با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

مهربانم

نازنینم

بهار فصل زیبایی است

شور و شوقی خاص به ادمی می بخشد

به خصوص هنگامی که به نیمه هایش میرسد

بهار فصل خاص عشاق است

این بهار

اولین بار است که تو در کنارم نیستی

شور و شوق خاص

جایش را به غمی خاص داده است

نیمه های بهار با اول و اخر ان

حتی با زمستان برایم هیچ فرقی ندارد

بهار 

تابستان 

یا پاییز و زمستان

برای من با بودن تو

همه و همه فصل عشق بود

هر کدام از روزهای سال رنگ و بوی بهاری داشت

معشوقه ام

امید من به بازگشت دوباره توست

زیرا میدانم

زمین

اسمان

هنگامی برای من سبز سبز است

که تو باشی

می دانم

به مهربانیت اعتماد دارم

و شکی ندارم

دوباره در کنار هم

این سر سبزی را در زندگی مان جاری 

خواهیم ساخت

و دوست داشتن هایمان

همه ی سال را برای ما

بهاری خواهد ساخت


معشوقه جاودا نه ام

 مدتها بود

شاید از هنگامی که 

غرق در رمانهای مختلف میشدم

و تمامی صحنه های انها را

صبح تا شب

در ذهنم تصور می کردم

روح من

منتظر یک اتفاق برزگ بود

همیشه هم

ترس این را داشته باشم

نکند این اتفاق بزرگ برایم بیفتد

و من غرق در روزمرگی ها

متوجه آن نشوم

گذشت و گذتش

تا زمانی که تورا دیدم

بیشتر که آشنا شدیم

دیگر شکی نداشتم

فقط بودنت

حتی اگر چند روز یکبار هم

حال مرا بپرسی

حتی اگر انچنان عاشقانه به هم نگوییم

بزرگرترین اتفاق زندگی من است

اکنون که نیستی

انگار ان ترس یزرگم

تعبیر شده است

و من قدردان بزرگترین اتفاق زندگی ام نبوده ام

 و این مرا ازار می دهد

این روزها

باید 

تلاش خود را انجام دهم

شادید 

ان قدرتی که این اتفاق بزرگ را برایم رقم زد

دوباره انچنان شهامتی و قدرتی به من دهد

که به سوی تو باز بیایم

و اگاه باشم

که خوشبختی

همیشه در دسترس ادمیان است

و خودشان هستند

که با ذهن های زنگار گرفته

و ترس از اشتباه به ندانستن

قدر دان ان نیستند


مهربانم

معشوقه ام

خوشبختی من

بزگترین اتفاق زندگی ام

برگرد

تا ادامه این داستان را در کنار یکدیگر بنویسیم






نازنینم 

باران می بارد

انسانها رسم است

در هنگام باران

دعا می کنند برای یک عمر پر از شادی

وقتی که تو بودی

همه جا برایم پر از آرامش بود

و این ارامش 

گرمای امید را در دلم زنده نگه میداشت

هر روز

هزاران بار شگر می کردم

بابت بودنت


از خدایی که تورا به من داده بود

و از او می خواستم

یک روز از تقدیر مرا بدون تو ننویسد

و انچنان ذوقی داشتم

که تمام انچه را که می کفتم

می خواندم

می شندیدم

از عاشقانه های جهان

به تو

صاحب هیمشگی قلبم

تقدیم می کردم


مهربانم

نیستی

و من نمی دانم

دیگر برای چه دعا کنم

امان از جدایی

که بدترین درد دنیاست

نازینیم

هر روز در این دنیا چیزی تمام میشود

ماجرایی

داستانی

عمر انسانی

ولی عشق های حقیقی

زخمی عجیب در دل آدمی برجای می گذارد

که جز خود معشوق

کسی نمی تواند انرا درمان کند

معشوقه جاودانه ام

برگرد

که دردهایم را تنها التیام تو هستی




این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نازنیم

مهربانم

این ها دو کلید واژه روزانه نوشته هایم است

نیستی 

من تورا درذهنم

با این دو کد در خاطر سپرده ام

مگر به غیر از این است که

نازنینم بودی

و لذتی عمیق بود برایم

که نازت را بکشم

و مگر

به غیر از این بود که

مهربانترین بودی برایم

این ها

حتی برایم

از واژه معشوقه ام نیز

عزیز تر است

شاید

عشق فراموش می شود


ولی وقتی

معشوقه 

مهربانترین باشد

.

