با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

بانوی قشنگم
من همیشه مستم
لب‌های تو
مخفف شراب‌های دنیاست
چکیده‌ی کامروای انگور
که قطره می‌شود
نقطه‌ی هستی مرا می‌چکاند
داغی که بر دلم مانده است
من این نخورده با خنده‌های تو مست
بیهوده نیست
که در کلمات می‌چرخم
نارنجی
نقطه‌ها همه
ردی از بوسه‌های توست ...
"عباس معروفی"

 

روزهای خوبی نبود
اما من
در همان روزهای سخت هم
تو را دوست داشتم

خط رو پیشونیم چشمای بارونیم دستای لرزونم پاهای بی جونم روح سرگردونم گلای ایوونم حتی چوب سیگارم فندک تب دارم دوس دارن برگردی خنده غمگینم پلکای سنگینم الکل تو خونم خونه ی زندونم خونه ی متروکم گلای گلدونم بار روی دوشم شونه ی داغونم دوس دارن برگردی تو آن عهدی که با من بسته بودی مگر بهر شکستن بسته بودی تو سنگین دل چرا از روز اول نگفتی دل به رفتن بسته بودی نگفتی دل به رفتن بسته بودی بغضای پنهونم چشمای گریونم حال خوب و بدمو به چشات مدیونم بغضای پنهونم چشمای گریونم حال خوب و بدمو به چشات مدیونم خیلی دلتنگ توام نمیخوای برگردی

............................................

تو آن عهدی که با من بسته بودی مگر بهر شکستن بسته بودی

تو سنگین دل چرا از روز اول نگفتی دل به رفتن بسته بودی

نگفتی دل به رفتن بسته بودی …


تو به جای منم داری زجر می کشی یکی عاشقته که تو عاشقشی تو به جای منم پر غصه شدی نذار خسته بشم نگو خسته شدی نگران منی که نگیره دلم واسه دیدن تو داره میره دلم نگران منی مثل بچگیا تو خودت می دونی من ازت چی می خوام مگه هنوزم به جز تو کسی رو نداره عوض می کنی زندگیم و تو یادم دادی عاشقیم و تو رو تا ته خاطراتم کشیدم به زیبایی تو کسی رو ندیدم نگو دیگه آب از سر من گذشته مگه جز تو کی سر نوشت و نوشته تحمل نداره نباشی دلی که تو تنها خداشی یه غرور یخی یه ستاره سرد یه شب از همه چی به خدا گله کرد یک دفعه به خودش همه چی رو سپرد دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد نگران منی به تو قرصه دلم تو کنار منی نمی ترسه دلم بغلم کن ازم همه چیم رو بگیر بذار گریه کنم پیش تو دل سیر مگه میشه باشی و تنها بمونم محاله بذاری محاله بتونم دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره هنوزم به جز تو کسی رو نداره عوض می کنی زندگیم رو تو یادم دادی عاشقیم رو تو رو تا ته خاطراتم کشیدم به زیبایی تو کسی رو ندیدم نگو دیگه آب از سر من گذشته مگه جز تو کی سر نوشت و نوشته تحمل نداره نباشی دلی که تو تنها خداشی

نمیشود که بهار از تو سبز تر باشد

گل از تو گلگون تر

امید٬از تو شیرین تر.

نمیشود٬پاییزـ فضای نمناک جنگلی اش   

 برگهای خسته ی زردش ـ

غمگین تر از نگاه تو باشد.

 

نمیشود٬میدانم٬نمیشود آوازی 

که مردی روستایی و عاشق 

با صدایی صاف 

در اعماق دره میخواند 

در شمال شمال 

رنگین تر از صدای تو باشد.

نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد.

و ـ صدای شیهه ی اسبی تنها در ارتفاع کوه

و ـ صدای گریه ی سرداب رود 

ــ زمانی که تنگه ی ون داربن را می ساید ــ

و ــ صدای عابر پیری که آب میخواهد

به عمق یک سلام تو باشد. 

شب هنگام 

که خسته ییم از کار 

که خسته ییم از روز 

که خسته ییم از تکرار.

نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد.

 

نمیشود که تو باشی٬به مهربانی مهتاب

در آن زمان که روح دردمند ولگردم 

بستری می جوید 

بالینی می خواهد 

تا شاید دمی بیاساید

نمی شود که تو باشی به مهربانی مهتاب

و این روح دردمند ولگرد 

بازهم کوله را زمین نگذارد 

و سر بر زانوی مهربانی تو.

نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد

شکوفه از تو شاداب تر

پاییز٬از تو غمگین تر.

 

نمیشود که تو باشی و شعر هم باشد

نمیشود که تو باشی٬ترانه هم باشد

نمیشود که تو باشی٬گلدان یاس هم باشد

نمیشود که تو باشی٬بلور هم باشد

نمیشود که شب هنگام 

 عطر نگاه تو باشد 

 "محبوبه های شب"هم باشند.

نمیشود که تو باشی٬من عاشق تو نباشم

نمیشود که تو باشی 

 درست همین طور که هستی

 و من٬هزار بار خوبتر از این باشم 

  و باز٬ هزار بار٬ عاشق تو نباشم.

نمیشود٬میدانم!

نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد...

 

با تو حکایتی دگر

این دل ما بسر کند

شب سیاه قصه را

هوای تو سحر کند

باور ما نمی شود

درسر ما نمی رود

از گذر سینه ئ ما

یار دگر گذر کند

شکوه بسی شنیده ام

از دل درد کشیده ام

کور شوم جز تو اگر

زمزمه یی دگر کند

مقصد و مقصودم تویی

عشقم و معبودم تویی

از تو حذر نمی کنم

سایه مگر سفر کند

چاره ئ کار ما تویی

یاور و یار ما تویی

توبه نمی کند اثر

مرگ مگر اثر کند

مجرم آزاده منم

تن به جزا داده منم

قاضی درگاه تویی حکم سحرگاه تویی



برگرفته شده از shere.blog.ir

وقتی تو باز می­گردی

کوچک-ترین ستاره­ی چشمم خورشید است

و اشتیاق لمس تو

                        شاید

شرم قدیم دست­هایم را،

                                    مغلوب می­کند

وقتی تو بازمی­گردی

£

پاییز

با آن هجوم تاریخی

                        ـ می­دانیم ـ

باغ بزرگمان را

از برگ و بار

                        تهی کرده است

در معبرت اگر نه

فانوس­های شقایق را

                        روشن می­کردم

و مقدم تو را

رنگین کمانی از گل می­بستم

وقتی تو باز می­گشتی

£

وقتی تو نیستی

گویی شبان قطبی

                        ساعت را

زنجیر کرده­اند

و شب،

بوی جنازه­های بلاتکلیف

                                    می­دهد

و چشم­ها

گویی تمام منظره­ها را،

تا حد خستگی و دلزدگی،

از پیش دیده­اند.

وقتی تو نیستی

شادی کلام نامفهومی است

و «دوستت می­دارم» رازی است

که در میان حنجره­ام دق می­کند

وقتی تو نیستی

من فکر می­کنم تو

آن قدر مهربانی

که توپ­های کوچک بازی

گل­های کاغذین گلدان­ها

تصویرهای صامت دیوار

و اجتماع شیشه­ای فنجان­ها،

                                    حتا

از دوری تو رنج می­برند

و من چگونه بی تو نگیرد دلم؟

اینجا که ساعت و

                        آیینه و

                        هوا

                                    به تو معتادند.

و انعکاس لهجه­ی شیرینت

هر لحظه زیر سقف شیفتگی­هایم

                                                می­پیچد.

ای راز سربه مهر ملاحت!

رمز شگفت اشراق!

                        ای دوست!

آیا کجاوه­ی تو

                        از کدام دروازه

 می­آید

تا من تمام شب را

رو سوی آن نماز بگذارم

کی؟

در کدام لحظه­ی نایاب؟

تا من دریچه­های چشمم را

به انتظار،

            باز بگذارم

£

وقتی تو باز می­گردی

کوچک­ترین ستاره ­ی چشمم خورشید است.

عکس نوشته من چگونه بی تو نگیرد دلم ❤️ باحال مگ

جانم به لب آمد عجب صبری تو داری منکه مردم پیراهنم را پاره کن من بویی از یوسف نبردم امشب کلید خانه را دیوانه را دستت سپردم جانم به لب آمد عجب صبری تو داری وقت دیدار کو شانه ات دیوانه ات مانده میان بغض و رگبار چون آخرش عاشق سرش یک شانه میخواهد نه دیوار تو ماه پیشانی چرا درآسمانم نیستی وای ای ماه پیشانی بگو در آسمان کیستی وای تو هم ز خویشم رانده ای هم در گلویم مانده ای ای وای هر روز مردم پای تو یک روز خاطر خواه من باش ای وای من زیبای من به جای من باشی تو ای کاش جانم به لب آمد عجب میلی به این دوری دلت داشت پیراهنم را پاره کن هم جان رسد دست تو هم دل من پای تو جان دادمو از تو فقط دل خواستم دل من پای تو جان دادمو از تو فقط دل خواستم دل تو ماه پیشانی چرا درآسمانم نیستی وای ای ماه پیشانی بگو در آسمان کیستی وای تو هم ز خویشم رانده ای هم در گلویم مانده ای ای وای هر روز مردم پای تو یک روز خاطر خواه من باش ای وای من زیبای من به جای من باشی تو ای کاش جانم به لب آمد عجب میلی به این دوری دلت داشت

