مهربانم
نازنینم
می خواهم حرف بزنم
کسی را پیدا کنم
پسرکی جوان را
گه سودای عاشقی داشته باشد
و به او بگویم
انسانها
از عشق می ترسند
چون سخت ترین گار دنیا اعتماد به کسی است
برای ادامه مسیر زندگی
هنگامی که عاشق شدی
بدان
هرزگان و جاهلان و حسودان
دور و برت را شلوغ خواهند کرد
تورا خواهند ترساند
از ادامه مسیر
چون خود جرات عاشقی را هیچگاه نداشته اند
داستانها می گویند از عقل نداشته شان
از بلایای که به سرشان آمده است
و از فلان و بهمان
داستانهایی سراپا دروغ
که می خواهند نا توانی خود را
در تعهد
در صداقت
پنهان کنند
اما نترس
تا پای جان برای کسی که دوستش داری بمان
زیرا تنها مسیر خوشبختی در این دنیا همین است
شحاع بودن
و متعهد و صادق بودن
.
.
معشوقه ام
نازنینم
من هیچگاه در عشق به تو دردی را حس نگردم
من حتی اکنون که نیستی
صرفا امید با تو بودن
و بازگشتت
رهایی ام می بخشد
امید می بخشد
من در کنار تو
زیباترین احساس دنیا
برزگترین ارمان بشری را
چشیدم
من در کنار تو ازادی را حس کردم
و من با تکرار دوستت دارم
برای تو
نغمه ازادی را سر دادم
من با تو خوشبخت ترینم
نازنینم
مهربانم
داشتم با خود به مفهوم قفس فکر می کردم
شاید زمانی اینرا بخوانی
تعجب کنی
ولی به میله های قفس اندیشیدن
تداعی است برای من
از زندگی در این
دوری ها
نازنینم
,جدایی از تو
زندگی را برایم قفسی ساخته است
که تنها با امدنت می توانی مرا رهایی بخشی
معشوقه ام
بگذار اینگونه بگویم
بال پرواز داشتنبه امید است
و به انگیزه
به تمرین انسانیت
در نبود تو در گذشته
من بال پرواز نداشتم
با امدنت
شهامت پرواز را به من دادی
پرواز
به انجا که به قول شاعر
نشاط است و امید است
وگرنه
برای در قفس بودن
نیازی نیست که دور و برمان با میله های اهنی احاطه شده باشد
توان پرواز که نباشد
ادمی در قفس است
مهربانم
این روزها
در نبودنت شوق پرواز را ندارم
باید که باشی
تا به سوی نور و امید در کنار هم حرکت کنیم
و ندای عشق و دوست داشتن را
با صدایی رسا
سر دهیم
نازنینم
معشوقه مهربانم
خرداد همیشه ماه حادثه های بزرگ بوده است در این سرزمین
ماه شور است و هیجان
این اولین خردادی است
که در کنارم نیستی
نه شوری دارم و نه هیجانی
هیچ ندارم
جز امیدی برای تماس از طرف تو
سه ماهی است
که تنها با این امید زنده ام
نازنینم
تنها شور وشوق من برای زندگی
تقسیر از عشق
در نزد هر کسی به نوعی است
اینهاب رای من مهم نیست
می خواهم بگویم
هر کجا که باشی خواهم امد
تنها تو مرا صدا کن
دور باشی یا نزدیک
چه فرقی می کند
تنها تو مرا صدا کن
چه کسی هوای مرا خواهد داشت
تنها تو صدایم کن
در این عشق
میدانم نباشی پیر خواهم شد
اما کافی است
یکبار صدایم کنی
دوباره جوان می شوم
تنها تو صدایم کن
ای وای
بانویم
دلم برا ی گفتن بانویم تنگ شده است
می خواهم درد دل کنم
می خواهم سالها گریه کنم
چون دلیلی برای خندیدن نمی بینم
مگر من انسان نیستم
باید اینرا اثبات کنم؟؟
مگر برای اینکه ثابت کنم
یا ثابت کنیم
همه ما انسان هستیم با همه
احساسات و ضعف ها
در دادگاهی اینرا ثابت کنیم؟
به هرکس می روم دردی دارد
خانواده درد دارد
همسایه درد دارد
من چگونه بخندم؟
معشوقه ام
می خواهم
پرده را کنار بزنم
پنجره را باز کنم
همانند نسیم وارد اتاقم شوی
مرا از این درد خفه کننده همانند همیشه رها بخشی
کافی است
این درد
برگرد
مهربانم
اگر نگاه نا مردی تورا نگاه کند
قلبم برای همشه افسره خواهد شد
و اگر دست ناپاکی
تن پاک همانند گل تورا لمس کند
زندگی برای من تمام خواهد شد
اگر روزگار و تقدیر و عقلانیت و نمی دانم روانشناسی و چه و چه
بخواهد مارا از هم برای همیشه جدا کند
تمام درها بسته شود
تا اخرین لحظه عمرم
با توشه عشق تو دنیا را خواهم گشت
و گم و گور خواهم شد
اما تو مرا فراموشن نکن
تمام عمر خودم را
برای دیدن دوباره چشمان پر از عشق تو
فدا می کنم
مرا فراموش نکن
مشقم کن
وقتی که عشق را زیبا بنویسی
فرقی نمیکند که قلم
از ساقههای نیلوفر باشد
یا از پر کبوتر ...
