سلام مهربانم
دبیرستان که بودم دفترچه ای داشتم از معلم هایی که دوست داشتم
می خواستم برایم یادگاری بنویسند
معلم ادبیاتی داشتم
در نهایت ادب و معلومات
برایم نوشت :
چو عاشق می شدم ، گفتم : ربودم گوهر مقصود ، ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد
و این همین بیت برایم دنیایی ساخت از تصورات گوناگون نسبت به عشق
گوهری شد گرانبها که می دانستم نباید هزینه کمی را برایش پرداخت
در خیال خودم بودم و خموش
تا انکه رسیدم به ابان 91
ترا دیدم
از همان اول دانستم که بردن این گوهر مقصود کار دشواری خواهد بود
شعر معلم که دیگر رنگ باخته بود در ذهنم
باز پر رنگ شد
هر موجی از سختی را
جدایی ها ودلتنگی را
تهمت ها و نا جوانمردی هارا به جان خریده بودم
چون این عشق بود
خاص ترین حالت دنیا بود
که روح وروان را صیقل میدهد
بسیاری هستند در دنیا که تنها ارزویش را دارند
و من این ارزو را داشتم
در ایم مدت
هربار که دلتنگت می شوم
ارویت می کنم
تصورت می کنم
این شعر برایم پر رنگ میوشد و
در کنار ان ترانه ای زیبا گه بسیار دوستش دارم
و تقدیمت می کنم
مهربانم
بدان که بسیار دوستت دارم