با خود فکر می کردم
نویسنده چشمهایش در چه حالی بوده است موقع نوشتن
یاد خنده هایت افتادم
اگر بزرگ علوی برای یک جفت چشم
رمانی نوشته است
من می توانم چندین جلد غزل و قصیده بنویسم
با نام
خنده هایت
خنده هایی شیرین
که بر ان لب شیرینت می نشیند
و مرا دیوانه می کند
خنده هایت
نشان از روان بی ریا تو دارد
از درون زیبای تو
خنده هایت
امید است
خوشبختی است
زندگی است
خنده هایت
همانند یک رمان دلنشین است
در یک عصر زمستانی
در یک کلبه چوبی
با یک فنجان قهوه
یا یک لیوان چای داغ
خنده هایت
داستان افرینش است
خنده هایت
زیباترین لحظات زندگی من است
پس بخند که دیوانه خنده هایت هستم
6 سال
2190 روز
52،560 روز از عمرم گذشت
با 27 سالگی شروع شد
با 33 سالگی تمام شد
امدند در زندگی ما نا محرمان
نا عاشقان
همه عمرم
قایق نجاتم
ساحل امیدم
مرا در اقیانوس زندگی رها ساخت
نه یک قایق
نه ثانیه ای آرامش
نه انگشتری بر انگشت دست چپ
هیچ کدام نصیبم نشد
همانند گنجشکی در زیر باران بر خود لرزیدم
در دل این قفس بزرگ خود خواهی های نسلی مجنون و خودشیفته
منتظر ماندم
نتوانستم پرواز کنم
یا این گنجشک در اغوش گرمت بکش
یا رهایم کن پرواز کنم
قفس را باز کنید
به سرزمین روشنایی ها پرواز کنم
نه ثروت می خواهم
نه شهرت
حتی نه نام نیک
من تکیه گاهی می خواهم استوار
توام پرواز کن
من هم اگر بال و پری برایم ماند
جان ندادم در دل این قفس پرواز خواهم کرد
ای کاش با هم دیگر پرواز کردن را تمرین می کردیم
هر فلسفه بزرگ اعتراف بنیانگذار آن و مجموعهای از افشاگریهای غیر داوطلبانه از خاطرات شخصی است». فریدریش نیچه
«کسی که بهتر از همه فکر میکند، بدتر از همه هم خطا میکند». مارتین هایدگر
کتاب فیلسوفان بدکردار که نایجل راجرز و مل تامپسون، دو نویسنده منتقد بریتانیایی آن را نوشته اند در نوع خود کتابی استثنایی است. استثنایی بودن این کتاب از این جهت است که انگاره جدا کردن مولف از اثر را با آوردن فکت های غیر قابل انکار یک بار و برای همیشه رد می کند. کتاب در سال 1393 ترجمه شده و انتشارات امیرکبیر برای اولین بار آن را وارد بازار کرده است. استدلال اصلی این کتاب این است که بر خلاف ادراک رایج در حلقه های فلسفه و اندیشه، تفکر را به هیچ عنوان نمی توان از زندگی شخصی جدا کرد. از این جهت، این کتاب یک کتاب منحصر به فرد به حساب می آید.
فیلسوفان برای 2500 سال مکررا با این پرسش روبرو بودهاند: تفکر خردمندانه فیلسوفان با زندگی آنها خارج از سالنهای سخنرانی چه ارتباطی دارد؟ البته منطقی است از فیلسوفان انتظار داشته باشیم که رفتار منطقیتر و موقرتری داشته باشند که نشان دهد آنها خود تا حدی به آنچه میگویند عمل میکنند. واژه «فیلسوف» به معنای دوستدار خرد است که به معنی این است که فیلسوف باید باشخصیت، و به صورت بی غرضانه به دنبال خیر و حقیقت باشد. بسیاری با این ایدهآل زیستهاند. اسپینوزا در هلند قرن هفدهم و کانت در آلمان قرن هجدهم هر دو مردانی گوشه گیر اما شرافتمند بودند. اگرچه اسپینوزا مردی عزلت گرا بود اما عزلت گرایی او در نتیجه افکار دگراندیشانه و کمتر قابل پذیرش او در آن زمان به او تحمیل شد. کانت که در یک عصر راحتتر زندگی میکرد مردی به شدت اجتماعی بود که همیشه دوستان و همکاران نزدیکش را میخنداند. با وجود این، هر دو نفر آنها در برابر وسوسه ورود به زندگی عمومی مقاومت کردند. هرچند به هر دو نفر کرسیهای بسیار مهم دانشگاهی پیشنهاد شد، هر دو ترجیح دادند تا به جای اینکه مورد تشویق قدرتمندان –یا همان هوراهای رسانهای امروز خودمان- قرار بگیرند، از طرف تعداد بسیار کمتری از دانشجویان و یا همکاران نقد شوند.