ی‌خواهی

من را

به بی‌خبری از خودت

عادت بدهی ؟

من

به بی‌خبری از تو

عادت نمی‌کنم به نبودنت عادت نمی‌کنم به بودنت عادت نمی‌کنم

من

فقط می‌توانم

عاشق بشوم

که شده‌ام


عزیز بومی ای هم قبیله
رو اسب غربت چه خوش نشستی
تو این ولایت ای با اصالت
تو مونده بودی تو هم شکستی

تشنه و مومن به تشنه موندن
غرور اسم دیار ما بود
اون که سپردی به باد حسرت
تمام دار و ندار ما بود

کدوم خزون خوش آواز
تو رو صدا کرد ای عاشق
که پر کشیدی بی پروا
به جستجوی شقایق

کنار ما باش که محزون
به انتظار بهاریم
کنار ما باش که با هم
خورشید و بیرون بیاریم

هزار پرنده مثل تو عاشق
گذشتن از شب به نیت روز
رفتن و رفتن صادق و ساده
نیامدن باز اما تا امروز

خدا به همراه ای خسته از شب
اما سفر نیست علاج این درد
راهی که رفتی رو به غروبه
رو به سحر نیست شب زده برگرد

به تو از تو می نویسم
به تو ای همیشه در یاد
ای همیشه از تو زنده
لحظه های رفته بر باد
وقتی که بن بست غربت
سایه سار قفسم بود
زیر رگبار مصیبت
بی کسی تنها کسم بود
وقتی از آزار پاییز
برگ و باغم گریه می کرد
قاصد چشم تو آمد
مژده ی روییدن آورد
به تو نامه می نویسم
ای عزیز رفته از دست
ای که خوشبختی پس از تو
گم شد و به قصه پیوست
ای همیشگی ترین عشق
در حضور حضرت تو
ای که می سوزم سراپا
تا ابد در حسرت تو
به تو نامه می نویسم
نامه ای نوشته بر باد
که به اسم تو رسیدم
قلمم به گریه افتاد
ای تو یارم روزگارم
گفتنی ها با تو دارم
ای تو یارم
از گذشته یادگارم

وقتی جای خنده غم میشینه روی لبام تشنه ی نوازشم خسته از خستگیام
وقتی که دستای من گرمی دستی میخواد وقتی یه لحظه خوشی به سراغم نمیاد
تو میتونی غمامو خاک کنی گونه های خیسمو پاک کنی
تو میتونی دلمو شاد کنی تو میتونی منو از درد و غم آزاد کنی

ما همیشه ساده دل تو همیشه صادقی توی که مصبب لذت دقایقی
به تن مرده من تو میتونی جون بدی
به رگ های خشک من قطره قطره خون بدی
تو میتونی غمامو خاک کنی گونه های خیسمو پاک کنی
تو میتونی دلمو شاد کنی تو میتونی منو از درد و غم آزاد کنی

وقت گریه میتونی منو خندونم کنی میتونی با خوبی هات منو مدیونم کنی
تو میتونی هستیمو بسپری به دست باد میدونی دوست دارم تو رو خیلی زیاد
تو میتونی غمامو خاک کنی گونه های خیسمو پاک کنی
تو میتونی دلمو شاد کنی منو از درد و غم آزاد کنی

آهنگ های مشابه

دانلود آهنگ خواب با کیفیت اصلی
دانلود آهنگ به جون شما با کیفیت اصلی
دانلود آهنگ ایشالا با کیفیت اصلی
دانلود آهنگ بارون بارونه با کیفیت اصلی
دانلود آهنگ شب شد با کیفیت اصلی
دانلود آهنگ دیار با کیفیت اصلی
دانلود آهنگ مسافر با کیفیت اصلی
دانلود آهنگ شب توی راهه با کیفیت اصلی
دانلود آهنگ مسافر با کیفیت اصلی
دانلود آهنگ شاگرد اول با کیفیت اصلی
دانلود آهنگ دروغگو با کیفیت اصلی
دانلود آهنگ عسل لبات با کیفیت اصلی
دانلود آهنگ عاشقتم هنوزم با کیفیت اصلی
دانلود آهنگ تخت سلیمون با کیفیت اصلی
دانلود آهنگ مادمازل با کیفیت اصلی

