با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

معشوقه ام

نمیدانم چرا

انقدر حرف هست 

که می خواهم برایت بگویم

دنیایی از احساسات نگفته

از دیده هایم

شنیده هایم

جمع شده است

نیستی

و نمی دانم اینها را به که بگویم

نه اینکه

تورا به عنوان شنونده می خواهم در کنارم

به خدا اینطور نیست

سکوت کردن کنار تو هم برایم جذای هست

نازنینم

دور هستیم

ولی من همیشه صدایت را میشنوم

تکان خوردن لبهایت را میبینم

چشمهایت را حس می کنم

خنده هایت را می شنوم

انگاری 

تمام قوای ذهنی ام

در دستان توست

حتی چرخش سرت را به هنگام خندیدن

بارها و بارها میبینم


مهربانم

میخواهم بگویم

یادت هست به زبان مادری حساس بودم

اکنون به این باور رسیده ام

زبان مادری من

زبان بیان احساساتم به توست

سرزمین مادری من

اغوش مهربان توست

انجاست که آرامش پیدا می کنم

دوست داشتنت

مرا رها کرد

از هر خود بزرگ بینی

و تعصب

زیرا عشق به تو

بزرگترین ارزوی من در زندگی را برایم ارمغان آورده بود

ارزوی ازادی

و اگر روزی اینها را خواندی

بدان

و بدان

و به یاد بسپار

نبودنت باز برای من

نابودی ازادی هایم

و اسارتم است

مهربانم

مسئولیت معشوق

همیشه بیشتر از عاشق است

دوباره در کنارم باش

تا اسیر نشوم



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.