با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

تازه پی میبرم که تنهایی تلخ‌ترین بلای بودن نیست، چیزهای بدتری هم هست: دیر آمدن! دیر آمدن!


من از لحظه ی قبل عاشق ترم تو از لحظه ی قبل زیباتری

نگاه کن هر جایی میری داری دل یه شهرو همرات میبری

تو این دنیای محدود با نگات منو تا بی نهایت میبری

کی میتونه شبیه تو بشه تو حتی از خودت زیبا تری

من میترسم که یه روز بیدار شم ببینم این روزها تنها یه خواب بودن

من میترسم ندونی این روزا قبل تو دلگیر و واسم عذاب بودن


صدام که میزنی حس میکنم که اسمم با تو زیبا تر شده

تمام شک من به معجزه با تو محکم تر از باور شده

تو این دنیای محدود با نگات منو تا بی نهایت میبری

کی میتونه شبیه تو بشه تو حتی از خودت زیبا تری

من میترسم که یه روز بیدار شم ببینم این روزها تنها یه خواب بودن

من میترسم ندونی این روزا قبل تو دلگیر و واسم عذاب بودن

من از لحظه ی قبل عاشق ترم تو از لحظه ی قبل زیباتری

نگاه کن هر جایی میری داری دل یه شهرو همرات میبری

تو این دنیای محدود با نگات منو تا بی نهایت میبری

کی میتونه شبیه تو بشه تو حتی از خودت زیبا تری

من میترسم که یه روز بیدار شم ببینم این روزها تنها یه خواب بودن

من میترسم ندونی این روزا قبل تو دلگیر و واسم عذاب بودن

گفتی خیالِ تو راحت

هرجا که باشی میام سایه به سایه ات

منم بهش کردم عادت

الآن چند وقته که دوری

رفتی از پیشم بهم گفتی که مجبوری

مثل من کی میشه واست؟

در و دیوارِ این خونه

میریزه رویِ سَرم بعدِ تو دیوونه

اینا رو یادم میمونه

یکی یکی میچینم آجرای خاطره هامونو میبینم

فاصلم از تو چه دوره ، از تو چه دوره

از تو چه دوره

بی احساس ، دیدی گفتم ته این رابطه بُن بسته

گفتم قلب سنگیت از هیچی نمیترسه

بی احساس

لعنت به اون شب که تو گفتی من دیگه بر نمیگردم

لعنت به اون شب که تا صبح گریه میکردم

گفتی که از پیشت برم فراموشم میکنی حتماً

اگه عاشقت نبودم تا الآن صبر نمیکردم

صبر نمیکردم

بی احساس ، دیدی گفتم ته این رابطه بُن بسته

گفتم قلب سنگیت از هیچی نمیترسه

بی احساس

بی احساس ، من که گفتم ته این رابطه بُن بسته

گفتم قلب سنگیت از هیچی نمیترسه

بی احساس

ا تو حکایتی دگر

این دل ما بسر کند

شب سیاه قصه را

هوای تو سحر کند

باور ما نمی شود

درسر ما نمی رود

از گذر سینه ئ ما

یار دگر گذر کند

شکوه بسی شنیده ام

از دل درد کشیده ام

کور شوم جز تو اگر

زمزمه یی دگر کند

مقصد و مقصودم تویی

عشقم و معبودم تویی

از تو حذر نمی کنم

سایه مگر سفر کند

چاره ئ کار ما تویی

یاور و یار ما تویی

توبه نمی کند اثر

مرگ مگر اثر کند

مجرم آزاده منم

تن به جزا داده منم

قاضی درگاه تویی حکم سحرگاه تویی


نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی که تر کنم گلویی به یاد آشنا من ستاره ها نهفته در آسمان ابری دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من هوای گریه با من نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من

دلم به دام نگاهت اسیرتر شده است

 چقدر ماهِ رخت سر به زیرتر شده است !  

 چقدر خانه برای صدات می میرد ! 

چقدر عطر تنت دلپذیرتر شده است !  

