با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

بانو
بانوی بخشنده ی بی نیاز من !
این قناعت تو ، عجب دل مرا می شکند ...
این چیزی نخواستنت، و با هرچه که هست ساختنت
این چشم و دست و زبانِ توقع نداشتنت
و به آن سوی پرچین ها نگاه نکردنت ..

کاش کاری می فرمودی دشوار و ناممکن
که من به خاطر تو سهل و ممکنش می کردم
کاش چیزی می خواستی مطلقاً نایاب
که من به خاطر تو آن را به دنیای یافته ها می آوردم
کاش می توانستم همچون خوبترین دلقکان جهان،
تو را سخت و طولانی و عمیق بخندانم ..
کاش می توانستم همچون مهربان ترین مادران،
رد اشک را از گونه هایت بزدایم ..

کاش نامه ای بودم، حتی یک بار، با خوبترین اخبار ...
کاش بالشی بودم، نرم، برای لحظه های سنگین خستگی هایت
کاش، ای کاش، که اشاره ای داشتی، امری داشتی
نیازی داشتی، رویای دور و درازی داشتی ..

آه که این قناعت تو ، 
این قناعت تو دل مرا عجب می شکند ... 


{ نادر ابراهیمی }

................................

آرام باش
حوصله کن
آبهای زودگذر هیچ فصلی را نخواهند دید
از ریگ های ته جویبار شنیده ام
مهم نیست که مرا از ملاقات ماه و گفت و گوی باران بازداشته اند 
من برای رسیدن به آرامش تنها به تکرار اسم تو بسنده خواهم کرد 
حالا آرام باش همه چیز درست خواهد شد...!

........................



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.