهائی

وقتی به تو می اندیشم تمام رؤیاها به دنبالم می افتند

و فاصله چیزی نیست جز باغ هایی که در آن گل های اشتیاق می روید

چیزی بالاتر از این نیست که من سبب خوشبختی تو باشم

و تو کلید دار تنها گنجینۀ دنیا

... تو در قلب من

هر روز ِ بی تو مثل یک روز ِ بی خورشید است، نفسم می گیرد!

تو را با قلبم می بینم و با روحم می بوسم

 

"پرویز صادقی"

..................................


بازی والیبال و ملتی که بیشتر از خود بازی مجبورند صحنه اهسته و تماشاگران را ببیند که مدام در حالت موج مکزیکی قرار دارند و صبورانه منتظرند تا شاید تی وی وطنی لطفی نموده و دخترکان بی حجاب را نشانشان دهد تا خوشحال باشند که شهر در امن و امان است و همه جای دنیا عین این سرزمین همه چیز عادیست و انگاری که هیچکش نمیبیند و نمی داند و همیشه همین پوشش ها بوده است در این سرزمین و همین بحث های بی خود و بیجا


استاد شجریان و برخی ها همانند او که زمانی به بهانه موسیقی فاخر و نمی دانم سینمای فاخر و طنز فاخر چه استعداد ها را از بین نبردندو شرارت ذهنی شان به اندازه کل تاریخ این مملکت و بیشتر از مغول و اسکندر اسیب زد بر این دیار حال با نخوت و غرور بی جایشان انگاری که بیشتر ازسایر مطربان معنای تاریخ و زندگی را کشف نموده اند اینبار چاره را در تهاجم به دین و مذهب بیچاره ملت نا توان دیده اند و فهم بی جایشان را مدام بر رخ می کشند و یادمان نرفته است که دختر بهزاد فراهانی این مرد با سبیل های از بنا گوش در رفته که مدعی سینما و تئاتر فاخر و هنرمندانه بود و مدام سینمای گذشته ایران و هالیوود را عرصه باری های فاحشه ها می خواندند معلوم نیست که چه ریا کاری و گندی در زندگی اش حاکم بوده است که دخترش گلشیفته به یک بار همانند اوباش همه پرده ها را درید و این معنای عمیق زندگی کشف شده توسط پدرش و انسانهایی نظیر پدرش را به یک باره بالا اورد

دم فردین و بهروز وثوقی و میری و تقی ظهوری گرم باد که حداقل چهار چوب های اخلاقیشان ارزنده تر از این جماعت ریاکار و به زور خود را متفاوت نشان ده بود


این سرزمین دیار روشن فکران و قهرمانان عرصه معنا و فهم عارفانه از زندگی و مقدس  نمایی های پوشالیست


بدترین و زشت ترین ریا کاری ها و خود گوییم و خود خندیم های جاهلانه ا در هر گوشه و کنار و هر خانواده ایرانی می توان دید به خصوص در قشر به خیال خود مدرن ان


ابو علی سینا زیبا گفته است :


گرفتار قومی شده ایم که فکر می کنند خداوند جز انها هیچکس را هدایت ننموده است 


ولی بازهم در این های و هوی


با تمام توان خود می گویم


انچه که بر حق است

انچه که عینی تر از هر عینیتی است

و انچه که زیبا ترین ذهنیت زندگی است

انچه که قدیمی ترین موسیقی ارام بخش دنیاست

عشق است و عشق و عشق



سلام مریم

گاهی که زیاده از حد از بدی های این سرزمین صحبت می کنم خودم هم دلم می گیرد

چون نهایت بی انصافیست انسان هارا به خاطر موضوعاتی که دست خودشان نیست محکوم کنیم

و انسانهای بزرگ همیشه سعی در اصلاح امور داشته اند و نه فحاشی و تحقیر دیگران

و تفاوت این دو دسته از انسانها همانند تفاوت گاندی با صدام حسین و قذافی میباشد

ولی برخی از موضوعات هستند که نمیشود از کنار انها رد شد

یکی از دوستان را دیدم که دنیایی از ذهنیت های عجیب و غریب را برای خود ساخته و مدعی بود که بحث جدایی مرد و زن و حجاب و نمی دانم مشروبات و این داستانها که هیچ ارتبتطی هم با موضوع اخلاق ندارد اکنون یکی از موضوعات مهم دنیا می باشد و همه دنیا در پی این امر می باشد