 منم ...ولی نه همانی که می‌شناختی‌اش 

دلم به وسعتِ صد سال ، پیرتر شده است 

  شکستنی شده‌ام ؛ دست بر دلم نگذار

 از آنچه فکر کنی گوشه گیرتر شده است

پرنده‌ای که از آنسوی میله می‌ترسید 

برای با تو پریدن دلیرتر شده است  

 قدم به سینه‌ی سوزان من گذاشته‌ای 

دوباره گوشه‌ی چشم کویر ، تر شده است


من اینا رو فهمیدیم از زندگی

به جز مرگ هیچ چیزی اجبار نیست

که بین من و آرزو های دور

به غیر از خودم هیشکی دیوار نیست

من اینا رو فهمیدم از زندگی

که با سرنوشت میشه جنگید و برد

که جنگیدن و باختن بهتره

از اینکه نشست و فقط غُصه خورد

جهان مثلِ آیینه است که خوب و بدش

فقط انعکاسِ وجودِ منه

تن و روح هر آدمی رو زمین

یه تیکه از این تار و پودِ منه

ما از نور و بارون و آیینه ایم

نباید به تاریکی عادت کنیم

نباید از هیچ آدمی توو جهان

با چشمای بسته اطاعت کنیم

من اینا رو فهمیدیم از زندگی

به جز مرگ هیچ چیزی اجبار نیست

که بین من و آرزو های دور

به غیر از خودم هیشکی دیوار نیست

من اینا رو فهمیدم از زندگی

که با سرنوشت میشه جنگید و برد

که جنگیدن و باختن بهتره

از اینکه نشست و فقط غُصه خورد

جهان مثلِ آیینه است که خوب و بدش

فقط انعکاسِ وجودِ منه

تن و روح هر آدمی رو زمین

یه تیکه از این تار و پودِ منه

ما از نور و بارون و آیینه ایم

نباید به تاریکی عادت کنیم

نباید از هیچ آدمی توو جهان

با چشمای بسته اطاعت کنیم

ما از نور و بارون و آیینه ایم

نباید به تاریکی عادت کنیم

نباید از هیچ آدمی توو جهان

با چشمای بسته اطاعت کنیم

................................................

بازوانت را به مستی حلقه کن برگردم
تا بلرزد زیر بازوهای سیمینت تنم
چهره زیبای خود را از رخ من وا مگیر
جز به آغوش چمن یا دامن من جا مگیر
راز عشق خویش را آهسته خوان در گوش من
جستجو کن عشق را در گرمی آغوش من

من تورا تا آسمان ها
من تو را تابیکرنها
از زمین تا کهکشانها
دوست دارم میپرستم

من تو را همچون اهورا
من تورا همچون مسیحها
همچون عطر پاک گلها
دوست دارم میپرستم

من تو را تا لحظه های انتظارم
عاشقم با این نگاه بیقرارم
من تورا با هستی خود با وجودم
عاشقم با خون خود با تار پودم