"حسین منزوی"
مهربانم
نازنینم
افسانه چیزی است
که همیشه با لذت از آن صحبت می کنیم
ولی به نبودنش همیشه شک داریم
در این مدت که نیستی
به مشکوک بودن افسانه ها شک دارم
چون اکنون میدانم
حضور تو در زندگی ام
بیشتر به یک افسانه می ماند
تا هر چیز دیگری
این همه عشق
حرارت
مهربانی
تنها می تواند یک افسانه باشد
از یک انسان
اکنون باور دارم
که واقعی ترین
افسانه دنیا هستی برای من
و من باید برای ادامه این
افسانه
به سوی تو بازگردم
چون تنها راز خوشبختی
دریافتن
واقعی ترین واقعیات زندگی مان می باشد
و تو همه واقعیت زندگی من بودی
و باید برگردم تا بازهم باشی
معشوقه ام
در کنار تو بودن
فرصتی ایست برای من
تا عاشقانه ترین داستان تاریخ را بنویسم
چون دیگر دارم مطمئن می شوم
که هیچ کس را
یارای دقابت در عاشقی
همانند ما نیست
باید به سوی هم برگردیم
این محکمترین بایدی است
که در زندگی ام گفته ام
و با همین محکمی
می گویم بسیار دوستت دارم
مهربانم
نازنینم
زندگی با شتابی شگفت انگیز حرکت میکند
من در این روزها که نیستی
در تضادی عجیب هستم
از این شتاب
با دلتنگی ناشی
از نبودنت که زمان را برایم متوقف کرده است
معشوقه ام
تلاش برای بودن تو
ماندن تو
بزرگترین و مقدس ترین تلاش ها بود در زندگی ام
ومن
با نبودنت
انگاری بی انگیزه ترین فرد عالم هستم
ای کاش
تماس بگیری
تا این انگیزه را در من بیدار کنی
باور کن زمان به تندی می گذرد
تنش های زیادی بر ذهنم حاکم است این روزها
ترس از دست دادنت را با تمام وجود حس می کنم
و در عین حال
باید تلاش کنم
برای غلبه بر این ترس
نمی دانم
روزی خواهد رسید که اینها را بخوانی؟؟؟
ترس از احساس های تو در خواندن
این مطالب
دستهایم را برای نوشتن گاهی نا توان می کند
اما عاشقی همین است
باید تلاش کرد
معشوقه ام
برگرد
که به تکرار دوستت دارم
در گوشهای تو
این زیباترین لحظات زندگی ام
بیشتر از هر زمانی نیاز دارم
مهربانم
ترانه ها هم خسته شدند
از بس که در نبودت به انها گوش دادم
چه فایده این همه احساس وقتی نیستی
وقتی نمی توانم در اغوشت کشم
ببوسمت
چه قدر مولانا بخوانم یا سعدی
تا خود را ارام کنم
چه قدر خود را به کار مشغول کنم
به کدام امید
خواب هایم بی رنگ بی رنگ است
وفتی نیستی
روزهایم با شب یکی است
همه اینها به کنار
من الان در این لحظه تورا کم دارم
من همین الان تورا می خواهم
.
.
این هم تکراریست
این جملات روزانه من است
معشوقه ام
عشق درد است
ولی دردی دلنشین
اگر با اگاهی همراه باشد
با احترام
زیباترین حس دنیاست
و من این زیباترین حس را
هر روز با تو داشتم
شاید زمانی بخوانی
باورت نشود
یا بشود
من هر روز
ویژگی هایی از تورا
برای خودم می نویسم
تا بدانم
به قول معروف چند چند هستم
اصلا برای چه مدعی این همه عشق هستم
و هر بار که نوشتنم تمام میشود
می فهمم
حق دارم مدعی باشم
و بگویم
بزرگترین عاشق تاریخ هستم
.
