با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

شرطی شدگی های جغرافیایی و ذهنی
وجود و بدن انسانها بر اساس جغرافیایی که در آن زندگی می کنند شرطی میشود و این خیلی مهم نیست، درختان و گیاهان نیز با توجه به آب و هوا و خاک شرطی می شوند و در آب و هوای دیگر میوه نمی دهند و یا شاید اگر آنها را از ریشه بکنی و در جغرافیای دیگر بکاری خشک شوند! 
اما شرطی شدگی های ذهنی و فکری خطرناک هستند. چون من در فلان کشور به دنیا آمده ام و پدر و مادرم فلان مذهب و دین را دارند، پس من هم مثل آنها باید باشم!
یکی از شرطی شدگی های زشت من ناسره این است که هر حقیقتی را که ورای فهم او باشد و یا برای عادت های او ناگوار و نامیزان باشد را توجیه و انکار می کند و یا بی اعتنا می شود، عامل تمام لذت ها و خوبی ها را به حساب خود می نویسد و عامل تمام بدبختی های خود را به حساب دیگران می نویسد. 
مهم این نیست که قرمه سبزی دوست داریم یا پیتزای ایتالیایی، مهم این است که هم به ایرانی عشق بورزیم و هم به ایتالیایی و هم به تمام موجودات و هستی.
اگر توانستم عشق را به حد اعلای آن زندگی کنم، آنگاه می توانم هم قرمه سبزی را دوست داشته باشم و هم پیتزای ایتالیایی را. 
عشق و آگاهی انسان را از محدودیت به نامدودیت می رساند. چشم های نفس شخصیت پرست ناقص بین است، در حالیکه چشم های بصیرت و آگاهی تمامیت بین است.
اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل در مثنوی حکایت چشم بصیرت و چشم شرطی شده دارد. یکی خرطوم فیل را ناودان حس می کند و دیگری گوش هایش را بادبزن و دیگری پشت او را تخت حساب کرد.
عشق جزو بین نیست، واقعیت و تمامیت بین است
..............................

 من درایران چیزهای عجیبی دیدم ....!
 اینجا مثل آلمان پل عشق ندارد......!
 از رز هلندی هم خبری نیست.....!
 اینجا عشق یعنی....!
دوست داشتن یعنی کلاس گذاشتن برای همدیگر...!
 مهربانی ات را می گذارند به حساب آویزان بودنت ..!
 من در ایران نتوانستم به کسی بفهمانم دوست داشتن را به حساب چیز دیگری مگذار ...!
 ایرانیان جوانی نمی کنند پیر مرد و پیرزن های کم سن وسال بسیار دارند..!
 ایرانیان عشق را با ماشین و لباس خوب انتخاب می کنند نه با نیت خوب !
 ایران را دوست دارم، امــــــــا ... اینجا ادم همیشه دلگیر است . !!!
 هنوز! درهمین نزدیکی ما! مردى گوسفند می کشد و خونش را به ماشین چند صد
 میلیونى اش میمالد !
  اما مثل یابو میراند!
 هنوز برای ازدواج استخاره می کنند نه تحقیق!
 هنوز مردم چشم دیدن بوسه عشق را ندارند درحالیکه برای دیدن صحنه اعدام
 باشوق حاضر می شوند!
 هنوز قبل از پدر شدن حتی یک کتاب تربیت کودک پارسی نمی خوانند اما هرشب
 در مسجد کلمات عربی که معنی آنها را نمیداند در قالب دعا بارها تکرار
 میکند!
 درحالیکه تنها نان آور همسایه، بعلت بیماری و بی پولی درحال مرگ است ،
 فرسنگها مسیر را جهت زیارت خدایی میروند که خودش گفته از رگ گردنتان به
 شما نزدیکترم…
 زبانشان پر است از جملات زیبا اما عملشان سرشار از زشتی و ناپاکی است!
 آری این است بلای تعصب کور کورانه جاهلی بلای خانمانسوز ایران!
   بیاد دیالوگی ماندگار از سریال امام‌علی(ع) افتادم معاویه: قوی‌تر از
 ذوالفقار علی سراغ داری؟ عمروعاص: آری، جهل مردم!
.....................

به اندازۀ تمام شعرهای نگفته ام

 به لب هایت بدهکارم

بوسه هایی را

که طعم شاتوت و شکلات می دهند

به اندازۀ وزن تمام کوله پشتی های پر از کتاب و دلتنگی

سنگینی سرم را

به شانه هایت

سبکی نفسم را

به گونه هایت بدهکارم

 

قلبت را به من بدهکاری

قدر تمام روزهای سکوت و بی خبری

نگاهت را

به اندازۀ تمام تیله های سبزآبی دنیا

بدهکاری به چشم هایم 

صدایت را...

اما دیگر نمی خواهم

به این زودی ها بی حساب شویم...

می آیی تا آخر دنیا بدهکار هم باشیم؟

 ....................


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.