با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

این خاصیت عجیب و غریب زندگیست در سرزمینهایی که انسانها به راحتی به هم بی احترامی می کنند

که انچه ارزش ندارد فهم و شعور سایر انسانهاست و دیدگاه انها به زندگی

نه اینکه هرکس هر کاری دوست داشت انجام دهد

اما انسانها می توانند فکری ازاد داشته باشند

مهارت اول زندگی

هنر مهم زندگی 

حرمت گذاشتن به انسانهاست

و این میسر نیست

مگر اینکه قضاوت از دیگران را به کناری گذاشته

و قدم اول را با اصلاح خود برداریم


مریم عزیزکم

می دانم گاهی قضاوت کردم

گاهی تورا به شدن رنجاندم به خاط اینکه در تضادهایی بزرگ بودم ر این اشفته بازار از برداشتم از انسانها

اما همیشه این عشق و دوست داشتن بود 

که مرا وادار کرد بیندیشم بر همه انچه که از زبانم جاری شده بود

و میدانم گاهی روح و روان معصوم و پاک تورا به شدت می رنجاند

اینها در دلم انبار شده بود

کفتم برایت بنویسم

تا ببخشی

و با تمام وجود ببخشی

که از فرشته ای مثل تو انتظاری به غیر از این نیست


راستش شعری دیدم بسیار زیبا

و انگیزه ای شد

تا حرف دلم را بگویم

وگرنه بار عذاب وجدان هر لحظه امکان داشت

کمرم را بشکند :

 باخودم گفتم

تو با تمام مردها فرق داری

خودم گفتم

گل های پیراهنت هیچ وقت پژمرده نمی شوند

اما تو هیچ وقت نفهمیدی

عشق برای من چه رنگی‌ست!

روبه رویت بارها از باران های

مانده در گلویم گفتم

از خیال قبل ِ از آمدنت

که این همه شعر را

در پاکت دلم گذاشت.

 

صحبت ِ گلایه نیست عزیزکم!

اما فکر می کردم تنها کسی هستم

که قلبش اندازه ی مشت توست!

بارها این قلب شکست و اندازه اش را نفهمیدی!

امروز چیزی نمانده بود برای همیشه

قهر کند و بایستد!

 

این شعر را ننوشتم که دلت را بسوزانم

دلم کمی هوای گریه ی بی دلیل کرده بود

تو به خودت نگیر!

قلب من انداره ی مشت توست

شکست هم فدای سرت!

 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.