و بیچاره دنیا را از دریچه برنامه گلبرگ شبکه سوم و برخی از برنامه های شبکه چهار می دید و نمی دانست دنیا درگیری های دیگری و مهم تر از این موضوعات دارد و هم اکنون که این اقا دارد دنیا را توضیح می دهد شاید کارناوالهایی در برزیل بر گزار می شود و چون فصل گرماست مردمان منحرف دنیا !!!!! در سواحل دریاهای گوناگون مشغول زندگی خود هستند و فقط در قطب جنوب و شمال هست که موضوع پوشش اهمیتی در حد ایران دارد 

کاری به این دیدگاه ندارم 

ولی این تفکر غالب ما مردمان این سرزمین می باشد که تبلبغات و انچه را که با زور در ذهنمان فرو کرده اند عینیت دنیا می دانیم


بگذریم

عاشقانه دیدم از یغما گلرویی بسیار خوشم امد

گفتم با تو تقسیمش کنم :


ﺑﺎ ﺻﻔﺮ ﺩﺭﺻﺪ ﺍﻟﮑﻞِ ﺍﯾﻦ ﺁﺑﺠﻮﯼ ﻭﻃﻨﯽ
ﮐﺴﯽ ﻣﺴﺖ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ
ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﻻﮎ ﺯﺩﻧﺖ
ﺗﻠﻮﺧﻮﺭِ ﭘﺲﮐﻮﭼﻪﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻧﻢ ﻣﯽﮐﻨﺪ.ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺎﻩِ ﻣﻐﺮﻭﺭﯼ
ﮐﻪ ﭘﻠﻨﮓِ ﺻﺨﺮﻩﻧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻨﯽ
ﺑﻪ ﺳﻘﻮﻁ ﺁﺯﺍﺩﻫﺎﯼ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪﯼ ﺳﻮﺯﻧﺎﮎ،
ﻧﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭘﺸﺖِ ﺍﯾﻦ ﺭﯾﺶِ ﺟﻮﮔﻨﺪﻣﯽ
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﻔﺲ ﻣﯽﮐﺸﺪ
ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰ
ﺁﺵِ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩِ ﻫﻔﺖِ ﺗﻮﭼﺎﻝ ﺭﺍ ﻣﺰﻩ ﻣﺰﻩ ﮐﻨﺪ.ﭘﺲ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎ ﺩﺳﺘﻪﮔﻠﯽ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ
‏« ﭘﻠﻨﮓِ ﺻﻮﺭﺗﯽ‏» ﺗﻮ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﻢ
ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻧﯽ مضحک ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻧﺶ ﻣﺪﺍﻡ
ﭘﯿﺎﻧﻮﻫﺎ ﺳﻘﻮﻁ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﮐﺸﻨﺪ.


ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ !

ﺯﯾﺮِ ﺷﻼﻕ ﻫﻢ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ
ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﻢ ﺻﻮﺭﺗﺖ
ﺧﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻟﮕﯽﺍﺵ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ.ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪﺍﯼ
ﺍﺯ ﮐﺎﺑﻮﺱِ ﮐﻬﻨﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭﺕ ﮐﻨﻢ.ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻔﯿﺪﺑﺮﻓﯽِ ﺍﯾﻦ ﻟﯽﻟﯽِ ﭘﻮﺕِ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﻧﻔﺮﯼ
ﮐﻪ ﮔﺎﻟﯿﻮﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﺑﻪ ﭼﻬﺎﺭﻣﯿﺦ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﭘﺲ ﺑﯽﺧﯿﺎﻝِ ﺗﻤﺎﻡِ ﭘﺎﮐﺖﻫﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﻧﺸﺎﻥِ ﺗﺮﺍﺯﻭ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ،
ﺑﯽﺧﯿﺎﻝِ

