با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

روزهای خاصی در زندگی است که تواناترین قلم ها هم عاجز می ماند از نوشتن در وصف این روز

ادمی داشته هایی دارد در زندگی که تمام امید و شوق زیستن است برای ساختن فرداهایی بهتر

و در روزهایی خاص این داشته ها خود را به شدت پررنگ نشان می دهد

این روزها رنگ و بوی معجزه دارد

نشانی از جایی دارد که خود نیز نمیدانیم کجاست ولی میدانیم که مسیر زندگی ما از انجا سرچشمه میگیرد

هرگاه که نا امید می شویم

هرگاه که خسته می شویم از رسیدن به رویاهایمان به این داشته ها و این سرچشمه  سر میزنیم و میدانیم که بهترین اتفاق خواهد افتاد

مریم نازنینم

سالروز میلادت خاص ترین روز در زندگی من است

و پر رنگ ترین نشان از این که بارها و بارها به معجزه در زندگی اعتراف کنم

تا سه سال پیش که امیدهایم را از دست رفته میدیدم

با این سرچشمه سر زدم

و امید وار بودم که بهترین برایم اتفاق خواهد افتاد

و در این روز خاص فرشته ای متولد شد که

با حضورش دز زندگی من

نشان داد این سرچشمه گوارا جوشانتر از همیشه برای هر انسانی که انرا باور کند کار میکند

و امید همه نا امید هاست

مریم مهربانم

میلادت و حضور پر از خیر و برکت تو برای عزیزانت و برای من

مبارک باد


یک ضیافت کوچک از چند شعر زیبا به مناسبت این روز :

امشب از آسمان دیده ی تو

روی شعرم ستاره می بارد

در سکوت سپید کاغذها

پنجه هایم جرقه می کارد

 

شعر دیوانه ی تب آلودم

شرمگین از شیار خواهش ها

پیکرش را دوباره می سوزد

عطش جاودان آتش ها

 

آری آغاز، دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان، دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست.

 

از سیاهی چرا هراسیدن

شب پر از قطره های الماس است

آنچه از شب بجای می ماند

عطر سُکر آور گل یاس است

 

آه! بگذار گم شوم در تو

کس نیابد ز من نشانه ی من

روح سوزان و آه مرطوبت

بوزد بر تن ترانه ی من

 

آه! بگذار زین دریچه ی باز

خفته در پرنیان رویاها

با پر روشنی سفر گیرم

بگذرم از حصار دنیاها

 

دانی از زندگی چه می خواهم؟

من تو باشم، پای تا سر تو

زندگی گر هزار باره بوَد

بار دیگر تو، بار دیگر تو

 

آنچه در من نهفته دریایی ست

کی توان نهفتنم باشد

با تو زین سهمگین طوفانی

کاش یارای گفتنم باشد

 

بس که لبریزم از تو می خواهم

بدوم در میان صحرا ها

سر بسایم به سنگ کوهستان

تن بکوبم به موج دریاها

 

بس که لبریزم از تو می خواهم

چون غباری ز خود فرو ریزم

زیر پای تو سر نهم آرام

به سبک سایه ی تو ْآویزم

 

آری آغاز، دوست داشتن است

گرچه پایان راه نا پیداست

من به پایان، دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست.

 

"فروغ فرخزاد"

...........................

سیه چشمی، به کار عشق استاد،
به من درس محبت یاد می داد!مرا از یاد برد آخر، ولی من
بجز او، عالمی را بردم از یاد!"فریدون مشیری"

 ......................

آشیانه ای بی جانم!

بهار را

هر بار

از به آغوش کشیدنت می فهمم

پرستوی من.

 .......................




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.