با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

کجاست ای یار آغوش تو / کجاست ای یار آغوش تو 

منم سخت را زبان تو باید ، به این زخم ها دست تو شاید ، باشد مرحمی 
باشد مرحمی 
جهان در جدال و خال منو اشک های نیمه شب 
و تسکین این بغض با یاد تو ، شاید کمی 
کسی جز تو از دردها درون من آگاه نیست 
کسی جز تو چون تو برای زمانه بزنگاه نیست 
تو باشی پریشانم پیش تو 
تو نفی حجابی عریانم پیش تو 

کجاست ای یار آغوش تو / کجاست ای یار آغوش تو 

تو شور شعور غرور حضور عمیق و باوری 
تو به شکلی عجیب و غریبانه در مسلخ من یاوری 
تو به اندازه بودن منی 
تو حس ناب شعر خواندنی 
تو توانایی ساده بودنی 
تو دلیل محکم خوب مردنی 

کجاست ای یار آغوش تو / کجاست ای یار آغوش تو


نتیجه تصویری برای کجاست ای یار آغوش تو / کجاست ای یار آغوش تو

نه اشتباه نکن این یه شعر عاشقونه نیس تصور کن یه مردو با چشمای خیس

نمیخوام نباید تو شعرم به تو جسارت کنم نباید حس عشقو تعبیر به اسارت کنم

شکسته میرم امشب بانو خدا نگه دارت اگر چه میشکنه اون دل سبز و سپیدارت

واسه من که پنجره یه آرزوی مبهم بود ولی تو پنجره باشه تموم دیوارت


ببخش منو اگه بوی زخم چرکینمو زجه های کبودم میشه موجب آزارت

دیگه صدای گریه ی بی وقتم نمیشکنه سکوت سرد و پر از انبساط افکارت

خیلی انتظار کشیدم که شاید بیای باز برای بدرقم با اون لباس گلدارت

و دل خوشم کنی با یه دروغ مصلحتی که میشه شاید بازم بیام برای دیدارت


ولی چه فایده که خوابت عجیب سنگین بود صدای خاطره هامون که نکرد بیدارت

میگن روزه گرفتی و دیگه غزل نمینوشی بمونه این آخرین غزلم واسه افطارت



بی سر و سامون رفیق بغض جاده

بی همه چیز شد به جز این عشق ساده



هر چی دست تو حسرت دامن توئه تو آخرین جوابی واسه یه خواست بی ثمر

تعبیر یه خوابی که تو ذهنی خستس اون آخرین در نجاتی که همیشه بستس



من تو اسم تو تجزیه شدم بانو تجربه کن منو تو یه مرگی دوباره

شعری که خون تو حسرتت لخته میشه آخرین وارث نسل عشق اخته میشه

منو تو این هجرت غمگینم بدرقه کن تموم واژه ها رو تو ذهنت دغدغه کن

بذار تکثیر نگاه تو بشم بانو اسم حقیرم و رو زبونت لقلقه کن



بی سر و سامون رفیق بغض جاده

بی همه چیز شد به جز این عشق ساده


یک دل عاشق را

یک دل شکسته و خسته از ذورگار اما امیدوار به مهربانیت را

تنها رها کردی نازنینم



بی من چگونه ای؟

کسی هم هست که آوارگی اش را

به شانه های پهن تو بسپارد

و بگوید دوستت می دارم؟

من اما روی شانه ای تو آوار نمی شدم

پرنده می شدم.

 

و پرنده ای که هر شب

خواب آوازهای بی سر خود را می بیند

دلبستگی اش به صیاد خود

بی قید و شرط و واقعی تر است.

..............................................


بجز غوغای عشق تو

درون دل نمی‌یابم

 

بجز سودای وصل تو

میان جان نمی‌دانم.

 ...........................