.

.

چه فراموشی؟؟؟؟

فراموشت کنم که چه شود

که امیدم را از دست دهم

به نوری که

 دقیقا

زمانی به به چشمانم تابید

که میرفتم

همانند بسیاری

در این سرزمین

به تاریکی

تعصب

جهل و خود بزرگ بینی عادت کنم

مگر این گرمی

این شادی

این غابه بر یاس

را که تو برایم به ارمغان آوردی

می شود فراموش کرد

 نمی دانم

شاید تو مرا فراموش کنی

شاید بتوانی

هزاران دلیل برای

این فراموشی پیدا کنی

اما من یک دلیل هم برای این کار ندارم

من این امید را

این نور را

این عشق

بینظیر را که با تو زیستم

می خواهم

با تمام وجود می خواهم

 من

با تو تفاوت هارا احساس کردم

مهربانم

این متفاوت بودن را می خواهم

تورا برای همه عمر می خواهم

این روزها و این سطر ها که سهل است

انقار می خواهم

که می توانم همانند دوران مدرسه

روزی 1000 بار

تنها دو واژه

نازنینم

مهربانم را مشق کنم

تکرار کنم

من این تکرار 

واژگان زیبای

نازنینم

مهربانم را 

در گوش تو می خواهم

 ( م.ص... اردیبهشت 1395)


پا نوشت++++++

از همه کس گذر کنم، از تو گذر نمی شود

مشکل تو وفای من، مشکل من جفای تو

 

کن نظری که تشنه ام، بهر وصال عشق تو

من نکنم نظر به کس، جز رخ دلربای تو

 

جان من و جهان من، روی سپید تو شدست

عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو

 

از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم

من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو

 

دست ز تو نمی کشم، تا که وصال من دهی

هر چه کنی بکن به من، راضی ام از رضای تو

 

"مولانا"




مهربانم

نازنینم

نوشتن بی تکلف را برای تو دوست دارم

فارغ از همه قید و بند ها

که بگویم

چاره ای  کلاف پیچیده ی 

زندگی در این دنیا تو هستی

هدف برایم تو بودی

و هستی

و خواهی بود

زندکی به سرعت می گذرد

معشوقه من

نباشی

میدانم در پایان کار

همانند اکنون

حسرت خواهم خورد

شادی هایم تمام خواهد شد

همانند اکنون

گاهی به قول شاعر 

می خواهم به همه این مردمان بگویم

وفتی

نازنینم نیست

یعنی ازادی ندارم

و داد بزنم :

من رفتم...
می روم جایز نیست!
من رفتم!
من رفتم و حدیث گفتم:
چوپان به از گوسفند!
آزادی به از بند !
چه با لبخند چه بی لبخند

آزادی ، به از بند !


اری بروم

از این نگاه های سراپا حقارت ناشی

از سرکوب رها شوم

وقتی که نیستی

چه امنیتی دارم

من در این زندگی

میان این ادمیانی 

که شیطان بودن را

نهایت هوش می دانند

 مهربان من

می خواهم

افتاب گردانی باشم

تا تو افتابی باشی برمن بتابی

 حتی مترسکی باشم

گاهی از سر ذوق مرا  بفل کنی

یا عروسکی در اتاقت

نمی دانم

می خواهم همیشه در کنارت باشم

می خواهم

کره جغرافیایی باشم

که به هنگام ذوقت

دستی بر من بکشی

و من ذوق کنم

بارها

دور خودم از شادی بگردم

یا چرا دور خودم

دور تو بگردم

.

.

