با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

مهربانم

ترانه ها هم خسته شدند

از بس که در نبودت به انها گوش دادم

چه فایده این همه احساس وقتی نیستی

وقتی نمی توانم در اغوشت کشم

ببوسمت

چه قدر مولانا بخوانم یا سعدی

تا خود را ارام کنم

چه قدر خود را به کار مشغول کنم

به کدام امید

خواب هایم بی رنگ بی رنگ است

وفتی  نیستی

روزهایم با شب یکی است

همه اینها به کنار

من الان در این لحظه تورا کم دارم

من همین الان تورا می خواهم

.

.

این هم تکراریست

این جملات روزانه من است

معشوقه ام

عشق درد است

ولی دردی دلنشین

اگر با اگاهی همراه باشد

با احترام

زیباترین حس دنیاست

و من این زیباترین حس را

هر روز با تو داشتم

شاید زمانی بخوانی

باورت نشود

یا بشود

من هر روز 

ویژگی هایی از تورا

برای خودم می نویسم

تا بدانم

به قول معروف چند چند هستم

اصلا برای چه مدعی این همه عشق هستم

و هر بار که نوشتنم تمام میشود

می فهمم

حق دارم مدعی باشم

و بگویم

بزرگترین عاشق تاریخ هستم

.

.

ای کاش برگردی

تا همه این نوشته هارا در کنار هم باز خوانی کنیم

وبفهمیم کجار کار اشتباه کردیم


 ای کاش نه !!!!

می دانم که بر می گردی

می دانم


پ نوشت +++++++

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی

 

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

 

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی.

 

"حضرت سعدی"






نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.