.
ای کاش برگردی
تا همه این نوشته هارا در کنار هم باز خوانی کنیم
وبفهمیم کجار کار اشتباه کردیم
ای کاش نه !!!!
می دانم که بر می گردی
می دانم
پ نوشت +++++++
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی.
"حضرت سعدی"
مهربانم
ای کاش فقط تمام حس هایی
که در نبودنت به سراغ من می آید دلتنگی باشد
دلتنگی اتفاقا زیباترین حس می باشد
نازنینم
گفتن دوستت دارم را
که نیستی تا بگویم را چه کنم
تاریکی ذهنم را می گیرد
اما به تو که فکر میکنم
تمام ذهنم روشن می شود
امید در من زنده می شود
دستم را بر روی صورتم می گذارم
و ساعت ها به تو فکر میکنم
گوش هایم نیز با من فکر میکنند
انها نیز همانند من تشنه شنیدن صدای لبخند تو هستند
معشوقه ام
کاش بتوانم بازهم
ببینمت و به تو بگویم
که نقش را در زندگی من داری
می خواهم به همه بگویم
دوست داشتن حس کمی نیست
دوست داشتن کسی که زندگی را به ادمی میبخشد
خود زندگیست
به طبیعت نگاه می کنم
به ستاره ها
و با خود فکر میکنم
برای من تو مهمتر هستی یا اینها
نتیجه ای که همیشه می گیرم اینست
تو برای من
از آب
از خورشید
از ماه وستاره
از نیروی جاذبه
و نمی دانم
معادن و ....
از نان
از همه چیز مهمتری
تو نباشی
من تمام شده ام
و حتی بر خلاف قانون فیزیک
به صورتی از انرژی هم تبدیل نخواهم شد
تمام خواهم شد
مهربانم
این روزها دیگر باید برگردی
باید دوباره حس بودن را به من ببخشی
بیا که دل من
مدام بهانه گیر نبودنت هست
پا نوشت++++++++++++++
وقتی آدم
یک نفر را دوست داشته باشد
بیشترتنهاست
چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید
چه احساسی دارد
واگر آن آدم کسی باشد
که تورا به سکوت تشویق میکند
تنهایی تو کامل میشود
عباس معروفی
......................
ای که گاهت سر ناز است و گهی روی نیاز
من همان روی نیازم که سر نازم نیست
"شهریار"
نازنینم
اندیشیدن به تو
این روزها مهمترین موضوع کاری من شده است
هر کسی
هدفی برای خود تعریف میکند
و برای رسیدن به نتیجه تلاشی می کند
من چه بگوبم
که همه هدف و نتیجه من تو بودی
و اکنون دیگر نیستی
احساس شکست ؟؟؟؟
نمی دانم
چون این خود بن بستی است
که هنگام اندیشدیدن به نتیجه هر کاری
با ان روبرو می شویم
و به دنبال راهای میانبر
برای نتیجه گرفتن می افتیم
ولی وقتی
به خود موضوع ذهن
متعهد باشیم
میدانیم که در نهایت خواهیم رسید
معشوقه ام
من نه به هدف رسیدن به تو
که به خودت متعهد بودم و هستم
می دانم
که تو نیز
همه انچه را که در ذهن من می گذرد
با انکه نیستم میدانی
شاید تو نیز
همانند من منتظر پیامی هستی
از سوی من که من هزاران بار
گوشی خود را برای دیدن یک پیام از تو نگاه می کنم
و میدانم
که
........
مهربانم
نازنینم
بدون تو
زندگی بی معناست
عکست با من حرف نمی زند
خواب هایم اشفته است
این سکوت حاکم بر زندگی ام دیوانه کننده است
بدون تو هیچ جیزی
نمی تواند مرا دلداری دهد
نبودنت زندگی راتاریک می کند
و هر جا که بروم
برایم ازار دهنده است
معشوقه ام بیا
بازهم برگرد
به اغوش من بیا
نازنینم
مرا دوست داشته باش
فراموشم نکن
من هنوز هم دیوانه وار
دوستت دارم
اتشی را که در من افروختی
نتوانسته ام خاموش کنم
چه می شود
مهربانم
احوال مرا بفهم
من هنوز دیوانه وار دوستت دارم
پا نوشت+++++++
دارم این دلیلِ "تو را دوست دارم" را پیدا میکنم.
