با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بانویم

مهربانم

نازنینم

مریم مهربانم

از چه بنویسم و از کجا بنویسم

نمی دانم

احساس های عجیبی را تجربه می کنم

اما مهمترینش اینست که چرا نتوانم تورا خوشحال کنم

حس و حال دن کیشوت را دارم

مگر نه اینکه قهرمان تو من هستم

این چه قهرمانی است که نمی تواند

اندکی از بار بی حوصلگی تورا کم کند

شادت کند

از زندگی تورا راضی کند

قهرمانی بر روی کاغذ شعر و مطلب نوشتن که فایده ای ندارد

من می خواهم قهرمانی از جنس فرهاد باشم

کوه را بکنم برای خوشحالی خاطرت

.

.

نازنینم 

فلسفه مهم من

ایدئولوژِی من

نمیدانم 

دانش من

انگیزه من تویی

فقط تو

ای کاش ذهنی توانمند چون مشیری داشتم

تا خالق اثری باشم چون : گفته بودی...

در وصف چشمانت


یا شاهزاده ای بودم قدر قدرت

سوار بر اسبی سفید

و با تو به سوی کاخ خوشبختی ها می رفتیم


نمی دانم 

چه هستم

نیستم

 اما این را خوب میدانم

عاشقی صادق هستم

که هیچگاه احساسم را به ریا و دروغ نیالودم

با تمام وجودم همیشه گفته ام دوستت دارم

 و این روزها

شاید به دنبال این جواب باشم

که همه اینها

دوست داشتن

صداقت


و از همه بالاتر عشق

کافیست ؟؟؟؟؟؟؟

اینها برای خود دنیایی است یا هیچ نیست

شاید هم خاکستری دید باید

شاید باید به باور بسیاری

گفت اینها هوس است و زودگذر

مهم زندگی است

اما زندگی چیست؟؟؟

مه زندگی را در این سالها در کنار تو داشته ام


نازنینم

من همیشه به گفته انها که مدام تکرار می کنند زندگی کن شک داشته ام

چون به یقین می دانم

تنها انگیزه ای که می تواند این چنین

عشق را نادیده بگیرد یا خود خواهیست

یا حسادت


و خوش به حال من

که در کنار تو هیچگاه این انگیزه های شرارت بار را نداشته ام

نازنینم

در کنار تو من هیچگاه به ذهنم نمی رسد

این گفته فروغ :

من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها می آیم

و این جهان به لانه ی ماران مانند است

و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی ست

که همچنان که تو را می بوسند

در ذهن خود طناب دار تو را می بافند...


 نتیجه تصویری برای عاشقی صادق هستم


محبوب من باش
و چیزی نگو 
با من سخن از قانونی بودن عشقم نگو
عشق من به تو قانونی است
خود آن را نوشته ام
و خود اجرایش می کنم
تو تنها باید
بخوابی چون گلی
میان بازوارنم
و بگذاری من فرمان دهم
محبوبم
وظیفه تو این است
عشق من باقی بمانی

نزار قبانی 
مترجم : احمد پوری

........................

وجود عشق برای آن نیست
تا ما را خوشحال کند
من اعتقاد دارم 
عشق وجود دارد 
تا به ما نشان دهد 
چقدر می توانیم تحمل کنیم 

هرمان هسه......

....................

بهانه هم اگر میگیری
بهانه ی مرا بگیر
من تمامِ خواستن را وجب کرده ام
هیچ کس به اندازه ی کافی‌ عاشق نیست
هیچ کس
هیچ کس به اندازه ی من
عاشقِ تو و بهانه هایت تو نیست 

نیکی فیروزکوهی 

.....................

به سوی من چو می آیی 
تمام تن 
تپش و بال میشوم 
چو در تو می نگرم 
زلال میشوم 
سخن چو میگویی 
آفتاب بر میاید

اسماعیل خویی

..............

امشب تو بهانه ی من باش
ای پرنده ی کوچک 
من اگر خدا بودم 
سکوت را به شب می دادم
غم را به انسان
موسی را به بنی اسرائیل 
و تو را برای خود نگه می داشتم 
من اگر خدا بودم 
تو را روی "اورست" بنا می کردم 
امشب تو بهانه ی من باش
ای پرنده ی کوچک من 
شاید دچار ترانه ای شوم

الیاس علوی

.................


صداقت برایتان دوستان
 زیادی پیدا نمی کند 
ولی دوستان درستی پیدا می کند

جان لنون

...............

روز 
لبخند توست
که طلوع مى کند

شب
آغوش توست
که در بر مى گیرد

من
در یکى
زندگى مى کنم
در دیگرى
مى میرم

..............

به اسارت تو  در آمده ام 
که شاهزاده دریایی 

زندان تو زیر آب است 
جایی که فریاد زدن محالی بیش نیست 

اسیر تو بودن 
آزادی ست 
حتی زیر اقیانوس های عمیق 
حتی با چشمان بسته 
بدون هیچ تنفس عمیق

سهام الشعشاع
مترجم : بابک شاکر






چو عاشق می شدم

سلام مهربانم

دبیرستان که بودم دفترچه ای داشتم از معلم هایی که دوست داشتم

می خواستم برایم یادگاری بنویسند

معلم ادبیاتی داشتم

در نهایت ادب و معلومات

برایم نوشت :

چو عاشق می شدم ، گفتم : ربودم گوهر مقصود ، ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد


و این همین بیت برایم دنیایی ساخت از تصورات گوناگون نسبت به عشق

گوهری شد گرانبها که می دانستم نباید هزینه کمی را برایش پرداخت

در خیال خودم بودم و خموش

تا انکه رسیدم به ابان 91

ترا دیدم

از همان اول دانستم که بردن این گوهر مقصود کار دشواری خواهد بود

شعر معلم که دیگر رنگ باخته بود در ذهنم

باز پر رنگ شد

هر موجی از سختی را

جدایی ها ودلتنگی را

تهمت ها و نا جوانمردی هارا به جان خریده بودم

چون این عشق بود

خاص ترین حالت دنیا بود

که روح وروان را صیقل میدهد

بسیاری هستند در دنیا که تنها ارزویش را دارند

و من این ارزو را داشتم

در ایم مدت

هربار که دلتنگت می شوم

ارویت می کنم

تصورت می کنم

این شعر برایم پر رنگ میوشد و 

در کنار ان ترانه ای زیبا گه بسیار دوستش دارم

و تقدیمت می کنم

مهربانم

بدان که بسیار دوستت دارم


عاشق شدم من در زندگانی 


بر جان زد آتش عشق نهانی


جانم از این عشق بر لب رسیده


اشک نیازم بر رخ چکیده

یک سو غم او یک سو دل من در تار مویی

در این میانه دل می کشاند ما را به سویی
زین عشق سوزان بی عقل و هوشم

می سوزم از عشق اما خموشم

ای گرمی جان هر جا که بودی بی ما نبودی

هر جا که رفتی من با تو بودم تنها نبودی

یک سو غم او یک سو دل من در تار مویی

در این میانه دل می کشاند ما را به سویی

زین عشق سوزان بی عقل و هوشم

می سوزم از عشق اما خموشم

ای گرمی جان هر جا که بودی بی ما نبودی

هر جا که رفتی من با تو بودم تنها نبودی

یک سو غم او یک سو دل من در تار مویی

در این میانه دل می کشاند ما را به سویی



تصویر مرتبط



این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.