با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

نجابت مردمی که همیشه بدشان را گفتیم


نمی دانم چه فیلمی بود ولی کوین اسپیسی هنرپیشه معروف فیلم دیالوگ جذابی را به فردی که کمکش کرده بود مدارج رشد در سیاست را طی کد گفت وقتی که ان فرد بعد از مشهور شدن همه قول و قرار ها را از یاد برد و در جواب اسپیسی که وعده ها را یاد اوری می کرد گفت : شرایط عوض شده است و من نمی توانم بر قولم بمانم و اسپیسی گفت : همه معنا و اعتبار کلمه قول و تعهد به اینست که با عوض شدن شرایط هم سر جای خود بماند.


نکته مهمی است و این حاصل یک خرد پیشرفته است نه خردی ناقص که در دنیای ذهنی خود به ترور انسانها می پردازد و روانشناسی و جامعه شناسی را هم به خاطر اینکه رنگ و بوی عقلانی بدهد به ذهنیت خود تغییر میدهد و با خود فریبی خود را بالاتر از بقیه انسانها و به اصطلاح روشنفکر می نامد


خردی که این روزها دامن بسیاری از هموطنان به خصوص تحصیل کرده ها را گرفته است

حردی که فقط راه فرار میسازد برای عدم انجام مسئولیت ها

خردی که به قومیت ها

به جنسیت

به رنگ

به دین و مذهب

به انسانیت توهین میکند


مولانا زیبا گفته است

مولانا در دلتنگی ها و بدی حالم خوب حالم را جور می کند و کیفور:

حیلت رهـــــــــــــا کن عاشقا، دیوانه شو، دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ، پـــــــــروانه شو، پـــــــــــروانه شو

 
هم خویش را بیگـــــانه کن، هم خانه را ویــــــرانه کن
و آنگه بیا با عاشقــــــان هم خانه شو، هـم خانه شو 

رو سینه را چون سینه ها، هفت آب شــــو از کینه ها
وآنگه شراب عشق را پیمــــانه شو، پیمــــــــــانه شو 

باید که جمله جــــــــان شوی تا لایق جانـــــان شوی
گر سوی مستان می روی مستانه شو، مستانه شو 

آن گوشــــــــــــــوار شاهدان هم صحبت عارض شده
آن گوش و عـــــــــــارض بایدت دُردانه شو، دُردانه شو 

چـــــــــــــــون جانِ تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چـون عــاشقان افسانه شو، افسانه شو 

تو لیله القــــــــبری برو تا لیله القـــــــدری شـــــــوی
چـون قدر مر ارواح را کاشــــــانه شو، کاشـــــانه شو 

اندیــــــــشه ات جایی رود و آنگه تو را آنجـــــــا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضـــــا پیشانه شو، پیشانه شو 

قفلی بود میل و هوا بنهــــــــاده بر دل هــــــــای مــا
مفتـــــــاح شو مفتــــــــــاح را دندانه شو، دندانه شو 

بنواخت نور مصطفـــــــــی آن استن حنـــــــــــــانه را
کمتر ز چوبی نیــــــــــــستی حنـانه شو، حنـانه شو 

گوید سلیمــــــــان مر تو را بشنــــــو لسان الطیــر را
دامی و مرغ از تــو رَمَد، رو لانه شــــو، رو لانه شــــو 

گر چهره بنمــــــــــاید صنم پر شو از او چـــــــون آینه
ور زلف بگشــــــــاید صنم رو شانه شو، رو شانه شو 

تا کی دوشاخه چون رخی، تا کی چو بیذق کم تکی
تا کی چو فرزین کژ روی، فرزانه شـــــــو، فرزانه شـو 

شکرانه دادی عشق را از تحفــــه هـا و مال هــــــــا
هِل مال را، خود را بده، شکـرانه شـو، شکــرانه شو 

یک مدتی ارکـــان بُدی یک مدتـــــــی حیــــوان بُدی
یک مدتی چون جـــان شدی جانانه شو، جانانه شو 

ای ناطقه بر بـــــــــــــام و در، تا کی روی در خانه پر
نطق زبـــان را ترک کن، بی چانه شو، بی چانه شو

 

حضرت مولانا


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.