با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

اندرمضرات ویروس شخصیت و غرور 

_ این دسته از افراد اگر خیلی مهربان باشند و طرف مقابل خیلی برکت رسان باشد، یک بار سراغ او را ممکن است به بهانه های گوناگون بگیرند، اما بعداً غرور و شخصیت و احساس حقارتشان آنها را از ابراز میل باز میدارد، زیرا شخصیت و احساس حقارت شروع به تردید میکند. نکند او من را نمی خواهد، نکند او فکر کند که من ارزان قیمت هستم، نکند او من را دوست نمیدارد، نکند او پر رو شود و این را پایانی نیست. این جنس شخصیت بیشتر از آنچه در عشق قاطی شود به فکر شخصیت و نفس و غرور خود است و ما میدانیم که عشق و خودبینی در یکجا نمی گنجند.

_ اینها چون به شدت مغرور و متکبر هستند و تواضع و فروتنی را تمرین نکرده و بلد نشده اند، به بهانهء وقار و عزت نفس به معشوق میل نشان نمیدهند، مثلا اگر معشوق نبود اینان سراغ او را نمی گیرند که مبادا شخصیتشان زیر سوال می رود و یا اگر معشوق من را می خواست، پس نمی رفت و یا چرا نیست! یعنی ذهنشان پر از توهم و خیالات و اشباح است.

_ اراده، قدرت و توانایی بخشش و گذشت ندارند، زیرا روح تنبیه کردن را در خود تربیت و ایمانی کرده اند. اینان همان گروهی هستند که انتقام و خشم فروخورده پدران و اجدادشان را نیز از من و تو خواهند گرفت، با این طریق می خواهند نشان بدهند که بازیچه نیستند بلکه آدم مهمی هستند، به عبارتی دیگر نمایندهء من فکری و شخصیت هستند نه نمایندهء عشق و آگاهی.

_ واحد اندازه گیری و عقل و معیار این دسته از افراد در چشم و گوششان است. منظور اینان از عدالت این است که هیچ مصیبتی نباید در دنیا سهم اینان باشد در غیر اینصورت به اینان ظلم و خیانت شده است. مثلا اگر دوستی معصوم و استادی گزارشی از رفتار او را به خود او بازتاب کند، آنها فکر میکنند که این شخص دشمن من است و هرکس که ریا و تزویر کند دوست اوست.

_ خداوند از صفات خود که بخشش و گذشت است به همه دمیده است، اما به علت اینکه ارتباط این دسته از افراد با هستی، خدا و فطرت خودشان قطع شده، قلب اینان با دستور شخصیت شیطانی می تپد. 

صدای تپش قلب اینان شبیه صدای انتقام و تنبیه است! 

_ اینان دوست دارند شاهد ذلت و خواری و مرگ آنهایی باشند که در گمان اینها آدم های خطاکار و نابخشیدنی هستند و چون خود را تجلی خداوند نمیدانند پس روح گذشت و بخشش خداوندی را نیز در خود قطع کرده اند.

.......................................

تنها اصل و اصالتی که وجود دارد، زمان حال و اکنون است، هشیاری و آگاهی نسبت به حرکت و مسیر اندیشهء ذهن است. شناخت و کشف اصالت خود است، و در این میان ذهن اعتباری و شخصیت پرست ساختارگرا و محدود در عین حال جعل پرست نیز هست، زیرا اصالت فقط و فقط در بازیافت خویشتن اصیل کشف میشود.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
اما اغلب افراد و در فرهنگ غالب متداول، تعلق داشتن به یک گروه، طبقه، اتیکت، باور، فرهنگ، قوم، نژاد، اعتقاد و فرقهء خاص را اصالت می نامند، یعنی محتوا و ماهیت افراد در این تعریف نقش بنیادین در تعریف اصالت را بازی می کند، به عبارتی دیگر، اگر محتوای ذهنی انسان ریزش کرده و از بین برود، اصالتش نیز از بین میرود، زیرا آن کالبد و ذهنی که ماهیت نفس و من فکری به او می دمد، قابل پشتیبانی و استمرار از طرف فطرت و ذات طبیعت نیست.
خانواده و فرد اصیل نه آن خانواده و فردی است که از خانواده و اقوام داریوش و کورش و سیدها باشد، و نه آن خانواده ای است که نخواهد در محلهء وینکس دولت منزل داشته باشد!
اصالت زمانی ظهور میکند که من نفسانی شخصیت پرست مجعول توسط آگاهی ناب و فطرت و اصالت ما لو رفته و طبیعت و خداوند جایگزین من تقلبی بشود. 
تمام کارهای من جعلی، جعلی است. محتوای من فکری زهر است و زهر اصالت را از بین می برد، فرقی هم نمیکند که نقاب این زهر، شال کشمیر، امامه، ردای درویش، کفش انگلیسی و جوراب برلینگتون و یا لباس بوربوری باشد!
فرد اصیل از قوهء حسادت، احساس مالکیت، غرور، برتری خواهی، شخصیت پرستی، سانسور، تحریف و دیگر موانع نفسانی و جعلی رها است.
فرد اصیل متکی به شناخت است و فرد مجعول متکی به اطلاعات و شخصیت!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.