با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

خبر :

وزیر بهداشت در ادامه پاسخ به سئوالات خبرنگاران درباره رخداد تلخ پزشکی در اورژانس اصفهان مبنی بر اینکه به‌دلیل نداشتن پول بخیه یکی از بیماران را باز کردند، عنوان کرد: متاسفانه بنده نیز از این حادثه شب گذشته مطلع شدم و دستور فوری برای پیگیری دادم که یک تیمی برای این موضوع تحقیق کند؛ کما اینکه با رئیس دانشگاه اصفهان نیز صحبت کردم و وی با عذرخواهی درباره این رخداد تلخ از ارسال پرونده پزشک، پرستار، سوپروایزر و مسئول شیفت اورژانس متخلف به مراجع قضایی خبر داد تا با آنها به جِد برخورد شود. 
 

 

نظم اشفته


از کودکی که یادمان بیاید موضوع بر قراری عدالت اهمیت فراوانی داشت

همان جا که می پرسند مادت را بیشتر دوست داری یا پدرت

کودک برای بر قراری عدالت و با یک دروغ اشکار می گوید هردورا

ولی گذر زمان و علم اشکار کرد اولا کودک احساس درست و حسابی انچنانی ندارد

ثانیا بچه دختر پدر را بیشتر دوست دارد و بچه پسر مادر را

بگذریم که در خانواده های با تعداد زیاد فرزند

اصلا عشق و علاقه شکل نمی گیرد در وجود کودک

بدبختی بزرگ انجاست

بسیاری از ما همین کودک را با خود 

به بزرگ سالی میاوریم

ولی دغدغه های بزرگ سالی

برای تصمیم گیری بلوغ می خواهد

و چون با ذهن کودکانه تصمیم میگیریم

همیشه همانند دوران کودکی

یا بی خود گریانیم و یا بی خود خندان


موشوع من این بود که بذر عدالت خواهی و عدالت جویی

و در پی کشف حقیقت و عمق ماجرا ها بودن

علاوه بر انکه هیچ و هیچ فایده ای نداشته است برای بشر

بلکه به شدت دشمن موضوعات عینی همانند عشق و دوست داشتن

بوده است

و تمامی فتنه ها نیز از همینجا بر خاسته است

قتنه هایی همانند هیتلر

استالین و قس علیهذا

بازی با کلمات

تردد در تصمیم گیری

داستان سازی

بحران سازی

همه و همه نشانه های انسانهایی است که در جوامع جویای عدالت و حقیقت می زیند

و جالب انجاست

که بالاترین بی عدالتی

بدبختی

فقر و فلاکت را رد همین سرزمین ها میتوان دید

در دین اسلام نیز همیشه پیامبر انسانها را به دیدن واقعیت تشویق کرده است و جویای علم بودن

و جویای منطق واقعی بودن

ازادی فردی انسانها همیشه در نقطه مقابل کشف حقیقت و عدالت بوده است

البته نه اینکه تفکر در امور کار اشتباهی باشد

به هیچ وجه

اندیشیدن روحانی ترین و معنوی ترین کارهاست

و نزدیک شدن به حقیقت کار ثوابی است

که تنها با مشاهده واقعیت ها بدست می ایاد

نه با بازی کلمات

و ادا و اطوار های احساسی و شاعر پیشگی

یاد شعرعلی حیدری افتادم:

نه مرادم نه مریدم

نه پیامم نه نویدم
نه سلامم نه علیکم
نه سیاهم نه سپیدم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمایم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته و برده ی دینم
نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم نه فرستاده ی پیرم
نه بهر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم نه چنین است سرنوشتم

این سخن را من از امروز نه گفتم
نه نوشتم بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم:
حقیقت
نه به رنگ است و نه بو
نه به های است ونه هو
نه به این است ونه او
نه به جام است و سبو
گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را:
آنچه گفتند و سرودند
تو آنی
خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی
تو اسرار نهانی همه جا
تو نه یک جای
نه یک پای
همه ای با همه ای هم همه ای
تو سکوتی تو خود باغ بهشتی
ملکوتی تو به خود آمده از فلسفه ی چون و چرایی
به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک خدایی
نه که جزیی
نه چون آب در اندام سبویی
خود اویی
به خود آی تا به در خانه ی متروکه ی هر عابد و زاهد ننشینی و
به جز روشنی و شعشعه ی پرتوی خود هیچ نبینی
و
گل وصل بچینی…..!

 حکایت زیبای ملا نصر الدین شاید بتواند این موضوع را بهتر روشن کند :

می گن زمانای قدیم یه روز ۳ تا پسر بچه میرن پیش ملا نصرالدین میگن
ما ۱۰ تا گردو داریم میشه اینارو با عدالت بین ما تقسیم کنی؟
ملا می گه با عدالت آسمونی یا عدالت زمینی؟
بچه ها میگن خوب عدالت آسمونی بهتره - با عدالت آسمونی تقسیم کن.
ملا ۸ تا گردو میده به اولی
دو تا میده به دومی
دو تا پس گردنی محکم هم می زنه به سومی
بچه ها شاکی میشن می گن این چه عدالتیه ملا؟
ملا می گه....
خدا هم نعمتاشو بین بنده هاش همینجوری تقسیم کرده ... !!!

و یک شعر زیبا :

از دستان من نیاموختی
که من برای خوشبختی تو
چه قدر ناتوانم
من خواستم با ابیات پراکنده‌ی شعر
تو را خوشبخت کنم
آسمان هم نمی‌توانست ما را تسلی دهد
خوشبختی را من همیشه به پایان هفته،
به پایان ماه و به پایان سال موکول می‌کردم
هفته پایان می‌یافت
ماه پایان می‌یافت
سال پایان می‌یافت
هنوز در آستانه‌ی در
در کوچه بودیم، پیوسته ساعت را نگاه می‌کردم
که کسی خوشبختی و جامه‌ای نو به ارمغان بیاورد
روزها چه سنگدل بر ما می‌گذشت
ما با سنگدلی خویش را در آینه نگاه می‌کردیم
چه فرسوده و پیر شده بودیم
می‌خواستیم
با دانه‌های بادام و خاکسترهای سرد که
از شب مانده بود خود را تسلی دهیم
همیشه در هراس بودیم
کسی در خانه‌ی ما را بزند و ما در خواب باشیم،
چه‌قدر می‌توانستیم بیدار باشیم
یک شب پاییزی، که بادهای پاییزی

همه‌ی برگ‌های درختان را بر زمین ریختند
به زیر برگ‌ها رفتیم 
و برای همیشه خوابیدیم.

 

" احمدرضا احمدی"





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.