میشه هیچ چی رو ندید، فقط نگاه کرد
روزای مقدس و خوب رو فدا کرد
اما عشق فریاد یک درد عمیقه
دوای عشقو نمیشه بی صدا کرد
غربت صدای گریم درد بی تو بودنه
بی صدا شکستنم صدای شعرای منه
مثل خوشبختی تو دوری از من اما همیشه
طعم گریه های تو تلخیه حرفای منه
من مصیبتو با رفتنت شناختم
به جای ترانه هام مرثیه ساختم
قصه هام غم نامه ای برای تو شد
هر کلام من فقط صدای تو شد
از منم به من تو نزدیکتری اما همیشه
سردی دوری تو از تن من دور نمیشه
.................................

ﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﻣﻨﻮ ﺷﻜﺴﺘﻦ

‫ﭼﺸﻢ ﻓﺎﻧـﻮﺳﻤﻮ ﺑﺴﺘﻦ

‫ﺗﻮ ﻣﻴـﮕﻲ ﺧﺪا ﺑﺰرﮔـﻪ

‫ﻣﺎﻫﻮ ﻣﻴﺪه ﺑﻪ ﺷﺐ ﻣﻦ

‫ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ آﺧﻪ دﻟﻢ ﺑﻮد

‫اوﻧـﻜﻪ اﻓﺘـﺎده ﺑﻪ ﺧﺎﻛﻪ

‫ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﺳﺮت ﺳﻼﻣﺖ

‫آﻳـﻨـﻪ ﻫﺎ زﻻل و ﭘـﺎﻛـﻪ

‫آﻳـﻨـﻪ ﻫﺎ زﻻل و ﭘـﺎﻛـﻪ

‫اﻳـﻨﻪ ﻛـﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪﻫﺎ رو

‫ﻧﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﮔﺮﻳﻪ ﭘﺮ ﻛﺮد

‫ﻳﻜﻴﻤﻮن ﺑﻬﺎر ﺳﺮﺧﻮش

‫ﻳﻜﻴﻤﻮن ﭘﺎﻳـﻴﺰ ﭘـﺮ درد

‫ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﺮگ

‫ﺑﻴﻦ دﺳﺘـﺎی ﺗـﻮ ﺗﺎ ﻣﻦ

‫ﺗﻮ ﻣﻴـﮕﻲ زﻧﺪﮔﻲ اﻳـﻨﻪ

‫ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻣـﻦ

‫ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﺣﺎﻻ ﺑﺴﻮزم

‫ﻳـﺎ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻏـﺼﻪ ﺑﺴﺎزم

‫ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻓﺮﻗﻲ ﻧـﺪاره

‫ﻣﻦ ﻛﻪ ﭼﻴﺰی ﻧﻤﻴﺒﺎزم

‫ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ اﻳﻨﺠﺎ رو ﺑﺎﺧﺘﻲ

‫ﻋـﻤﺮی ﻛﻪ رﻓـﺘﻪ ﻧـﻤﻴـﺎد

‫ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻗﺼﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮد

‫ﺗﻮ ﻳﻪ ﺑﺮﮔﻲ ﺗﻮی اﻳﻦ ﺑﺎد

‫ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﻣﻨﻮ ﺷﻜﺴﺘﻦ

‫ﭼﺸﻢ ﻓﺎﻧـﻮﺳﻤﻮ ﺑﺴﺘﻦ

‫ﺗﻮ ﻣﻴـﮕﻲ ﺧﺪا ﺑﺰرﮔـﻪ

‫ﻣﺎﻫﻮ ﻣﻴﺪه ﺑﻪ ﺷﺐ ﻣﻦ

‫ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ آﺧﻪ دﻟﻢ ﺑﻮد

‫اوﻧـﻜﻪ اﻓﺘـﺎده ﺑﻪ ﺧﺎﻛﻪ

‫ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﺳﺮت ﺳﻼﻣﺖ

‫آﻳـﻨـﻪ ﻫﺎ زﻻل و ﭘـﺎﻛـﻪ

‫آﻳـﻨـﻪ ﻫﺎ زﻻل و ﭘـﺎﻛـﻪ

‫اﻳـﻨﻪ ﻛـﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪﻫﺎ رو

‫ﻧﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﮔﺮﻳﻪ ﭘﺮ ﻛﺮد

‫ﻳﻜﻴﻤﻮن ﺑﻬﺎر ﺳﺮﺧﻮش

‫ﻳﻜﻴﻤﻮن ﭘﺎﻳـﻴﺰ ﭘـﺮ درد

‫ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﺮگ

‫ﺑﻴﻦ دﺳﺘـﺎی ﺗـﻮ ﺗﺎ ﻣﻦ

‫ﺗﻮ ﻣﻴـﮕﻲ زﻧﺪﮔﻲ اﻳـﻨﻪ

‫ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻣـﻦ

‫ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﺣﺎﻻ ﺑﺴﻮزم

‫ﻳـﺎ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻏـﺼﻪ ﺑﺴﺎزم

‫ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻓﺮﻗﻲ ﻧـﺪاره

‫ﻣﻦ ﻛﻪ ﭼﻴﺰی ﻧﻤﻴﺒﺎزم

‫ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ اﻳﻨﺠﺎ رو ﺑﺎﺧﺘﻲ

‫ﻋـﻤﺮی ﻛﻪ رﻓـﺘﻪ ﻧـﻤﻴـﺎد

‫ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻗﺼﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮد

‫ﺗﻮ ﻳﻪ ﺑﺮﮔﻲ ﺗﻮی اﻳﻦ ﺑﺎد

‫ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﺣﺎﻻ ﺑﺴﻮزم

‫ﻳـﺎ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻏـﺼﻪ ﺑﺴﺎزم

‫ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻓﺮﻗﻲ ﻧـﺪاره

‫ﻣﻦ ﻛﻪ ﭼﻴﺰی ﻧﻤﻴﺒﺎزم

‫ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ اﻳﻨﺠﺎ رو ﺑﺎﺧﺘﻲ

‫ﻋـﻤﺮی ﻛﻪ رﻓـﺘﻪ ﻧـﻤﻴـﺎد

‫ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻗﺼﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮد

‫ﺗﻮ ﻳﻪ ﺑﺮﮔﻲ ﺗﻮی اﻳﻦ ﺑﺎد

‫ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ ﺣﺎﻻ ﺑﺴﻮزم

‫ﻳـﺎ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻏـﺼﻪ ﺑﺴﺎزم

‫ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻓﺮﻗﻲ ﻧـﺪاره

‫ﻣﻦ ﻛﻪ ﭼﻴﺰی ﻧﻤﻴﺒﺎزم

‫ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻢ اﻳﻨﺠﺎ رو ﺑﺎﺧﺘﻲ

‫ﻋـﻤﺮی ﻛﻪ رﻓـﺘﻪ ﻧـﻤﻴـﺎد

‫ﺗﻮ ﻣﻴﮕﻲ ﻗﺼﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﻮد

‫ﺗﻮ ﻳﻪ ﺑﺮﮔﻲ ﺗﻮی اﻳﻦ ﺑﺎد

راس ساعت دلتنگی

دعوت می شوی

به عاشقانه ای

در کافه ی چشم هایم

که اگر نیایی عقربه های دلتنگی

فرو می ریزد 

در جاده ای 

که انتظار پیرش کرده است

قرارمان

راس ساعت دلتنگی

یادت نرود!

...................

مثل آسمان اردیبهشت

غیر قابل پیش بینی ست

هوای دلت!

نمی دانم دستمال و سیگار و فروغ بردارم*

یا پیراهن چهارخانه ی راحتم تنم باشد

با این همه 

چتر را فراموش نکن!

انگار دستی 

تمام ساعت های خداحافظی را

به وقت باران های نم نم کوک کرده است!

عاشق شدم من در زندگانی
بر جان زد آتش
عشق نهانی
یک سو غم او
یک سو دل من
در تار مویی
در این میانه دل میکشاند ما را بسویی
عاشق شدم من در زندگانی
بر جان زد اتش عش نهانی
جانم از این عشق
بر لب رسیده
اشک نیازم بر رخ چکیده
یک سو غم او یک سو دل من
در تار مویی
در این میانه دل میکشاند ما را بسویی
زین عشق سوزان
بی عقل و هوشم
می سوزم از عش
اما خموشم
ای گرمی جان
هر جا که بودی بی ما نبودی
هر جا که رفتی من با تو بودم تنها نبودی
یک سو غم او
یک سو دل من در تار مویی
عاشق شدم من
در زندگانی
بر جان زد اتش
عشق نهانی
جانم از این عشق
بر لب رسیده
اشک نیازم بر رخ چکیده