از لبهایت رد میشوم
از چشمهایت میگذرم
برمیگردم!
به چشمهایِ تو خیره میشوم
به لبهایِ تو بوس میکنم
دارم این دلیلِ "تو را دوست دارم" را پیدا میکنم
بهخواب میروم، تو را خوب نگاه میکنم
میروم
به دستهایِ تو میرسم
بهآن کشیدهیِ تمیز!
دارم این دلیلِ "تو را دوست دارم" را پیدا میکنم.
بر دستهایِ تو دست میکشم
به صورتم میزنم
گرم میشوم
موهایَت را بهدست میگیرم وُ
از دستهایِ تو رد میشوم
خود را میآویزم!
میمیرم وُ زنده میشوم
دارم این دلیلِ "تو را دوست دارم" را پیدا میکنم.
از لبهایِ تو کام میگیرم
از چشمهایِ تو نام
از موهایِ تو بالا میروم
از رویِ تو، رویا میچینم وُ...
دارم این دلیلِ "تو را دوست دارم" را پیدا میکنم.
"افشین صالحی"
معشوقه ام
مگر می شود
از کسی اینقدر دور بود
و این چنین با او زندگی کرد
فال پاسور هم می گیرم
تو هستی
گلها هم
همه بوی تورا می دهند
کوه هم نگاه می کنم
ترا به یادم می آورد
عکست را بوسیدم
دلم نمی اید چراغ هارا خاموش کنم
گوشی را سایلنت کنم
شاید پیامی دادی
شاید تک زنگی زدی
من به مهربانیت
همیشه امیدوار بودم
و هستم
نازنینم
ستاره ای از اسمان رد شود
یا در جاده ای بارانی رانندگی منم
تو در ذهنم هستی
همانند روز اول
و من همین عشق را دارم
و همان احساس زیبا را
نازنینم
عادت ذهنی شده است
به تو اندیشیدن
مهربانم
تو
از آنهایی هستی که
از آنها که سادگى را ستایش مىکنند،
پیچیدگى را مىفهمند،
صراحت را دوست دارند و
عاشق و وحشى و رها و
وفادارند
و من برای هر کدام از اینها
می توان ساعت ها بنویسم از تو
معشوقه ام
چهل و هشت ماه است
تورا شناخته ام
البته با حساب سر انگشتی
چهل و هشت ماه است
زندگی را
زندگی انسانی را
سرکش بودن
عاشق و وحشی و رها بودن را
با تو تجربه کرده ام
فهم پیچیدگی را
و در عین حال صراحت را
با تو یاد گرفتم
معشوقه جاودا نه ام
بودن در کنار تو
عین خوشبختیست برای من
عین جاودانگی است
و خود خود
آرامش است
نه تنها این روزها
که در دوری تو
عم بزرگی دارم
بلکه تمامی عمر من
هر نفس من
جان من فدای
ناز چشمانت باشد
منتظر ماندن
کار اشتباهیست برای من
که بی تاب تو هستم
و باید
کاری کنم
تا روح خود را آرامش بخشم
مهربانم
روزهای نبودنت را
با نوشتن و اندیشیدن از انچه که بر من گذشته
یا میگذرد می گذرانم
تا اندکی شادی بتوانم
حس و حال بودنت را برای خودم
خلق کنم
اما
.
.
نمی شود
هیچ چیزی
در این دنیا برای من
طعم شیرین بودنت
خندیدنت
بوسیدنت
بغل کردنت را نمی دهد
حتی دلم
برای شک کردن به تو نیز دلتنگ شده است
ترس از دست دادنت نیز
جزئی از این
زیباترین
لحظاتی بود
که با توبرای اولین بار در زندگی ام تجربه کرده بودم
معشوقه ام
انچه که من با تو گذرانده ام
با نوشتن
و اندیشیدن به تو
نمی شود
حس کرد
می شود خود را ساخت
به امید بازگشتنت
اما .......
چه بگویم
برگرد
بی تاب آغوشت هستم
همین
.
.
پا نوشت+++++
من این شهر را میشناسم
درست مثل کف دستم
و یادم نمی رود
روی کدام خط این کف دست بود
که دیدمت
و شدی
یکی از خطوط پیشانیم
عمیق ترین خطم
عزیزترین خط