با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

معشوقه جاودا نه ام

 مدتها بود

شاید از هنگامی که 

غرق در رمانهای مختلف میشدم

و تمامی صحنه های انها را

صبح تا شب

در ذهنم تصور می کردم

روح من

منتظر یک اتفاق برزگ بود

همیشه هم

ترس این را داشته باشم

نکند این اتفاق بزرگ برایم بیفتد

و من غرق در روزمرگی ها

متوجه آن نشوم

گذشت و گذتش

تا زمانی که تورا دیدم

بیشتر که آشنا شدیم

دیگر شکی نداشتم

فقط بودنت

حتی اگر چند روز یکبار هم

حال مرا بپرسی

حتی اگر انچنان عاشقانه به هم نگوییم

بزرگرترین اتفاق زندگی من است

اکنون که نیستی

انگار ان ترس یزرگم

تعبیر شده است

و من قدردان بزرگترین اتفاق زندگی ام نبوده ام

 و این مرا ازار می دهد

این روزها

باید 

تلاش خود را انجام دهم

شادید 

ان قدرتی که این اتفاق بزرگ را برایم رقم زد

دوباره انچنان شهامتی و قدرتی به من دهد

که به سوی تو باز بیایم

و اگاه باشم

که خوشبختی

همیشه در دسترس ادمیان است

و خودشان هستند

که با ذهن های زنگار گرفته

و ترس از اشتباه به ندانستن

قدر دان ان نیستند


مهربانم

معشوقه ام

خوشبختی من

بزگترین اتفاق زندگی ام

برگرد

تا ادامه این داستان را در کنار یکدیگر بنویسیم






نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.