نازنینم
همه وجودم
بهترینم
مریم
من سیر نمی شوم از تکرار مدام این واژه ها
نازنینم
بهترینم
نازنینم
میدانم
درد های هرکس به بزرگی عشقی است که دارد
کمتر عاشق
درد کمتر
اما درد که مهم نیست
به جایش تنفر
کینه
خود بزرگ بینی
گفتگوی ذهنی با ادم ها
حسادت ها
ادا اطوار های نخ نما را
عاشقان ندارند
نازنینم
مثل است در این سرزمین که عاشق
گوشهایش کر است و چشمهایش نا بینا
اری
چون صدای دلنشین معشوق
جایی را برای شنیدن مزخرفات این ملت خود بزرگ بین نمی گذارد
جشم معشوق مدام نمی تواند مانند اینها چیزهای بی ربط و کریه و زشت را ببیند
مریم
بهترینم
من این درد عاشقی را دوست دارم
چون انسان ساز است
سلام نازنینم
در مسافرت هستی و من دلتنگ
نمی دانم چه کار کنم
گوی موزیکالی که به من دادی کوک کردم
شاید شنیدن صدایش مرا کوک کند
بدک نیست
ولی هیچ جیز
هیچکس
به اندازه تو مرا کوک نمی کند
مریم
دوست دارم همانند این خرس درون گوی باشم
البته نه تنها
بلکه با تو
همانند این چشم نداشته باشم
و اسیر در میان برفها باشیم
مریم
هیج استعاره ای
شعری نمی توانم بگویم
بیان کنم
ولی به شدت دلتنگت هستم
باور همه که کوچه های عشق خالی از تک درخت های عاشق است، من درختی یافته ام که هر روز بر روی پیکره اش مشق عشق با نوک مهر می زنم، در میان باور همه که می گویند اگر از عشق بگویی سکوتی مبهم تو را قورت خواهد داد، ولی من با فریاد عشق در میان این کوچه باغ پر هیاهو فریاد زدم، فریاد زدم که دوستت دارم ای ستاره همیشه مهتابی من، چرا که در این کوچه ها تنها پروانه ها قدم می گذارند که رقص شاپرکها را به وادی عشق تنها به عشق هایی مثل تو تقدیم کنند. و به راستی که عجب رنگارنگ شدن از طبیعت عشق قشنگ است...