در زیر باران ابریشمین نگاهت
بار دگر
ای گل سایه رست چمنزار تنهایی من
چون جلگه ای سبز و شاداب گشتم
در تیرگی های بیگانه با روشنایی
همراز مهتاب گشتم
امشب به شکرانه بارش پر نثار نگاهت
ای ابر بارانی مهربانی
من با شب و جوی و ساحل غزل می سرایم
زین خشکسالان و بی برگی دیرگاهان
تا جوشش و رویش لحظه های ازل می گرایم
در پرده عصمت باغ های خیالم
چون نور و چون عطر جاری ست
شعر زلال نگاهت
دوشیزهتر از حقیقت
آه ای نسیم سخن های تو
نبض هر لحظه ی زندگانی
در نور گلهای مهتابگون اقاقی
در ساکت این خیابان
با من دمی گفت وگو کن
از پاکی چشمه های بلورین کهسار
وز شوق پوینده ی آوان بیابان
از دولت بخت شیرین
در این شب شاد قدسی
پیمان خورشید چشم تو جاوید باد
"شفیعی کدکنی"
..................................................
خیال تو
کلبۀ کوچکی ست
در دامنۀ باران ها
که رؤیاهای من آنجا
خوشبختُ بی غروب
در آرامش زندگی می کنند
..........................................................
کاش دو بازیگر بودیم
در یک قصّه ی عاشقانه
همبازی می شدیم
تو نمی دانستی
و من تمام عمرم را
در ملأ عام دنیا
با تو زندگی می کردم !