ﻣﺒﻠﻎِ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺰﺍﻥِ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﺷﻤﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ
ﺑﯽﺧﯿﺎﻝِ ﺍﻟﻤﺎﺱِ ﺍﺗﻤﯽِ ﺍﯾﻦ ﺣﻠﻘﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﺪﺍﺭﺵ
ﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﻔﺮﺍﻍِ ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕِ ﻏﺎﺭﻧﺸﯿﻦ
ﺗﺎﻧﮕﻮ ﻣﯽﺭﻗﺼﯿﻢ.ﺑﮕﺬﺍﺭ ﮐﺴﯽ ﻧﺪﺍﻧﺪ
ﺍﺯ ﮔﯿﺎﻩﺧﻮﺍﺭﯼِ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺩﺭ یخچال ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﭘﺮ ﻧﻤﯽﺯﻧﺪ!ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﯾﮏ ﺩﻝِ ﺳﯿﺮ ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ
ﺑﻪ ﺭﯾﺶِ ﺗﻤﺎﻡِ ﺭﺷﺘﻪﻫﺎﯼ ﭘﻨﺒﻪ ﺷﺪﻩ
ﻭ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﺭﻭﻍﻫﺎﯾﺸﺎﻥ
ﻣﺜﻞِ ﭘﺮِ ﺳﯿﻤﺮﻍ
ﺩﺭ ﺷﻮﻣﯿﻨﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﺁﺗﺶ ﺑﺰﻧﯿﻢ.ﺁﻥﻭﻗﺖ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﻦِ ﻟﮑﻨﺘﻪ
ﻗﻠﻤﺪﻭﺷﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﻭ ﺁﻥﻗﺪﺭ ﺩﻭﺭِ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮔﺮﺩﺍﻧﻤﺖ
ﺗﺎ ﻻﮎِ ﻧﺎﺧﻦﻫﺎﯾﺖ ﺧﺸﮏ ﺷﻮﺩ.

  

ﯾﻐﻤﺎ ﮔﻠﺮﻭﯾﯽ

ا  ۱۳ خرداد ۱۳۹۴

 

پیش از آن که به تقدیرم قدم بگذاری

پروانه ها می دانستد

گلدان ها را که بشکنی... باغ بزرگ خواهد شد

و شبتاب‌ها ... میان بلوغ و باغ خاکستر می شوند

با من بگو بانو

این تکه آفتاب به جای مانده

میراث قبیله ی ماست

یا این سبد تاریکی؟

که هنوز نمی دانیم

پروانه زیباتر است

یا جامه های ابریشمینی

که زیر نور ماه به تن داریم

می بینی؟

پاییز چگونه میان شادی گنجشک ها میدود؟

کلاغی که لقمه ای عقیق بر گرفته باشد

فیروزه ی آسمان به چه کارش می آید!؟

 

بانو!

ما هر صبح مرارت آفتاب وُ یال خیس اسب را گریه می کنیم

و لاک پشت پیر

بی ترانه و تاریک

به اقیانوس بازمی گردد.

آن روز هم که صبحِ صورت مادر

در فنجان چای می چکید

کودکانی بودیم

که بوی ماه

خوابمان را زیبا می کرد

 

آه بانو!

بانو... بانو

وقار پاییزی ام را، با فراوانی رویا چه کار؟

پیشانی ام را که ببوسی

چترم را می گشایم

و از گوشه ی قصیده ی عمرم

بیتی بر می دارم

تا برای تو

هزار ترانه بگویم

که تو از عشق

بیش از آن می دانی

که بودا از نیلوفر...!

 

"محمد رضا رحمانی"

.........................

1)

می گویند

ماه نو را که دیدی

آرزویی کن..

هرشب می بینمت

و هرشب آرزویت می کنم.

 

 

2)

قهرت را می توانم تحمل کنم

بهانه ات را..

لج بازی ات را..

اما لباس صورتی چین دارت را نه!

ماهی کوچکی می شوم

که بعد از عمری

دریا را دیده!

................


 

سلام مریم

امشب مهمانت می کنم به یک ترانه و یک تکه از کتاب شازده کوچولو

و یک نامه عاشقانه :


 

اگر آدم گذاشت اهلی‌اش کنند

بفهمی، نفهمی خودش را

به این خطر انداخته

که کارش به گریه کردن بکشد!

 

"آنتوان دوسنت اگزوپری"

........................................

ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺭﻧﺴﺘﻮ چه‌گوارا ﺑﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﺵ:


لایق تو کسی نیست جز آن کسی که:تو را انتخاب کند.. نه امتحان.
تو را نگاه کند.. نه اینکه ببیند.
تو را حس کند.. نه اینکه لمست کند.
تو را بسازد.. نه اینکه بسوزاند.
تو را بیاراید.. نه اینکه بیازارد.
تو را بخنداند.. نه اینکه برنجاند.
تو را دوست بدارد و بدارد و بدارد.ﺳﺎﺩﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺍﻣﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﮑﻦ

ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ !

ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ :ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺍﺭﺯﺵ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ …
ﮔﺎﻫﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ".

......................................