من تورا همچون پرستو
یاسمنها نسترنها
من تورا با آنچه هستی
دوست دارم میپرستم


چه خوش است پیش زلفت سر شکوه باز کردن

گله‌های روز هجران به شب دراز کردن

همه روز در خیالم که شب دگر بیاید

تو و ناز ها که داری من و آن نیاز کردن

درِ دل کنون نشاید به همه فراز کردن

تو به خانه ای نشاید در خانه باز کردن

به تکلمی دهانت بگشود عقده‌هایم

چه خوش است کشف معنی بر اهل راز کردن

سر کوی دلبر من به حریم کعبه ماند

که به هر طرف کنی رو بتوان نماز کردن

بجز از حدیث زلفت که به عمر می‌سرایم

همه عمر در ملالم ز سخن دراز کردن

بگذار تا که مظهر ز تو کام دل بگیرد

تو هزار جای داری ز برای ناز کردن


ای که بوی باران شکفته درهوایت یاد ازآن بهاران که شد خزان به پایت شد خزان به پایت، بهار باور من سایه بان مهرت نمانده برسر من جزغمت ندارم به حال دل گواهی ای که نور چشمم در این شب سیاهی چشم من به راهت همیشه تا بیایی باغ من! بهارم! بهشت من! کجایی؟ جان من! کجایی؟ کجایی؟ که بی تو دل شکسته ام سر به زانوی غم نهاده ام، به گوشه ای نشسته ام آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا مانده با نگاهی به راهی که می‌رود به ناکجا ای گل آشنا! بی قرارم بیا وای از این غم جدایی باغ من !بهارم !بهشت من کجایی؟ جان من! کجایی؟ کجایی؟ که بی تو دل شکسته ام سر به زانوی غم نهاده ام به گوشه ای نشسته ام آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا مانده با نگاهی به راهی که می‌رود به ناکجا ای گل آشنا! بی قرارم بیا وای از این غم جدایی

 

میفهممت به فکرتم
حس میکنم حال تورو
من لحظه لحظه از دلت
میپرسم احوال تورو
چرا غریبی میکنی
وقتی پریشونی بیا
وقتی ته خط میرسی
وقتی پشیمونی بیا
میفهممت…
به فکرتم…


درگیر تنهایی نشو
قلب تو گاهی در بزن
کلیدشو از من بگیر
بازم به خونه‌ام سر بزن
شاید ندونی نبض من
میون قلبت میزنه
نزدیک تر از تو به تو
این رسم عاشق بودنه
میفهممت…
به فکرتم…


یاده توام وقتی که تو
یاد کسی غیر از منی
جواب تو پیش منه
حرفاتو با کی میزنی
تو از منی از روح من
رویاتو دنیایی نکن
من با توام تنهای من
احساس تنهایی نکن

میخوای آغوشتو ازمن بگیــری
مثه دیوونه ها تشویش دارم

آخه میدونم اینو بی تو هرشـب
چه روزای بدی در پیش دارم

میخوای یادم بره روزای خوبو
که توی خاطراتم جون گرفته

نگاه کن قلب خستم سختیا رو
به عشق بودنت آسون گرفته

نذار دستام گم شه
نذار دیوونه تر شم

دل من جا بمونه
خودم غرق سفر شم

ازاین روزای سخت و پر از دلشوره سیــرم
یه کاری کن عزیزم دارم از دست میــرم

کمک کن از شب تردید رد شــم
دوباره عاشقم شو باورم کن

نذار از آسمون تو بیفتـم
بمون و عشقتو بال و پرم کن...

برایت بارها باید بگویم
که در رگ های من جاری شدی چون خون
که از من ساختی بار دگر مجنون
شاید.
از شکوه عشق خانمان سوز
برایت بارها باید
قسم ها یاد کرد؟
برایت بارها باید
سر سجده فرود آورد؟
شاید.
ز دست تو
به تاریکی کوهستان غم باید سفر کرد؟
به دنبال تو
تا خورشید باید رفت؟
به پیش پای تو
شاید
که چون یک مشت خاک بی بها گردم.
برای قلب تو
شاید
خدا گردم.
نمی دانم
که در جای نگین تاج زرین کلاهت جای می گیرم
و یا در زیر پاهای تو
بی رحمانه می میرم؟
شاید.
نمی دانم
که بعد از سال های سخت و دشوار
که بعد از روزهای گرم و شیرین
زمان مردنم
زمان مردنم آیا در آغوش تو جانم را خدا گیرد؟
و یا این آرزو در نطفه می میرد؟
شاید.