به یادت هست آن شب را که تنها
به بزمی ساده مهمان تو بودم؟
تو می‌خواندی که: دل دریا کن ای دوست
من اما غرق چشمان تو بودم؟
تو می‌گفتی که: پروا کن صد افسوس
مرا پروای نام و ننگ رفته است
من آن ساحل‌نشین سنگم چه دانی
چه‌ها بر سینه این سنگ رفته است
مکش دریا به خون خواندی و خاموش
تمناگر کنار من نشستی
چو ساحل‌ها گشودم بازوان را
تو چون امواج در ساحل شکستی.

 ....................................................


من مرغ باغ عشق را بی بال و بی پر دیده ام


اینگونه ویرانم نبین داغ برادر دیده ام

در من کوچه ای است
که با تو در آن نگشتم
سفری است
که با تو هنوز نرفته ام
روزها و شب هایی است
که با تو به سر نکرده ام
و عاشقانه هایی
که با تو هنوز نگفته ام ...

 

"افشین یداللهی"

 

به مناسبت روز زن

نازنینم

کودک که بودم دیدن تازه ها را بر

بر تایید انچه بزرگان  می گفتند و نمی دانستم  ترجیح دادم

حضور حد اکثری در این دنیا را

بر داشتن حد اکثر ها

و ماجرای خود زندگی را

بر پیدا کردن جواب تردید ها

 تشکیل گروه را دوست داشتم

نه با زور

که با عشق

با دلیل

 تغییرات مضطربم نمی کرد

خیلی زود فهمیدم

زیباترین پروا نه هم حاصل یک تغییر شگرف است

شکافتن پیله که بر دور خود بافته بود


نوجوان که شدم

به ارمان های بزرگ

چشم دوختم

می خواستم در عشق به همه انسانها برسم

حتی کودکان گرسنه افریقا

و 

.

.

 تا انکه تورا شناختم

و در یافتم

می توان از ساده ترین چیزها لذت برد

مثلا وقتی گلی ابی رنگ را در کیف دانشگاه تو می دیدم

یا گشتن در مغازه های فردوسی تا ولیعصر و حتی تجریش

بانویم

زندگی از همین چیزهای کوچک درست می شود

 آنکه در پی کارهای بزرگ است

نمی داند

زندگی را باید در تار و پود روزها دریافت

و در سلول هر ثانیه

در یک وازه بجا

در رفتاری سنجیده و گاهی هم به عمد برای هیجان نسنجیده

در یک جمله صمیمی

در یک بوسه طولانی

و در اهنگی که می گوید :

 کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه ....

 نازنینم انچه به من شور می بخشد

لحظه های زیبایی است که با من سهیم می شوی

شاید بد نباشد بدانی

برای من مهم است در کنار یک موجود همانند نامش مریم

 

وای که لبخندت

بوسیدنت

 چه ارامشی  می بخشد

و در کنار تو بودن چه احساس خوبی است

خوشبختب مقصد نیست

رفتن راه در کنار هم است

و برای خوشبخت بودن

 هیچ وقتی بهتر از اکنون نیست

پرا که خوشبختی

جمع خوش وقتی است

همین لحظات در کنار هم بودن

حتی به هنگام راه رفتن

 نازنینم

بگذار

در هرجا نشانی از قلب تو باشد

نشان مهر و توجهی راستین

 در میانه امواج سهمگین ریا کاری ها

در میان این گرگ صفتان و لاشخورها



نازنینم

بهترینم

تو خود عشقی

و خود زندگی  و دریچه ای به بهشت

 بی تو به راستی

آسمان و من چه بینوا بودیم

...........................................


روز زن مبارک بهترینم


..........................................

من خراب گیسوان توام 
لبخند که می زنی، 
جهان سمفونی بی بدیلی می شود

که دلم را به پرواز در می آورد.با نگاهت یخ روزگار ذره ذره آب می شود و

بهار و دلم بی تاب مهربانی های مُدامت

دست هایم را
لای موهایت که یله می کنم 
شراب از سرانگشتانم عطر افشانی می کند 
محبوب من !
من خراب میخانه ی گیسوان توام .

.................

نتیجه تصویری برای در هرجا نشانی از قلب تو باشد