این ترانه مهرداد اسمانی را بسیار بسیار دوست دارم :

یادش به خیر

شاید هم خوشت نیاید مریم جان اما چون به من احساس خوبی میداد دوست داشتم انرا با تو تقسیم کنم:


 خانومی پلک هاتو واکن 

خانومی به صبح نگاه کن
به من غریب غمگین
خانومی یکم دعا کن


پر زدآفتاب تو هوا خانومی قباش آبی شده
چیکده کرده شمع دونی لپهاش چه سرخ آبی شده
خانومی شاخ نباته خانومی یک بقچه قند
خانومی خدا باهاته ان شاا... بختت بلند

خانومی شاخ نباته خانومی یک بقچه قند
خانومی خدا باهاته ان شاا... بختت بلند


خانومیپلک هاتو واکن 
خانومی به صبح نگاه کن
به من غریب غمگین
خانومی یکم دعا کن

خانومیپلک هاتو واکن 
خانومی به صبح نگاه کن
به من غریب غمگین
خانومی یکم دعا کن

پر زدآفتاب تو هوا خانومی قباش آبی شده
چیکده کرده شمع دونی لپهاش چه سرخ آبی شده
خانومی شاخ نباته خانومی یک بقچه قند
خانومی خدا باهاته ان شاا... بختت بلند

خانومی شاخ نباته خانومی یک بقچه قند
خانومی خدا باهاته ان شاا... بختت بلند


چشمای خیس شمع دونی هوا رو کرده بارونی
تو این هوای بارونی هی ما رو ببر به مهمونی

کفش و کلاه کن خانومی عشق و صدا کن خانومی
قلک خالی دل رو پر از طلا کن خانومی

پری ناز کوچولوپوست تنت عین هلو
پری ناز کوچولوپوست تنت عین هلو


خانومیپلک هاتو واکن 
خانومی به صبح نگاه کن
به من غریب غمگین
خانومی یکم دعا کن

خانومیپلک هاتو واکن 
خانومی به صبح نگاه کن
به من غریب غمگین
خانومی یکم دعا کن

پر زدآفتاب تو هوا خانومی قباش آبی شده
چیکده کرده شمع دونی لپهاش چه سرخ آبی شده
خانومی شاخ نباته خانومی یک بقچه قند
خانومی خدا باهاته ان شاا... بختت بلند

خانومی شاخ نباته خانومی یک بقچه قند
خانومی خدا باهاته ان شاا... بختت بلند


مداد لاله عباسی نقاشی کرده لب تو
چین چینای دامن تو بلندی گردن تو

کفش و کلاه کن خانومی عشق و صدا کن خانومی
قلک خالی دل رو پر از طلا کن خانومی

پری ناز کوچولوپوست تنت عین هلو
پری ناز کوچولوپوست تنت عین هلو
پری ناز کوچولوپوست تنت عین هلو
پری ناز کوچولوپوست تنت عین هلو




 

سلام مریم

نیمه شب است و من به شدت نگران حالت هستم

می دانم خوابی و دلم هم نمی اید پیامک بزنم

گفتم لا اقل اینجا برایت بنویسم تا از استرس هایم کمتر شود

یک عاشقانه دیدم گفتم تا با تو تقسیمش کنم :


به من بهانه ای بده

تا کنار تنهایی تو بمانم
روی کتف های تو لانه ای بسازم
برای روز مبادا هر دویمان
هنوز یک بیابان راه پیش رو داریم
به من بهانه ای بده تا همسفرت باشم
این سقف کوتاه فقط برای خیره شدن
به آرزوهای بزرگ نیست
بغضت را از خاطراتت تفریق کن
مرا با خودت جمع ببند...

یک لبخند بزن

تا من

بخاطر لبخندت بمانم.

سلام مریم

شاعر زیبا گفته است

از دیو ودد ملولم و انسانم ارزوست

در کتاب انسان شناسی کنراد آمده است که قبایلی در ملانزی وجود دارند که برای خودشان باند فرودگاه و برج  مراقبت و حتی با قوطی های کنسرو بی سیم ساخته اند به امید انکه هواپیماهایی کع قبلن برای انها مواد غذایی می اوردند دوباره بیایند و مواد غذایی را بین انها توزیع کنند

این ماجرا حکایت علوم انسانی ما و بهتر است بگویم کل زندگی ما ایرانیان است که به خیال خودمان باند های فرودگاه و برج های مخابرات داریم از توهماتمان و انتظار داریم هواپیمای مدرنیته به زودی امدادی به ما برساند و مارا از این گرسنگی فرهنگی نجات دهد

مریم نازنینم

نه اینکه بخواهم خود را تافته جدا بافته ای ببینم اما خود خواهی ها و داستانهای دور و دراز انسانها بسیار مرا عذاب می دهد

یاد شعر سهراب می افتم که می گفت :

قایقی باید ساخت

دور باید شد از این خاک غریب


بزرگترنی ترسم این روزها اینست که مبادا منهم روزی مانند انهایی بشوم که اکنون انتقادشان می کنم

 هیچکس باور نداشت که روزی اخلاق و ادب و معرفت در این سرزمین 

این چنین مورد معامله ی خود خواهی انسانها واقع شود


چاره ای هم نیست

مهمانت می کنم به یک ضیافت از کتاب شازده کوچولو که من هنوز هم منتظرم انرا برایم بخوانی :

 

شازده کوچولو: اهلی کردن یعنی چی؟

 روباه: چیزی ست که پاک فراموش شده..

