دلتنگ که می شوم
به خیالت تکیه می دهم
برایت شعر می گویم
و می دانم که در پایان شعرم
چقدر بیشتر
برایت دلم تنگ می شود !
.......................................
چقدر دوست داشتنِ تو زیباست
وقتی نفس های دلی می شوی
که بی اراده برایت می تپد
و دست هیچ فاصله ای جلودارش نیست
از تو که می نویسم
گل سرخی در من
به مشاعره با باران می رود
.............................
دلتنگی ام برای تو
نامه ای ست برای باران
که نمی داند چگونه باید خواند
....................................
از من کارهای سخت بخواه!
مثلا هوس توت فرنگی کن در چله ی زمستان!
برایم بهانه ای در قله ی قاف بتراش!
یا من را
به جنگ اژدها بفرست
اما هرگز نخواه
که دوستت نداشته باشم.
"محسن حسینخانی