با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

من سردم است
و انگار
دیگر هیچ وقت گرم نخواهم شد
اى یار
اى یگانه ترین یار
آن شراب مگر چند ساله بود؟
...................

خدا بخواهد که باد سرِ بازی داشته باشد

 حالا یا با موهای او، یا با دل من، چه فرق میکند

..................

چشمت را ببند ببوسمت

بعد از آن سالها...

که بیهوده رفتند

بی آنکه من

هر صبح چرخ بزنم در اتاقت...میان آن همه کاغذ

 سنبل ها را روی میز بگذارم

بی آنکه بنشینم روبه رویت

قصه هایت را بخوانی...دنیا مال من شود

چشمت را ببند برگردم

دستانم را بکشم روی شیشه ها

بگویم: شکوفه های پشت پنجره

چقدر بزرگ شده اند...

چقدر باران و بهار

     به تن اتاق قشنگ است...

همه چیز را دوباره می سازیم

دوباره می رقصم میان دره ها

و رودخانه ادامه ی دامنم می شو

........................

جاده ای ساحلی می شوم

دریا باش!

نفس زنده ی سرشته از آب!

جور دیگری دوستم بدار...

..............

بی‌قراری ات را

چون شره‌ای شراب مذاب

بریز کف دست من

عزیزکم!

تو می‌دانی

که سال‌هاست در این سرزمین بارانی

به یک قطره از آه عاشقانه ات محتاجم

به نفس‌هات وقتی اسمم را صدا می‌کنی

تو می‌دانی

همیشه احتمال زلزله هست

ولی زلزله‌ی نفس‌های تو

دیگر احتمال نیست

سبز آبی کبود من!

و بیهوده نیست

که بر گسل‌های دلت خانه ساخته‌ام

از سر اتفاق هم نیست

حدیث بی‌قراری ست

و همین حرف ساده

که با صدای تو

دلم می‌لرزد

همین که صدایم می‌کنی

همه چیز این جهان یادم می‌رود

یادم می‌رود که جهان روی شانه‌ی من قرار دارد

یادم می‌رود سر جایم بایستم

پابه‌پا می‌شوم

زمین می‌لرزد.

 


عباس معروفی

..................

در همین حسرت که یک شب راکنارت، مانده ام

در همان پس کوچه ها در انتظارت مانده ام

کوچه اما انتهایش بی کسی بن بست اوست

کوچه ای از بی کسی را بیقرارت مانده ام

مثل دردی مبهم از بیدار بودن خسته ام

در بلنداهای یلدا خسته، زارت مانده ام

در همان یلدا مرا تا صبح،دل زد فال عشق

فال آمد خسته ای از این که یارت مانده ام

فــــــــال تا آمد مرا گفتی که دیگر،مرده دل

وز همان جا تا به امشب، داغدارت مانده ام

خوب می دانم قماری بیش این دنیا نـبود

من ولی در حسرت بُردی،خمارت مانده ام

سرد می آید به چشم مست من چشمت و باز

از همین یلدا به عشق آن بهارت مانده ام.

بی تو هر شب یلداست
 در دل امشب غوغاست
بی من امشب شادی
بی تو چشمم دریاست
باید این باور کرد
با تو بودن رویاست.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.