معنی اش ایجاد علاقه کردن است …

 

"آنتوان دوسنت اگزوپری"

 ........................................

روباه گفت:

انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند

اما تو نباید فراموشش کنی

تو تا زنده‌ای

نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی!...

 

"آنتوان دوسنت اگزوپری"

...................................

شازده کوچولو پرسید:

از کجا بفهمم وابسته شدم؟

روباه جواب داد:

تا وقتی هست نمی فهمی!

 

"آنتوان دوسنت اگزوپری"

بشنو این نی چون حکایت می‌کنداز جدایی‌ها شکایت می‌کند
کز نیستان تا مرا ببریده‌انداز نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراقتا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویشباز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدمجفت بدحالان و خوش‌حالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار مناز درون من نجست اسرار من
سرّ من از نالهٔ من دور نیستلیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیستلیک کس را دید جان دستور نیست
آتش‌است این بانگ نای و نیست بادهر که این آتش ندارد، نیست باد
آتش عشق‌است کاندر نی فتادجوشش عشق‌است کاندر می فتاد
نی حریف هرکه از یاری بریدپرده‌هایش پرده‌های ما درید
هم‌چو نی زهری و تریاقی کی دیدهمچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
نی حدیث راه پر خون می‌کندقصه‌های عشق مجنون می‌کند
محرم این هوش جز بی‌هوش نیستمر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شدروزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیستتو بمان ای آن‌که چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شدهرکه بی روزیست روزش دیر شد
درنیابد حال پخته هیچ خامپس سخن کوتاه باید والسلام
بند بگسل باش آزاد ای پسرچند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزه‌ایچند گنجد قسمت یک روزه‌ای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشدتا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شداو ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ماای طبیب جمله علت‌های ما
ای دوای نخوت و ناموس ماای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شدکوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقاطور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمیهمچو نی من گفتنی‌ها گفتمی
هر که او از هم‌زبانی شد جدابی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا
چون‌که گل رفت و گلستان درگذشتنشنوی زان پس ز بلبل سرگذشت
جمله معشوق‌است و عاشق پرده‌ایزنده معشوق‌است و عاشق مرده‌ای
چون نباشد عشق را پروای اواو چو مرغی ماند بی‌پر، وای او
من چگونه هوش دارم پیش و پسچون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد که‌این سخن بیرون بودآینه غماز نبود چون بود
آینه‌ات دانی چرا غماز نیستزانکه زنگار از رخش ممتاز نیست
رو تو زنگار از رخ او پاک کنبعد از آن، آن نور را ادراک کن



ﺷﺎﺯﺩﻩ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﭘﺮﺳﯿﺪ:

ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ

ﺑﯿﺎﯼ ﻭ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻧﺸﻪ ﭼﯿﻪ؟

ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ:

ﺑﺮﯼ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﻪ...!

 

"آنتوان دوسنت اگزوپری"

.............................................................

دستان تو صبح هستند

وقتی آب را به صورتت می پاشند

تا آینه مثل هر روز

از تو معذرت خواهی کند

وقتی کاسه شیر را روی اجاق می گذارند

تا شعله از گرمی آن ها اجازه بگیرد

وقتی پرده ها را کنار می زند

تا حریر و لطافتش

چروک و کهنگی را دور کند

وقتی پنجره را باز می کند

تا خورشید

انتظار نکشد...

دستان تو

صبح هستند.

 

"محسن حسینخانی"


 

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باش
دلبر تو دایما بر در دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش
دیدهٔ جان روی او تا بنبیند عیان
در طلب روی او روی به دیوار باش
ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس
پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش
نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باش
در ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زنده‌ای از همه بیزار باش
گر دل و جان تو را در بقا آرزوستدم مزن و در فنا همدم عطار باش





......................................................................
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی
اگر کتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی

 به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سرکش
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند
دوری کنی...

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی...
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری.