با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

سلام مریم

نمی دانم این ها را بنویسم یا نه

چون هیچگاه دوست ندارم برخی از اشفتگی های فکری خودم را به تو منتقل کنم

با اینکه میدانم صبور بودن را به زیباترین شکل بلدی

ولی ببخش دیگر


دیروز که استادیوم بودم ، انچه که می شنیدم مانند همیشه فحاشی و توهین بود 

انهم از نوع فحش های جنسی یا به قول ما ایرانیها فحش های ناموسی

حال تعریف ناموس چیست برای خود داستانیست در این سرزمین و بسیاری از متخصصان انسان شناسی سردر گم هستند از تعریف آن در ایران

چون بسیاری را دیده ام یقه پاره کرده ی راه نگهبانی از ناموس هستند ولی مهمترین هنرشان شوخی با همسران همدیگر

 و یا حتی مادرانشان می باشد

به نظر من استادیوم ها و مکان های عمومی و یا حتی مهمانی های خانوادگی و دوستانه و اخیرا در این دو سال فهمیدم دانشگاهای ما به شدن حامی و پشتیبان متخصصان روانشناسی هستند که همه چیز را در قالب موضوعات جنسی تعریف می کنند و انکاری که تا قبل از علم اموختگی اینها بشریت در سایه مهاجرت حاجی لک لک از سرزمینهای دوردست صاحب فرزند می شده است

ولی دیروز به عینه میدیم که اعراب بدبخت چه فحاشی ها که نشنیده اند انهم از جانب کسانی که در نوحه پارتی های خود همیشه گریان برای ناموس زهرا بوده اند یه اندکی موی بیرون از روسری مانده زینب


اصل داستان نه عزاب هستند نه دین اسلام نه بسیاری از داستانهایی که این مفت خوران روشنفکر ما بیرون از مرزها به داد و بیداد می خواهند به زور در ذهن این ملت کنند

ماجرا انجایی است که برای بسیاری از ما کدهای اخلاقی تعریف نشده است

عشق و دوست داشتن تعریف نشده است

احترام تعریف نشده است

فقط و فقط خود گوییم و خود خندیم تعریف شده است

فقط خود پسندی و ریا کاری تعریف شده است

همه ی ملت ها در همه تاریخ بد بودند و ما خوب بودیم

همه غرق در گناه و لجن بوده اند و فقط ما سرمان در عرفان و معنویت و این داستانها بوده است

همه وحشی بودند و ما صاحب تمدن

 

بزرگی حرف جالبی زده است که اگر می خواهی بت پرست نباشی کافی نیست بت هارا در هم بشکنی بلکه باید بت های ذهن خود را در هم بشکنی

همیشه اضطراب این را داشته ایم که این بت های ساخته شده از منیت و خود خواهی اجدادمان را چگونه بشکنیم

 

اه مریم

اف مریم اف

حرفهایم را با دو شعر زیبا تمام می کنم گلم :


گرچه می‌گفتند و می‌گفتم
شب بلند و زندگی در واپسینِ عمر کوتاه است
اما در ضمیرِ من یقین فریاد می‌زد 
همتی کُن در صبوری ، صبح در راه است
صبح در راه است ، باور داشتم این را
صبح بر اسب سپیدش تند می‌تازد
وین شبِ شب ، رنگ می‌بازد
صبح می‌آید و من در آینه موی سپیدم را
شانه خواهم کرد
قصّه‌ی بیداد شب را با سپید صبحدم
افسانه خواهم کرد
شکوه خواهم کرد 
کاین چه آئین است
باشکوه و بخت خواهم مُرد و خواهم گفت 
زندگی این است

نصرت‌رحمانی

.....................................................

روزی چند بار دوستت دارم

یک بار وقتی که هوا برم می دارد،

                                           قدم می زنیم ...

وقتی که خوابم می آید،

                            تو می آیی!

یک بار وقتی که باران ناز می کند

                               ... دل ناودان می شکند ...

                                                       می بارد.

وقتی که شب شروع می شود

                                ... تمام می شود ...

یک بار دیگر هم دوستت دارم!

باقی روز را ...

هنوز را ...

 

افشین صالحی




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.