اما دیگران –و گاهی معروفترینها- تسلیم شدند. شهرت، سکس و قدرت –و گاهی هر سه، و هر از گاهی هم پول- آنها را فریفت و از برج عاج به پایین کشید تا تفکر درخشان آنها را در جهانی که احترام کمی برای علم و دانشگاه قائل بود، به خدمت بگیرد. برخی اوقات آنها بدرفتاری کردند و گاهی رفتار آنها تاسف آور بود. فیلسوفانی که در فضای روشنفکری خدایگونه بودند، ممکن بود در جهان پول و قدرت شرمندهترین کودکان باشند. تاسف بارترین یا بدترین مورد از این دست میتواند مارتین هایدگر باشد که در سال 1933 از عزلتگاه خود در جنگل سیاه خارج شد تا تبدیل به یک تبلیغات چی بدنام رژیم تازه به قدرت آمده نازی شود. فلسفه دیکتاتور مآبانه او که آنچنان با حرارت از آن دم میزد چندان به دردش نخورد. نازیها هم مثل اغلب دیکتاتوریها دوست داشتند به جای سر و کله زدن با یک نابغه غیر معمولی، با تعداد زیادی آدم معمولی و توسریخور کار کنند. در واقع، هایدگر در سال 1933 در پست خود به عنوان رئیس دانشگاه ماربورگ دچار مشکل شد اما در سی و یک سالی که پس از سقوط رایش سوم زیست، هرگز قبول نکرد که اشتباه کرده است. در آن سوی قطب سیاسی، ژان پل سارتر رهبر هستیگرای بسیاری از باشندگان میانه قرن بیستم، حتی مدت زیادی پس از افشای بلاهایی که در گولاگها بر سر انسانها میآمد، کمونیسم شوروی را تبلیغ میکرد. راجرز و تامپسون همچنین نشان داده اند که سیمون دوبوار که یکی از ستون های اندیشه فمنیسیم است خود به هر زنی رسید او را له کرد و گواهی تدریس او که همجنس باز بود، به دلیل تجاوز مکرر به دختران دانش آموز و دانشجو برای همیشه در فرانسه تعلیق شد
.
سیاست تنها حوزهای از زندگی نیست که اغلب در تضاد با فلسفه قرار میگیرد. برتراند راسل بعد از اینکه در سال 1913 کتاب مهم خود به نام مبادی ریاضیات را با کمک آلفرد نورت وایتهد نوشت، احساس کرد وظیفه دارد در مورد مشکلات کوچکتر انسانها مثل ازدواج، زادآوری و روابط جنسی هم موعظه کند. او به شدت کار میکرد –روزی حدودا 2000 کلمه مینوشت- و قوانین را بر اساس تفسیر یک انسان ترقیخواه ابتدای قرن بیستم بازنویسی کرد. اما زندگی زناشویی خود او به هیچ عنوان یک زندگی نمونه نبود. سه طلاق تلخ قلبها و خانوادههای او و اطرافیانش را در هم شکست و باعث شد که بازماندگان او به طرز مصیبت باری زندگیهای از هم پاشیده خود را نظاره کنند. زن بازیهای دائمی او باعث شد به او لقب زن باز فلسفی و برتی کثیف بدهند. حتی نگرشهای سیاسی او هم آشفته و پر اشتباه بود. او که به خاطر راه انداختن کارزارهایی علیه بمب اتمی معروف بود و چند سال قبل هم به خاطر مخالفت ذاتی با جنگ، مخالف جنگ جهانی اول بود، در دهه 1940 خواهان حمله اتمی پیشدستانه به شوروی بود. این در حالی بود که شوروی در آن زمان هنوز بمب اتم نداشت.
فیلسوفان دیگری که علاقهای به سیاست نداشتند نظراتی را ارائه کردند که بر روی کاغذ کاملا منطقی به نظر میآمدند و نگرشهای جدیدی به جهان را پیشنهاد میدادند. مریدان نیمه مدهوش آنها از آنها مرشدان و یا حتی پیامبران بینقصی میساختند. در دهه 1930 و 1940 لودویگ ویتگنشتاین زندگی فلسفی در کمبریج را به طور کامل در تسخیر خود داشت. پیروانش چنان تحت تاثیر او بودند که حتی شیوه لباس پوشیدن او را تقلید میکردند. ویتگنشتاین با ریاضت زندگی میکرد. او ثروت سرشاری که به ارث برده بود را نخواست و از هر نوع آسایش در محیط دانشگاهی پرهیز کرد تا یک زندگی شبیه راهبان و تارکان دنیا را ادامه دهد. چنین دیدگاهی قابل دفاع است. بسیاری از عارفان و قدیسان از علقههای شخصی و ثروت خود گذشتند تا بر افکار خود متمرکز شوند و ویتگنشتاین هم بر اساس خلق و خویش باید در شمار بزرگترین مرتاضان تاریخ به حساب آید. اما در محیط منظم دیرها و صومعهها این خودآزاریهای خودنمایانه به سمت حمد و ستایش خداوند و نه خودستایی، هدایت و کنترل میشود. برای ویتگنشتاین که زمانی برای زندگی در یک دیر ثبت نام کرده، اما به دلیل مناسب نبودن رد شده بود، چنین ریاضت کشی به یک زندگی شخصی خشک و شخصی منتهی شد. خرافهگرایی و برخی اوقات خشونت فیزیکی که او به همراه افکار به غایت هوشمندانه خود مطرح میکرد از زندگی شخصی مساله دار او سر بر میآورد. او که در یکی از تشبیهات فوق العادهاش گفته بود «به مگس راه خروج از بطری را نشان دهید» خود زندگی بسیاری از پیروانش را نابود کرد و در نهایت تنها اندکی از آنها توانستند بعد از اینکه مرادشان هر بلایی بر سر آنها آورد، تبدیل به فیلسوفانی واقعی شوند.
احتمالا برای ناآگاهان هیچ فیلسوفی خطرناکتر از فریدریش نیچه نیست و مسلما امروز هیچ فیلسوفی محبوبتر و حتی مد روزتر از نیچه نیست. از آنجا که چاپخانهها موجی از کتابهایی که در مورد زندگی و آثار او نوشته شده را وارد بازار میکنند، مارکس و بقیه متفکران پشت آوازه او گم شدهاند. از آنجا که بیشتر روانشناسان هم مثل فیلسوفان به جای ارائه یک نظام تفکر تنها به تکرار کلمات قصار بسنده میکنند، این بندباز روشنفکر (این اصطلاحی است که خودش به کار برده) لاف بر هم زدن نظامهای قوانین موجود را میزند. از همه چیز گذشته، او ادعا میکند که به زندگی آری میگوید و نه تنها سنتهای یهودی-مسیحی، بلکه حتی سنتهای افلاتونی، بودائی و دیگر سنتها را به خاطر اینکه زندگی را نفی میکنند، نفی میکند. او اغلب این کار را به بدترین وجه ممکن و با ستایش از دیکتاتورهایی مثل چزاره برجیا که از نظر وی مصداق ابرانسان ایدهآل اوست، انجام میدهد. او به سختی به اجداد مسیحیاش اهانت میکرد و بعدا حتی نگاه مسیحیت به سکس را به طرز وحشتناکی منفی دانست.
نیچه متهم به خیلی اتهامات از جمله «پدر خواندگی فاشیسم» شد که این اتهام در دورههایی مجددا تکرار شده است. نیچه را نمیتوان به بی بند و باری متهم کرد چرا که او زندگی جنسی نداشت. تنها رابطه از راه دور جدی که او برقرار کرد، رابطه او با لو سالومه بود که هرگز از یک بوسه بر روی گونه فراتر نرفت و به جواب رد تحقیر آمیز لو سالومه منتهی شد. اگر او (به احتمال زیاد) بر اثر سفلیس نمیمرد، میشد گفت که او در هنگام مرگ پسر بود.
دوبوار که دوجنس گرا بود با دختران دانش آموز دبیرستانی ارتباط برقرار میکرد و بعد آنها را می فریفت و در اختیار سارتر قرار می داد. آنها به شرح تجربه جنسی شان با یک دختر خیلی علاقه مند بودند و ساعت ها در این مورد با هم صحبت می کردند. به همین دلیل در سال ۱۹۴۳ با شکایت پدر و مادر چند دختر از جمله ناتالی سوروکین پرونده تدریس دوبوار برای همیشه در کل فرانسه تعلیق شد. در جریان این روابط دخترانی مثل ناتالی سوروکین، وندا کساکیویکز و بیانکا لمبلین به شدت آسیب دیدند. نویسنده آمریکایی نلسون آلگرن که سالها با دوبوار ارتباط داشت پس از اینکه دوبوار شرح سفرها و ارتباطات جنسی آن دو را در کتاب ماندارینها آورد، به شدت خشمگین شد. دوبوار در اواخر دهه ۱۹۴۰ به کلبه او در ایندیانا رفت و مدتی بعد در سال ۱۹۴۹ آنها به آمریکای لاتین رفتند. آلگرن در مقالهای که بعداً در مورد سفر او و دوبوار به شمال آفریقا نوشت گفت دوبوار و سارتر بیش از یک فاحشه و دلالش از مردم سوء استفاده میکنند.
دکارت میگفت «بزرگترین انسانها قابلیت انجام بزرگترین بدیها و بزرگترین فضائل را دارند». کسانی که در فلسفه به دنبال راه حلی برای سرگشتگی خود میگردند باید بدانند فلسفه همانطور که راهنمایی میکند، میتواند فریب دهد و به گمراهی بکشاند. رفتار بد، غم انگیز و حتی گاهی دیوانه وار فیلسوفان را نباید برخی رخدادهای غیر ارادی دانست چرا که این رفتارها با تفکرات آنها بی ارتباط نیستند. برخی مواقع زندگی آنها بر افکارشان اثر میگذارد و یا این افکار را شکل میدهد. از نظر تامسون و راجرز، پیش از آنکه توصیههای فیلسوفان را جدی بگیریم و به آنها عمل کنیم باید ببینیم چگونه بزرگترین فیلسوفان –آنها فیلسوفان بزرگی بودند- زندگی کردهاند و چگونه تصمیم گیریهای آنها در زندگیشان تفکرات آنها را تایید یا نفی کردهاند. کتاب فیلسوفان بدکردار تلاش کرده تا این گفته های پراکنده از بزرگ ترین پژوهش های جهان را در کنار زندگی شخصی هشت فیلسوف اروپایی بررسی و تز خود را اثبات کند
نیازی به تحلیل های عجیب نیست
ما ایرانیان در سطحی ترین حالات زندگی گرفتاریم
محتوایی دیگر نمانده است
از تفاوت این ترانه زیابی شهره با ترانه های یاوه خوان هایی همچون تتلو یا ...
فرقی باهم ندارند
عمق فاجعه را می توان درک کرد
پا نوشت++
ترانه زیبای شهره :
نامه ات رو دادی به من
خوندمش یواشکی
خوندمش هزار دفعه
سوزوندمش یواشکی
تا ندونن اینو و اون
حرف عشقمون چیه
ندونن تو زندگی
خدای عشق من کیه
نمی خوام هیچکی بدونه
که دلم کجا اسیره
الهی هیچکس تو رو ازم نگیره
دوست دارم برای من گل بیاری یواشکی
سر تو رو سینه من بذاری یواشکی
منو تو باشیم و تنها یه خدا تو آسمون
که می دونم نمی گه قصه مون رو به دیگرون
دیدنم که اومدی یواشکی
بگو عاشقم شدی یواشکی
میگم از تو چی می خوام یواشکی
الهی هیچکی تو رو ازم نگیره
دوست دارم خنده کنیم گریه کنیم یواشکی
بگیم ای وای چه کنیم وای چه کنیم یواشکی
تو یه سجاده بیار برای من از گل ناز
دوست دارم پیش تو وایسم به عبادت به نماز
دیدنم که اومدی یواشکی
بگو عاشقم شدی یواشکی
وقتی پیش تو میام یواشکی
میگم از تو چی می خوام یواشکی
الهی هیچکی تو رو ازم نگیره
الهی هیچکی تو رو ازم نگیره