نازنینم

باید برگردی

تا ثابت کنیم

می توان

با ذوق وشادی

بدون ترس های بیهوده

در کنار هم بود

و از زندگی لذت برد




این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

معشوقه ام

نمیدانم چرا

انقدر حرف هست 

که می خواهم برایت بگویم

دنیایی از احساسات نگفته

از دیده هایم

شنیده هایم

جمع شده است

نیستی

و نمی دانم اینها را به که بگویم

نه اینکه

تورا به عنوان شنونده می خواهم در کنارم

به خدا اینطور نیست

سکوت کردن کنار تو هم برایم جذای هست

نازنینم

دور هستیم

ولی من همیشه صدایت را میشنوم

تکان خوردن لبهایت را میبینم

چشمهایت را حس می کنم

خنده هایت را می شنوم

انگاری 

تمام قوای ذهنی ام

در دستان توست

حتی چرخش سرت را به هنگام خندیدن

بارها و بارها میبینم


مهربانم

میخواهم بگویم

یادت هست به زبان مادری حساس بودم

اکنون به این باور رسیده ام

زبان مادری من

زبان بیان احساساتم به توست

سرزمین مادری من

اغوش مهربان توست

انجاست که آرامش پیدا می کنم

دوست داشتنت

مرا رها کرد

از هر خود بزرگ بینی

و تعصب

زیرا عشق به تو

بزرگترین ارزوی من در زندگی را برایم ارمغان آورده بود

ارزوی ازادی

و اگر روزی اینها را خواندی

بدان

و بدان

و به یاد بسپار

نبودنت باز برای من

نابودی ازادی هایم

و اسارتم است

مهربانم

مسئولیت معشوق

همیشه بیشتر از عاشق است

دوباره در کنارم باش

تا اسیر نشوم



مهربانم

نازنینم

من دانسته هایی دارم از دنیا

و هزاران برابر آن ندانسته

عین همه ادمها

تو نیز همانند من

همه ماها ادم هایی معمولی هستیم

ولی 

معشوقه ام شاید دانسته هایی باشد که

داری و خودت هم نمی دانی

مثلا

میدانی 

من همیشه یک اندوه بی پایان داشتم

و تو با بودنت همه انرا به یکباره از من دور کردی

 میدانی

من خیلی وقت بودم

ترجیح می دادم فقط تاریکی را ببینم

و تو

همانند خورشید

انچنان نوری داشتی

که چشمانم به دیدن روشنایی عادت کرد

نفسم

میدانی

هیجان در زندگی من

معنایی نداشت

تو همه هیجانات نزیسته ام را

 یکباره به من بخشیدی

میدانی

من دیگر از نگاه و قضاوت ادمیان خسته شده بودم

چون همانند انها

حسود می شدم

کینه ای میشدم

ارزوی تنفر می کردم گاهی

تو با امدنت به زندگی من

بساط همه ای احساس های بد و خسته کننده را جمع کردی


نازنینم

میدانی 

من همیشه می خواستم

اندیشه پویا و پرسشگر داشته باشم

تا قبل از تو

مدعی

 بودن در این کار

ولی خودم بزرگترین شک را به خودم داشتم

با بودنت

پویایی را نه در اندیشه

بلکه در همه ابعاد زندگی ام تجربه کردم


تو فرشته هستی

فرشته نجات

تو زندگی بخش هستی

.

.

 همه اینها را شاید 

زودتر باید می گفتم

تا اینچنین از هم دور نیفتیم


برگرد

که زندگی بدون سایه مهربانی تو بر سرم

سخت ترین کار دنیاست


پا نوشت+++++

دلم تو را میخواهد 
دلم به سوی تو پرواز میکند
مثل کبوتری خسته 
پر شکسته 
به سوی آب  
مثل گلی غمگین
تنها 
که میروید در رؤیا 
و می پیچد 
می پیچد 
می پیچد 
در هاله ا ی ز خون و خاکستر 
آرام و بی هیاهو 
تا مهتاب 
 
دلم تو را میخواهد 
ای بافته ز آب و ز ابریشم 
ای سخت 
تو مثل صخره مرا میشکنی 
من آبم 
تو مثل آبهای گریزانی 
من گردابم 
 
چگونه با تو بگویم که بی تو غمگینم 
حریق سوخته با آب در نمیگیرد 
تو چشمه ی خنکی 
من غروب خونینم 
چگونه بی تو بخندم 
چگونه بی تو بتابم
وقتی تو را نمیبینم 
تو آفتابی و من آفتابگردانم 
نازنینم 
 
