با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

بادها درگذرند

باید عاشق شد و خواند 

باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست 
 پشت دیوار کسی می گذرد، می خواند 
 باید عاشق شد و رفت 
 چه بیابانهایی در پیش است 
 رهگذر خسته به شب می نگرد 
 می گوید : چه بیابانهایی! باید رفت 
باید از کوچه گریخت 
 پشت این پنجره ها مردانی می میرند 
و زنانی دیگر به حکایت ها دل می سپرند 
پشت دیوار دریاواری بیدار 
به زنان می نگریست
 چه زنانی که در آرامش رود 
باد را می نوشند 
 و برای تو 
 برای تو و باد
آبهایی دیگر در گذرست 
شب و ساعت دیواری و ماه 
به تو اندیشه کنان می گویند 
 باید عاشق شد و ماند 
 باید این پنجره را بست و نشست 
پشت دیوار کسی می گذرد 
 می خواند 
 باید عاشق شد رفت 
بادها در گذرند 
  

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.