با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی

حالیا عکس دل ماست در آیینه جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی

دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی؟

تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
گر چه در چشم خود انداخته دود ای ساقی

تشنه خون زمین است فلک وین مه نو
کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی

بس که شستیم به خوناب جگر جامه جان
نه از او تار به جا ماند و نه پود ای ساقی

حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی

این لب و جام پی گردش می ساخته اند
ور نه بی می، ز لب و جام چه سود ای ساقی

در فرو بند که چون سایه در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی

ماهم شکسته خاطرودیوانه بوده ایم

ما هم اسیر طره جانانه بوده ایم

مانیز چون نسیم سحر درحریم باغ

روزی ندیم بلبل و پروانه بوده ایم

ما هم به روزگار جوانی ز شور عشق

عبرت فزای مردم فرزانه بوده ایم

بر کام خشک ما به حقارت نظر مکن

ما هم رفیق ساغر و پیمانه بوده ایم

ای عاقلان به لذت دیوانگی قسم

ماهم شکسته خاطرو دیوانه بوده ایم

افتاده اگر به خاک دیدی، از شاخه جدا شقایقی را

یا در دل موج سهمناگین، توفان بشکسته قایقی را

 

در صبح بهار جای شبنم، در گونه گل تگرگ دیدی

یا صید به خون کشیده ای، افتاده به دام مرگ دیدی

 

چون من به نگاه دلفریبی، گر عاشق و بی قرار گشتی

در دشت جنون بی ترانه، سرگشته تر از غبار گشتی

 

یا پیر شدی چو من دریغا، از آینه شرمسار گشتی

 

گفتی که همیشه یاد من باش، من یاد تو بوده ام همیشه

من هر غزل و ترانه ام را، بهر تو سروده ام همیشه

 

هر صبح پس از نیایش من، از ته دل دعات کردم

در قصر بلور آسمونها، فریاد زنان صدات کردم

 

ای عشق مرا نکرده باور، آن لحظه مرا به خاطر آور

عشق به شکل پرواز پرنده است

عشق خواب یه آهوی رمنده است

من زائری تشنه زیر باران

عشق چشمه آبی اما کشنده است

من می‌میرم از این آب مسموم

اما اونکه مرده از عشق تا قیامت هرلحظه زنده است

من می‌میرم از این آب مسموم

مرگ عاشق عین بودن اوج پرواز یه پرنده است

تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار

دروغ این صدا را به گور قصه‌ها بسپار

صدا کن اسممُ از عمق شب از نَـقب دیوار

برای زنده بودن دلیل آخرینم باش

منم من بذر فریاد خاک خوب سرزمینم باش

طلوع صادق عصیان من بیداریم باش

عشق گذشتن از مرز وجوده

مرگ آغاز راه قصه بوده

من راهی شدم نگو که زوده

اون کسی که سرسپرده مثل ما عاشق نبوده

اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده