با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

شعری از استاد شهریار تقدیمت مریم نازنینم

راهی به خدا دارد خلوتـگه تنـهایی
آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیی
هر جا که سری بردم در پــرده تو را دیدم 
تو پرده نشینی و من هـرزه ی هر جایی
بیدار تو تا بـــــودم رویای تو می دیدم 
بیدار کن از خوابم ای شاهد رویایی 
از چشم تو می خیزد هنگامه ی سر مستی
وز زلف تو می زایـد انگیزه ی شیدایی
هر نقش نگارینــت چــون منظره ی خورشید 
مجموعه ی لطف است و منظومه ی زیبایی
چشمی که تماشاگر در حسن تو باشد نیست
در عشق نمی گنجد این حسن تماشـایی
Image result for ‫از چشم تو می خیزد هنگامه ی سر مستی‬‎

صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد
بنگر به سوی دردی که ز کس دوا ندارد
ز فلک فتاد طشتم به محیط غرقه گشتم
به درون بحر جز تو دلم آشنا ندارد
ز صبا همی رسیدم خبری که می پزیدم
ز غمت کنون دل من خبر از صبا ندارد
به رخان چون زر من به بر چو سیم خامت
به زر او ربوده شد که چو تو دلربا ندارد
هله ساقیا سبکتر ز درون ببند آن در
تو بگو به هر کی آید که سر شما ندارد
همه عمر این چنین دم نبدست شاد و خرم
به حق وفای یاری که دلش وفا ندارد
به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی
چه غمست عاشقان را که جهان بقا ندارد
برویم مست امشب به وثاق آن شکرلب
چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد
به چه روز وصل دلبر همه خاک می شود زر
اگر آن جمال و منظر فر کیمیا ندارد
به چه چشم های کودن شود از نگار روشن
اگر آن غبار کویش سر توتیا ندارد
هله من خموش کردم برسان دعا و خدمت
چه کند کسی که در کف بجز از دعا ندارد


نازنینم

همه وجودم

بهترینم

 مریم

من سیر نمی شوم از تکرار مدام این واژه ها

نازنینم

بهترینم

نازنینم

میدانم

درد های هرکس به بزرگی عشقی است که دارد

کمتر عاشق

درد کمتر

اما درد که مهم نیست

به جایش  تنفر 

کینه

خود بزرگ بینی 

گفتگوی ذهنی با ادم ها

حسادت ها

ادا اطوار های نخ نما را

عاشقان ندارند


نازنینم

مثل است در این سرزمین که عاشق

گوشهایش کر است و چشمهایش نا بینا

اری

 چون صدای دلنشین معشوق

جایی را برای شنیدن مزخرفات این ملت خود بزرگ بین نمی گذارد

جشم معشوق مدام نمی تواند مانند اینها چیزهای بی ربط و کریه و زشت را ببیند

 مریم

بهترینم

من این درد عاشقی را دوست دارم

چون انسان ساز است

Image result for ‫درد عاشقی‬‎



سلام نازنینم

در مسافرت هستی و من دلتنگ

نمی دانم چه کار کنم

گوی موزیکالی که به من دادی کوک کردم

شاید شنیدن صدایش مرا کوک کند

بدک نیست

ولی هیچ جیز

هیچکس

به اندازه تو مرا کوک نمی کند

مریم

دوست دارم همانند این خرس درون گوی باشم

البته نه تنها

بلکه با تو

همانند این چشم نداشته باشم

و اسیر در میان برفها باشیم

مریم

هیج استعاره ای

شعری نمی توانم بگویم

بیان کنم

ولی به شدت دلتنگت هستم

Image result for ‫گوی موزیکال‬‎


باور همه که کوچه های عشق خالی از تک درخت های عاشق است، من درختی یافته ام که هر روز بر روی پیکره اش مشق عشق با نوک مهر می زنم، در میان باور همه که می گویند اگر از عشق بگویی سکوتی مبهم تو را قورت خواهد داد، ولی من با فریاد عشق در میان این کوچه باغ پر هیاهو فریاد زدم، فریاد زدم که دوستت دارم ای ستاره همیشه مهتابی من، چرا که در این کوچه ها تنها پروانه ها قدم می گذارند که رقص شاپرکها را به وادی عشق تنها به عشق هایی مثل تو تقدیم کنند. و به راستی که عجب رنگارنگ شدن از طبیعت عشق قشنگ است...