با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

من اینا رو فهمیدیم از زندگی

به جز مرگ هیچ چیزی اجبار نیست

که بین من و آرزو های دور

به غیر از خودم هیشکی دیوار نیست

من اینا رو فهمیدم از زندگی

که با سرنوشت میشه جنگید و برد

که جنگیدن و باختن بهتره

از اینکه نشست و فقط غُصه خورد

جهان مثلِ آیینه است که خوب و بدش

فقط انعکاسِ وجودِ منه

تن و روح هر آدمی رو زمین

یه تیکه از این تار و پودِ منه

ما از نور و بارون و آیینه ایم

نباید به تاریکی عادت کنیم

نباید از هیچ آدمی توو جهان

با چشمای بسته اطاعت کنیم

من اینا رو فهمیدیم از زندگی

به جز مرگ هیچ چیزی اجبار نیست

که بین من و آرزو های دور

به غیر از خودم هیشکی دیوار نیست

من اینا رو فهمیدم از زندگی

که با سرنوشت میشه جنگید و برد

که جنگیدن و باختن بهتره

از اینکه نشست و فقط غُصه خورد

جهان مثلِ آیینه است که خوب و بدش

فقط انعکاسِ وجودِ منه

تن و روح هر آدمی رو زمین

یه تیکه از این تار و پودِ منه

ما از نور و بارون و آیینه ایم

نباید به تاریکی عادت کنیم

نباید از هیچ آدمی توو جهان

با چشمای بسته اطاعت کنیم

ما از نور و بارون و آیینه ایم

نباید به تاریکی عادت کنیم

نباید از هیچ آدمی توو جهان

با چشمای بسته اطاعت کنیم

................................................

بازوانت را به مستی حلقه کن برگردم
تا بلرزد زیر بازوهای سیمینت تنم
چهره زیبای خود را از رخ من وا مگیر
جز به آغوش چمن یا دامن من جا مگیر
راز عشق خویش را آهسته خوان در گوش من
جستجو کن عشق را در گرمی آغوش من

من تورا تا آسمان ها
من تو را تابیکرنها
از زمین تا کهکشانها
دوست دارم میپرستم

من تو را همچون اهورا
من تورا همچون مسیحها
همچون عطر پاک گلها
دوست دارم میپرستم

من تو را تا لحظه های انتظارم
عاشقم با این نگاه بیقرارم
من تورا با هستی خود با وجودم
عاشقم با خون خود با تار پودم

من تورا همچون پرستو
یاسمنها نسترنها
من تورا با آنچه هستی
دوست دارم میپرستم


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.