با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

خدا آن روز 
لبخند را به صورتت نقاشی کرد
و تو را به زمین فرستاد
دست هایت 
کم کم بوی پونه و بابونه گرفت
و نفست 
عطر تمام شعرهای جهان را
تو از سیاره ای به نام بهشت آمدی
هر بار دلت می گیرد
به قله های بلند می روی
تا کمی با خدا درد دل کنی
سبک که شدی 
پرواز می کنی به سوی شهر
شهر پر می شود 
از عطر شعر و پونه و بابونه و خدا
خدا پیامبرانی دارد
که کتابشان عشق است
و من چیزی جز عشق
در کلامت ندیده ام

محسن حسیخانی

.....................

همه ذرات جان پیوسته با دوست
همه اندیشه ام اندیشه ی اوست
نمی بینم به غیر از دوست اینجا
خدایا! این منم یا اوست اینجا؟

 

"فریدون مشیری"

.....................

زیر بیخوابیِ یک شمع

               به عکس های افکار عاشقانه ام

               خیره می شوم

               سفری در تنهائی              

               این روزهای کوچک سیاهُ سفید

               که هرگز از مُد نمی افتند

               ماه های اندوه عشق من

               همیشه بی تو کامل اند

               از کوچه های دلم

               صدای سکوتُ گریه می آید

               زنی در من گم گشته است !

 

 پرویز صادقی   

....................

اگر ماه از تو زیباتر بود

هرگز دوستت نمی داشتم!

اگر موسیقی

از صدای تو دل انگیزتر بود

هرگز به صدای تو گوش نمی سپاردم

اگر آبشار اندامش از تو

متناسب تر بود

هرگز نگاهت نمی کردم

اگر باغچه از تو

خوشبو تر بود

هرگز تو را نمی بوئیدم

اگر در مورد شعرهم از من بپرسی

بدان

اگر به تو نمی مانست

هرگز نمی سرودمش...!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.