با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

مهربانم

روزهای نبودنت را

با نوشتن و اندیشیدن از انچه که بر من گذشته

یا میگذرد می گذرانم

تا اندکی شادی بتوانم

حس و حال بودنت را برای خودم

خلق کنم

اما

.

.

نمی شود

هیچ چیزی

در این دنیا برای من

طعم شیرین بودنت

خندیدنت

بوسیدنت

بغل کردنت را نمی دهد

حتی  دلم

برای شک کردن به تو نیز دلتنگ شده است

ترس از دست دادنت نیز

جزئی از این

زیباترین

لحظاتی بود

که با توبرای اولین بار در زندگی ام تجربه کرده بودم


معشوقه ام

انچه که من با تو گذرانده ام

با نوشتن

و اندیشیدن به تو

نمی شود

حس کرد

 می شود خود را ساخت

به امید بازگشتنت

اما .......


چه بگویم

برگرد

بی تاب آغوشت هستم

همین

.

.



پا نوشت+++++

من این شهر را میشناسم
درست مثل کف دستم

و یادم نمی رود
روی کدام خط این کف دست بود
که دیدمت

و شدی 
یکی از خطوط پیشانیم

عمیق ترین خطم
عزیزترین خط


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.