دلم تو را میخواهد 
مثل گل و کبوتر 
مثل درخت و آب 
ای آب و ماهتاب من 
ای صبح آفتاب

نازنینم

مهربانم

گاهی مهم ترین سوال ذهنم

اصلا گاهی چرا

همیشه در طی این سالها

این بوده است

که تو کیستی ؟؟؟

چگونه می شود

انسانی در این هیاهوی

داد و بیداد

تنفر 

و نادانی را زرنگی انگاشتن

همانند معشوقه هایی

که در داستانها دختر پادشاه شهر بوده اند

و دست نیافتنی

بزرگوتری را

مهربانی را

با نگه داشتن شان خود

به انسانها ببخشد

گاهی به خود می گویم

مگر من چه کرده ام

که با بودنت 

هر روز

فرصت زندگی کردن

سالم اندیشیدن را

به من می بخشیدی

اکنون که نیستی

بازهم

انگاری هستی

و من شب ها با دلتنگی عمیقی به خواب میروم

ولی هر صبح با امیدی تازه

و با همان تعهد که در بودنت بود

می خواهم زندگی کنم

چون میدانم

تنها راه برگشتن تو

زندگی کردن است

چون تو روشنایی هستی

زندگی هستی

و وجودت را با یاس و سیاهی

هیچ نسبتی ندارد

معشوقه ام

با تو

همه چیز

از یک راه رفتن معمولی

حتی یک لیوان آب خوردن

برای من معنا دار است

نگه به چشمانت

برای من

همانند جذب انرژی از یک منبع بی پایان است

و نوازش موهایت

برای من

امیدی دوباره

به زندگیست

نیستی

همه این ها را باز دارم

ولی برگرد

که همه عمر  زیبایی را

در لحظه به لحظه زندگی ام

احساس کنم

ماندن 
مرد می خواهد
پشتِ کسی که آمده ای و اهلی اش کرده ای را دم به دقیقه خالی نکردن 
مرد می خواهد
مردانگی به منطقی بودن نیست 
عشق و عاشقی کردن 
مرد می خواهد
احساس امنیت مرد می خواهد
شانه شدن برای دلتنگی های زنی که دوستت دارد 
مرد می خواهد

مردانگی به موهای سفید کنار شقیقه ها نیست
مردانگی اصلا به مرد بودن نیست
ماندن 
مرد می خواهد 
ساختن
مرد می خواهد
بودن
مرد می خواهد

بدبختانه تمام خوشبختی های کوچک و ساده ی دنیا 
مرد می خواهد
و از همین رو 
کار جهان رو به خوشبختی نیست

........................

همیشه دوست داشتم بدانم 
اولین بوسه چگونه شکل گرفت ؟
از روی هوس بود یا دوست داشتن محض ؟
چه حسی در دو طرف ایجاد کرد ؟
چگونه به دیگران سرایتش دادند و 
ای کاش سناریوی اولین بوسه را داشتم 

آندره  تارکوفسکی

..................

در رویاهای من
هیچ عشق دیگری
نمیخوابد
تو خواهی رفت
ما با هم خواهیم رفت
بر فراز آب هایی از جنس زمان
دیگر هیچکس 
در کنار من
به درون سایه ها
سفر نخواهد کرد
تتها تو
همیشه سبزی
همیشه خورشید
همیشه ماه

پابلو نرودا
ترجمه : سارا عبدی

نازنینم

مهربانم

ادمی موجود پیچیده ایست

و در عین حال بسیار ساده

در این مدت که نیستی

همه این پیچیدگی را تجربه کردم

هم سادگی را

انگاه که به مهربانی هایت می اندیشم

انچنان ذهنم پیچیده میشود

که تنها انچه که میبینم

تصور تو

در هاله ای از نور و درخشندگی است

که بر من میتابیدی

و گرم گرم می شدم

ولی هیچگاه این تابش بزرگوارانه خود را

بر روی من نمی اوردی

نجابت تو

این تصویر را بر من می داد

هنگامی که به عشق ورزی هایم به تو

به هیجانی که از راه رفتن کنار تو داشتم

می اندیشم

همانند کودکی چند ساله

ساده میشوم

ساده میبینم

همه دنیا را

انگاری که عشق

دوست داشتن تو

فطری ترین

غریزی ترین

نمی دانم

تقدیر اصلی من در این دنیا بوده است

و من افریده شده ام

که تنها به تو عشق بورزم

.

.

به همه اینها که می اندیشم

ورای همه این سادگی ها و پیچیدگی ها

تنها یک نکته را در می یابم

.

نازنینم

من بدون تو نمی توانم

( م.ص اردیبهشت 1395)



پا نوشت++++++

مثل یک کویر نشین

اسبی داشته باشم

و عاشق یک ستاره باشم

شب که شد

تو در آسمان می‌درخشی

من مثل دیوانه ها

 می‌تازم

می‌تازم

می‌تازم

تا جایی‌ که تکلیفِ  شب را با ستاره‌اش روشن کنم

بگذار فرزندانِ ما بگویند

کویر نشین غریب عاشق می‌‌شود

عجیب می‌میرد

 

می‌ بینی؟

حتی نرسیدن به تو هم،

داستانِ  پر از رویایِ  خودش را دارد

یادت باشد

عاشق را نه شب تهدید می‌‌کند، نه مرگ

فقط فاصله.

 

"نیکى فیروزکوهی"



این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نازنینم

مهربانم

کجا هستی

این کوهای با عظمت

در نبود تو

همانند پنبه رشته شده اند

سبزی خیره کننده جنگل ها

در نبودنت

بی رنگ تر از همیشه هستند

حالم را بپرس 

نازنینم

باز من

دوستت دارم هایت را بگو

معشوقه ام

فکر میکردم

می توانم به نبودنت عادت کنم

رویم نمی شود

مستقیم بگویم برگرد

این نتوانستن

تا صبح کابوس می شود برایم

دستهایم را در دستهایم بگیر

مسیر طولانی است

با نبودنت اشتیاقی برای 

حرکت کردن ندارم

بانوی قصه هایم

نباش

زندگی من باش

همه دنیایم باش

یک عمر

قصه نویسی از چشمانت

از مهربانیت

را میخواهم

به شرط بودنت

برگرد

مرا از کابوس هایم رهایی بخش

تنها

شاعری به چه درد من می خورد

نوشتن بدون نبودنت

مرهمی است 

خسته کننده

برگرد

تا شفای

واقعی یابم

و یک عمر

دوستت دارم 

را در همه جا

بسرایم



معشوقه نازنیم

معشوقه مهربانم

من یک سرمست 

عشق هستم

در این سربالایی

ویرانگر

جدایی از تو

و چشمانم

هر روز محروم از دیدنت

با خاطرات شیرینی

که تنها اندیشیدن لحظه ای به آنها

مرا به هر آنچه در اطرافم هست

بی تفاوت می کند

دوست داشتن هایم را

ایا میبینی

ایا میدانی

دیوانه میشوم

از اینکه

شاید تنوانم

تورا برای همه عمر در کنار خود داشته باشم

میدانی

التماس گر بودنت هستم

نازینیم

با تمام قدرتم

حتی اگر اینها را ندانی

حتی اگر دیگر دوستم نداشته باشی

اری با تمام قدرتم می گویم 

دوستت دارم


پا نوشت+++++

همیشه ترسیده ام

از اینکه چشم باز کنم و تو نباشی!

در افکارم، مخفی ات می کنم

اسمت را هیچ کجا بر زبان نمی آورم

تا کسی به دوست داشتنت

حسادت نکند

می بینی! ترس هایم هم کودکانه است

اما دوست داشتنت

دل بزرگی می خواهد

که من دارم

و این کودکانه ترین اعتراف دنیاست.

 

"مجتبی رمضانی"

.....................

واژه ها

در نگاه امن تو شعر می شوند

صبح شد بانو

صبح شد

نگاهت را به آفتاب گِره بزن...

ببین که زندگی چگونه در نگاهت میبارد

پنجره را برای تو باز کرده ام

گیسو به باد بسپار...

ببین که این زندگی چگونه در آغوش تو نفس می کشد

حسی در تو پنهان است که بوی بهار می دهد

حضور تو آفتابی‌ست که

میباردُ

میباردُ

میبارد

تو

عشقت

نمِ باران دارد...

 

"امیرمحمد مصطفی زاده"


این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مهربانم

بانوی رویاهایم

واقعیت و حقیقت زندگی من

امشب

نه از دلتنگی هایم می نویسم

نه از سختی های ندیدنت

نه از ملال دوری ات

نه از آشوب نبودنت

و ترس هایم

از اینکه چه می کنی

امشب 

به امید اینکه روزی شاید اینها را بخوانی

از دوست داشتنم می خواهم بگویم

از این عشق بی پایان

معشوقه مهربانم

این خاطرات نیست که

برایم یادت را

زنده نگه میدارد

بودنت

امید به بازگشتت

اصلا

تصور 

بارها و بارها

خوشبخت دیدنت

یادت را در دلم زنده نگه میدارد

مهربانم

امید من برای زندگی

انچه که

تورا برایم 

مهمترین موضوع زندگی ام ساخته

مسئولیت پذیری

در برابر عواطف من است

با انکه نیستی

ولی

میدانم

بازهم نگران من خواهی بود

میدانم

دلهره برایم خواهی داشت

این من هستم

که باید

خود را اماده کنم

برای همراهی

با مهربانترین دختر این شهر

نازنینم

بارها و بارها می گویم

بسیار دوستت دارم



نازنینم

نمی دانم 

به تو کفته بودم

روزی می آید که مرا فراموش می کنی

نمی دانم گفته بودم

عادت به این تنهایی

بسیار سخت تر از جدایی خواهد بود

ولی در نهایت عادت میکنی

معشوقه ام

من به تو عادت کرده ام

همانند نفس کشیدن 

به دوست داشتنت

به اینکه مرا دوست داشته باشی

عادت کرده ام

و اینک که نیستی

بازهم

بنده این عادت هایم هستم

و می دانم تا اخر عمر نیز

بنده این عادت خواهم ماند


اکنون که نیستی

صبح تا شب با احساسم صحبت می کنم

می کویم

این حسرت تمام خواهد شد

صبور باش

روزی خواهد آمد

صبور باش

نمی تواند معشوقه دیگری باشد

قلبم

صبور باش

امروز می اید

به فردا هم نمی کشد

صبور باش 

.

مهربانم

چه خوب است برگردی

و برای همیشه باشی

یک تار مویت را با

دنیا 

عوض نمی کنم ( م.ص 31 فروردین 1395)



 

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

معشوقه ام

بازهم شبی را در تنهایی خود سپری می کنم

و بازهم  نیستی 

و نبودنت آشوبی 

بزرگتر از تمامی جنگهای تاریخ را

در دلم برپا کرده

اگر بودی در این شب

هر چه تو می کفتی

می کفتم به روی چشمانم

نازنینم

تمامی غرور من

فدای نوازش کردن روحت

و تحسین زیباییت

بوی فرشتگان می دهد

وجود مهربانت

چشمانت

همانند نوری است در دل تاریکی ها

که امید را به انسان میدهد

نازنینم

برای دوباره دوست داشتنت

هر روز صدها بار

همانند روز اول که دیدمت عاشقت میشوم

هر روز

همانند مسافری میشوم

که خود را اماده کرده است

برای قدم گذاشتن در مسیر عاشقی به تو

برای همه عمر

انگاری که تمامی شادی های من

در دستان تو قرار دارد

و باید روزی هزاران بار

التماس گر چشمانت باشم

تا شادی هایم را ازمن دریغ نکنی

نازنینم

عاشقی من دو شکل و صورت دارد

هم تورا دوست دارم

و بازهم تورا دوست دارم

مهربانم

تمامی کشتی ها دوباره به ساحل باز می گردند

تمامی قطارها

دوباره به ایستگاه

تمامی هواپیماها به اشیانه خود

و من سریع تر از همه انها

بازهم به سوی تو خواهم آمد

زیرا دیوانه وار دوستت دارم


پا نوشت+++++

خیال تو

               دست های پر از دنیاست

               دزد های کوچک تنهایی من

               سکوتم

               در مصاف با سپاه چشمانت

               همواره شکست می خورد

               و نجواهایم دست بسته

               پیش تو زانو می زنند