اگه صد دفعه باز به دنیا بیام میدونم تورو انتخاب میکنم


داری میری از خونه آرزو جدا میشم از تو چه آواره وار کنارت نمیذارم از زندگیم برو زندگی کن بذارم کنار پی آرزوهای بعد از منی منم غصه هامو به دوش میکشم میتونم از عشقت بمیرم ولی نمیتونم عشق یکی دیگه شم واست بهترین هارو میخوام چون واسه اولین بار فهمیدمت واسه آخرین بار عاشق شدم واسه اولین بار بخشیدمت به امید رویای بوسیدنت به عشق تو چشمامو خواب میکنم اگه صد دفعه باز به دنیا بیام میدونم تورو انتخاب میکنم اگه بعضی وقتا دلت تنگ شد یه گوشه مثل من فقط گریه کن رو اون نامه که تشنه ی حرفته به جای نوشتن فقط گریه کن همین که دلم با توئه کافیه نمیخوام بدونم دلت با کیه من آلودم اما نجاتم نده که آلوده بودن به تو پاکیه واست بهترین هارو میخوام چون واسه اولین بار فهمیدمت واسه آخرین بار عاشق شدم واسه اولین بار بخشیدمت به امید رویای بوسیدنت به عشق تو چشمامو خواب میکنم اگه صد دفعه باز به دنیا بیام میدونم تورو انتخاب میکنم

مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپا خورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد!
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندوه، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.

رازی که میانِ ماست

شعرهایی‌ست

که هیچ‌گاه به ذهنمان خطور نکرد

اما

سرودیمشان

کودکی‌ست

که نطفه‌اش بسته نشد

اما

به دنیا آمد

حرف‌هایی‌ست

که همه از ما می‌دانند

جز من و تو

رازی که میانِ ماست

قلبی‌ست

که از ابتدای عشق

ایستاده تپید ...

.....................................

 

فرصت کم بود و

سردرگمی‌های تو زیاد

در این مدتِ کم

از دستِ هیچ علمی

برای تو

کاری برنمی‌آمد

فقط

بوسه می‌توانست

در یک لحظه

تکلیفِ تو را معلوم کند

و...!

.............................

 

می‌خواهی

من را

به بی‌خبری از خودت

عادت بدهی ؟

من

به بی‌خبری از تو

عادت نمی‌کنم به نبودنت عادت نمی‌کنم به بودنت عادت نمی‌کنم

من

فقط می‌توانم

عاشق بشوم

که شده‌ام


سنگین ترین بار دنیاست

خیال کسی که نیست...


مگر می شود تو را دید و
برایت شعر نگفت ؟

کدام شاعر
چنین فرصتی را از دست می دهد ؟

تمام شاعران
با دیدنِ تو
به حالِ خودشان برای تو شعر میگویند
حتی بی آنکه بخواهند

اما تو
باید
فقط
شعرهای من را بخوانی
آنها را به حال خودشان بگذار

بگذار
یک بار هم که شده
عاشق به معشوق
حکم کند

تو
باید
فقط

شعرهای من را بخوانی

/.....................................

