با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

درگیر رویای توام، منو دوباره خواب کن
دنیا اگه تنهام گذاشت، تو منو انتخاب کن
دلت از آرزوی من، انگار بی خبر نبود
حتی تو تصمیمای من،چشمات بی اثر نبود
خواستم بهت چیزی نگم، تا با چشام خواهش کنم
درارو بستم روت، تا احساس آرامش کنم
باور نمی کنم ولی، انگار غرور من شکست
اگه دلت میخواد بری، اصرار من بی فایدست
هر کاری می کنه دلم، تا بغضمو پنهون کنه
چی میتونه فکر تو رو، از سر من بیرون کنه
یا داغ رو دلم بزار، یا که از عشقت کم نکن
تمام تو سهم منه، به کم قانعم نکن


نتیجه تصویری برای درگیر رویای توام، منو دوباره خواب کن

گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی، خواب و سرابی
گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی اما تو نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی تو کجایی
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی

فریاد کشیدم تو کجایی تو کجایی
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش

هر منزل این راه بیابان هلاک است
هر چشمه سرابی است که در سینه خاک است
در سایه هر سنگ اگر گـل به زمین است
نقش تن ماری است که در خوابِ کمین است

در هر قدمت خار، هر شاخه سرِ دار
در هر نفس آزار، هر ثانیه صد بار

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش

گفتم که عطش می‌کشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چشمه‌ای آنجاست
گفتی چو شدی تشنه‌ترین قلب تو دریاست

گفتم که در این راه کو نقطه آغاز
گفتی که تویی تو خود پاسخ این راز

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش فکر خطر باش

نتیجه تصویری برای همسفر عشق

بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم

که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش،

اما حرفش هیچ‌وقت از یادم نمی رود، می گفت:

زندگی مثل یک کلاف کامواست،

از دستت که در برود می شود کلاف سردر گم،

گره می خورد،

می پیچد به هم،

گره گره می شود،

بعد باید صبوری کنی،

گره را به وقتش با حوصله وا کنی، زیاد که کلنجار بروی ، گره بزرگتر می شود،

کورتر می شود،

یک جایی دیگر کاری نمی شود کرد، باید سر و ته کلاف را برید،

یک گره ی ظریف کوچک زد،

بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد،

محو کرد،

یک جوری که معلوم نشود،

یادت باشد، گره های توی کلاف همان دلخوری های کوچک و بزرگند، همان کینه های چند ساله،

باید یک جایی تمامش کرد،

سر و تهش را برید،

زندگی به بندی بند است به نام "حرمت "

که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است...

نتیجه تصویری برای زندگی به بندی بند است به نام

ما معمولی ها بنز و پورشه نداریم که برویم ایران زمین و اندرزگو دور دور و بعد هم دختر ها برایمان بمیرند و نمره تلفنهایشان به ما بدهند.ما ماشین لکنته ی پر ایرادمان را بر می داریم و می زنیم به خیابان و انقدر موزیک گوش می دهیم و بی هدف رانندگی می کنیم تا خسته شویم.به دخترهای مردم هم اخترام می کنیم و اصولا بلد نیستیم ماشین به ماشین بزنیم.

ما معمولی ها بلد نیستیم بنشینیم گوشه ی کافه و ژست روشنفکری از خودمان ساطع کنیم.بلد نیستیم دود سیگارمان را با چهره ی غمگین و حالت فوتوژنیک فوت کنیم در هوا و سری تکان بدهیم و قهوه مان را بچشیم.اصلا ما را چه به کافه.ما معمولی ها اصلا به این جاها نمی خوریم.

ما معمولی ها بلد نیستیم دروغ بگوییم.بلد نیستیم با احساسات کسی بازی کنیم.بلد نیستیم چهار تا چهار تا هندل کنیم.ما هر چند سالی یک بار عاشق می شویم تا تهش پای احساسمان می مانیم.ما تک پریم و بلد نیستیم همزمان عاشق دو نفر باشیم.همین هم می شود که آخر شکست می خوریم و تا مدتها از هر چه عشق در دنیاست متنفر می شویم.اما دوباره گول می خوریم و قربانی احساسات می شویم.چه می شود کرد معمولی هستیم دیگر.

ما معمولی ها ولنتاین برایمان مفهومی ندارد.برای ما معمولی ها هر روز می تواند روز عشق باشد.ما اصلا این سوسول بازیهای خارجی ها را درک نمی کنیم.آنها از فرط خوشی از این کارها زیاد می کنند اما ما انقدر مشکل داریم که وقت فکر کردن به این چیزها را نداریم.ما معمولی ها بر خلاف همه نزدیک نوروز که می شود حالمان یک جور بی دلیلی خوب است.ذوق داریم.لباس نو می خریم.اصلا هم بلد نیستیم از این اداهای غم و روزها همه مثل همند در بیاوریم.کم پیش می آید خوشحال باشیم اما وقتی خوشحالیم، تظاهر به غم را شیک بودن نمی دانیم.

ما معمولی ها نمی توانیم وقتی به وبلاگ کسی سر می زنیم و نوشته ای که با هزاران ذوق نوشته را می بینیم تنها یک خطش را بخوانیم و کامنت هم نگذاریم.ما با صبوری از اول تا آخر نوشته ها را می خوانیم و در مورد آنها فکر می کنیم و سعی می کنیم احساس و نظرمان را در کامنت ها بنویسیم.ما زحمت و احساسات نویسنده ها را درک می کنیم.

ما معمولی ها بلد نیستیم دروغ بگوییم،فخر نمی فروشیم،دل نمی شکنیم،غصه داریم اما آن را جار نمی زنیم،مملکتمان را گاهی دوست داریم و اکثرا از آن متنفریم،هر موجود جنس مخالفی را به عنوان پارتنر جنسی نمی بینیم،کافه زیاد نمی رویم،روزنامه می خوانیم،کتابهایمان لزوما همه فلسفه و منطق نیست،موهایمان کوتاه است،لباسهای معمولی می پوشیم،عاشق می شویم،شکست می خوریم،تنبلی می کنیم،تصمیم می گیریم،بی پولی می کشیم،می خوریم،می بینیم،می شنویم و زندگی می کنیم.البته به روش خودمان.ما معمولی هستیم.معمولی زندگی می کنیم و معمولی می میریم و از صمیم قلب به معمولی بودنمان افتخار می کنیم.

ما معمولیها به معمولی بودنمان افتخار می کنیم...همین....

چه شب بدی است امشب ، که ستاره سو ندارد

گل کاغذی است شب بو ، که بهار و بو ندارد

چه شده است ماه ما را ، که خلاف آن شب ، امشب

ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد ؟

به هوای مهربانی ، ز تو کرده روی و هرگز

به عتاب و مهربانی ، دلم از تو خبر ندارد

ز کرشمه ی زلالت ، ره منزلی نشان ده

به کسی که بی تو راهی ، سوی هیچ سو ندارد

دل من اگر تو جامش ، ندهی ز مهر ، چاره

به جز آن که سنگ کوبد ، به سر سبو ندارد

به کسی که با تو هر شب ، همه شوق گفت و گو بود

چه رسیده است کامشب ، سر گفت و گو ندارد

چه نوازد و چه سازد ، به جز از نوای گریه

نی خسته یی که جز بغز تو در گلو ندارد

ره زندگی نشان ده ، به کسی که مرده در من

که حیات بی تو راهی ، به حریم او ندارد

ز تمام بودنی ها ، تو همین از آن من باش

که به غیر با تو بودن ، دلم آرزو ندارد

نتیجه تصویری برای ز تمام بودنی ها