همیشه در جایی رنجش پیدا می کردم از کسی
مثلن قلبم می شکست یا توهینی می شد یا احساس تحقیر شدن می کردم
یا غرورم می شکست
با خود می گفتم باید بگردم علت را پیدا کنم
یاید توضیح بدهم به خود و دیگران
باید فلان کار را کنم
باید بهمان کار را انجام بدهم
ولی گذشت زمان چیزهای مهمی را به من یاد داد
سیستم را بر اساس قدرت پوشالی در این دیار ساخته اند
اینجا همه همدیگر ار به تظاهر متهم می کنند
اینجا همه همدیگر را به ناراستی و دورغ متهم می کنند
منهم این کار ار انجام می دهم
چون نمی دانند ماجرای چیست
چون نمی دانند اصل کار از کجا عیب دارد
در دیار کفرا و هرزگان و فلان و بهمان ها !!!!!
برای هر چیزی ظرفی ساخته اند
برای هر چیزی سعی کرده اند معیاری تعریف کنند
مثلن مشروب خور میداند که هر نوع مشروب
در ظرف مخصوص خود نوشیده میشود
ولی در اجتماع ما لیوان قدیمی خانه پدریست که شبیه تنگ اب است و تا صبح نوشیدن با اشعار خیام
ونتیجه ان می شود که مدام بالا می اوریم
حال مدرنیته هم حکم همان را دارد برایمان
بخش هایی از ان را وارد کرده ایم
و انرا در ظرف سنت می خواهیم بنوشیم
و نتیجه این می شود که مدام بالا می اوریم
مدام در حال استفراغ کینه هایمان
دشمنی ها
حسادت ها
عقده ها و چه و چه
بر سر و روی یکدیگر هستیم
مدام تنش و اضطراب
مدام چه و چه
حالم بد جور گزفته است
حالم از این خود فریبی به شوق بی خبری گرفته است
می دانم پیش هر کس هم صحبتی باز کنم
بیشتر از انکه گوش شنوا باشد برایم
خود را روانشناسی فرض خواهد کرد و علائم افسردگی را که در فلان سایت یا در پای سخنرانی فلان کسک در تلوزیون دیده در من جستجو خواهد نمود
و یا حد اکثر مرا به تماشای برنامه خندوانه دعوت می کند
به قول شاعر:
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی درمان علاجش اتش است
در لاک خود بمانم بهتر از هر چیزی است در این روزها
منم و چند ترانه عاشقانه و نوای دلنشین موسیقی اذری
به قول شاملو:
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گر هم گله ای هست مرا دگر حوصله ای نیست
مشیری شعر جالبی دارد :