با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

شاعری که نشانی ات را نداشت
شعرهایش را
به پیراهن باد سنجاق کرده است
کاش امشب
پنجره ی اتاقت
باز مانده باشد!

"بهرام محمودی"

....................

به تماشای باران که می روی

هواشناسی به اشتباه می افتد!

فقط من می دانم

ماه شبهای بارانی 

چقدر کامل است!

 .......................

زبانم بند آمده است

مثل شاعری که مضمون شعرش

زیبایی چشمهای تو باشد!

 

2

زبانم را غلاف کرده ام

چشمهایم را درویش!

زیبایی تو خلاف قانون عشق

دیوانه ای را عاقل کرده است!

ـ...................

سقوط

زیباترین اتفاق دنیاست

آنجا که تو

در آغوش من می افتی!

.............................

از ماه بگویم؟

پیشترها گفته اند

از گل؟؟

آه...

یا من دیر شاعر شده ام

یا تو بیش از حد زیبایی!

...................

می توانم سکوت کنم

یا مثلن از قطاری حرف بزنم

که نیم ساعت تاخیر داشت

می توانم چشمهایم را ببندم

یا به پرنده ای دور از تو خیره شوم

که روی سیم برق برف‌هایش را می تکاند

اصلن می توانم با هر سیاست نخ نما شده ی دیگری

غرور مردانه ام را حفظ کنم

اما احمقانه است

احمقانه است وقتی 

شعرهایم آنقدر ساده اند

که کودکانه اعتراف می کنند

من تو را دوست دارم!

.......................

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.