آرام بگیر امشب، ما هر دو پُر از دردیم
در آتش و یخبندان، داغیم ولی سردیم

داغیم، نمی‌فهمیم؛ تا فاجعه راهی نیست
سردیم، نمی‌خواهیم از فاجعه برگردیم

از مرهمِ یکدیگر تا زخمیِ هم بودن
راهی‌ست که بی‌مقصد، با عشق سفر کردیم

شعریم و نمی‌خوانیم، شوقیم و نمی‌خواهیم
چشمیم و نمی‌بینیم، سبزیم ولی زردیم

این فصلِ پریشان را برگی بزن و بگذر
در متنِ شبِ بی‌ماه، دنبالِ چه می‌گردیم؟

بیداریِ رویایی، دیدی که حقیقت داشت
ما خاطره‌هامان را از خواب نیاوردیم

تردید نکن در شوق، تصمیم نگیر از خشم
آرام بگیر امشب، ما هر دو پُر از دردیم

من نمیدونم خودت یه جوری آرومم کن

من که جز دستای تو راهِ فراری ندارم

یه دیوونه که اصاً کار به جایی ندارم

همه دنیا تویی ، باقی همش یه بازیه

کوچه ها تنگ میشن ، وقتی نگاهت ناراضیه

انگاری یه شهر محکومن و چشمات قاضیه

هی هوا کمتر شد ، جاده ها باریکن

من نمیدونم برم یا بمونم کاری کرد

چشم تو ساکت شم ، یه آب راکد شم

هی هوا بدتر شد ، مسیرا تاریکن

من نمیدونم برم یا بمونم کاری کرد

چشمِ تو داغون شم ، هدفِ بارون شم

مثِ یه پرنده که همه پراشو چیدن

پشتِ تو راه اومدم تو رو نفس کشیدم

من میترسیدم ولی به خاطرت پریدم

چون دلم میخواد برات بمیرم و نگاه کنی

جاش فقط حسابمو از عاشقات جدا کنی

زخمی که میخورم از آدما رو دوا کنی

هی هوا کمتر شد ، جاده ها باریکن

من نمیدونم برم یا بمونم کاری کرد

چشم تو ساکت شم ، یه آب راکد شم

هی هوا بدتر شد ، مسیرا تاریکن

من نمیدونم برم یا بمونم کاری کرد

چشمِ تو داغون شم ، هدفِ بارون شم

..................................

کجای لحظه هامی تو که هرجا رو بگی گشتم
به جای زندگی کردن پی دیوونگی گشتم
پی دیوونگی گشتم
نگو دل کندن آسونه که من اصلا نمیتونم
اگه حالم رو میپرسی جوابش رو نمیدونم
جوابش رو نمیدونم
کجای زندگیمی تو که من میگردم و نیستی
یه روزی مطمئن بودم پای حرفات وایمیستی
پای حرفات وایمیستی
تو هرجا رو بگی گشتم که شاید باز پیدا شی
به عشقت زنده موندم کاش هنوزم عاشقم باشی
هنوزم عاشقم باشی
هنوزم عاشقم باشی
من از وقتی گمت کردم شب و روزم زمستونه
هوای هرجا صاف باشه هوای خونه بارونه
هوای خونه بارونه
من از وقتی گمت کردم تموم رویاهام گم شد
تو چی میدونی از اونی که قصه اش حرف مردم شد
که قصه اش حرف مردم شد
کجای زندگیمی تو که من میگردم و نیستی
یه روزی مطمئن بودم پای حرفات وایمیستی
پای حرفات وایمیستی
تو هرجا رو بگی گشتم


تو با قلب ویرانه ی من چه کردی
ببین عشقه دیوانه ی من چه کردی
در ابریشم عادت اسوده بودم
تو با حال پروانه ی من چه کردی
چه کردی
ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است می خانه ی من چه کردی
چه کردی
مگر لایق تکیه دادن نبودم
تو با حسرت شانه ی من چه کردی
چه کردی
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده با خانه ی من چه کردی
چه کردی
جهان من از گریه ات خیسه باران
تو با سقف کاشانه ی من چه کردی
چه کردی
تو با قلب ویرانه ی من چه کردی
ببین عشق دیوانه ی من چه کردی

محبوبم!

به من بگو پاییز

به انتقام کدام بهار

اینگونه بر شاخه های جوان‌مان

شبیخون زده است؟

محبوبم!

چرا گریه هامان بند نمی آید؟

چرا اینهمه باران

آتش افتاده بر گندمزارمان را خاموش نمی کند؟

مگر پاییز چند فصل است؟

بگو آفتاب 

کجای قصه خواب مانده است

که این شب غمناک اینقدر طولانی ست

بگو تا بیدار شدن از این کابوس

چند فصل دیگر باید

بر شانه های نمناک هم چکه کنیم؟

...................................

دلتنگی

یعنی فکر کردن به پرواز

به خنده‌های بی‌دلیلت در راه خانه

نگاه‌‌های "مال خودمی"ا‌ت در جمع

دلتنگی

یعنی کش رفتن آدامس جویده‌ ات

و غوطه‌ور شدن در طعم لب ‌هات

دلتنگی

یعنی چشم‌‌های تو امشب سرخ بود

و چشم‌‌های من خیس...

////////////..........................................

دلتنگی

یعنی فکر کردن به پرواز

به خنده‌های بی‌دلیلت در راه خانه

نگاه‌‌های "مال خودمی"ا‌ت در جمع

دلتنگی

یعنی کش رفتن آدامس جویده‌ ات

و غوطه‌ور شدن در طعم لب ‌هات

دلتنگی

یعنی چشم‌‌های تو امشب سرخ بود

و چشم‌‌های من خیس...