آنقدر خوابت را دیدهام
که واقعیتت را از دست دادهام
آیا هنوز وقت آن نرسیده که
در آغوشت کشم؟
و بر آن لبها، بوسه زنم
میلادِ صدای دلنشینت را؟
آنقدر خوابت را دیدهام
که بازوانم عادت کردهاند
سایهات را در آغوش کشند
و یکدیگر را بیابند،
بیآنکه گردِ تنت پیچیده باشند
اگر با واقعیتِ تو که روزها و سالهاست
که تسخیرم کردهای، روبرو شوم،
بیتردید به سایهای بدل خواهم شد
آه! ای توازن احساسات!
آنقدر خوابت را دیدهام
که بیشک فرصتی نمانده تا بیدار شوم
ایستاده میخوابم، تمامقد، رو به زندگی
رو به عشق و رو به سوی تو
تنها تو را میبینم
آنقدر در رویاهایم پیشانی و لبهایت را لمس کردهام
که لمس واقعیشان، خیالیتر است!
آنقدر خوابت را دیدهام،
با تو راه رفتهام، حرف زدهام در رویا
با سایهی تو خوابیدهام
که دیگر از من چیزی به جا نمانده است
و سایهای شدهام
در میان اشباح و سایهها
سایهای که با سُرور گام میگذارد
بارها و بارها
روی عقربهی خورشیدی ِ ساعت زندگیِ تو.
"روبر دسنوس"
........................
با دلتنگی ات، مرا بیتاب نکن؛ و با بیتابی ات مرا دلتنگ!تو تکیه گاه منی، تکیه گاه اگر محکم نباشد، تکیه بی معنی است. با قلبت احساس کن؛ اما با قلبت فکر نکن. بگذار کمی دیگر هم تحمل کنیم؛ همانطور که صدها سال تحمل کرده ایم. غذای نیم پخته از خام بدتر است؛ زیرا خام، فریب نمی دهد! اما نیم پخته می فریبد.
پس کمکم کن تا پخته بازگردم...
"نادر ابراهیمی"
(از مجموعه کتاب: آتش بدون دود / جلد اول)
........................................................
نترس علاقه!
بخدا دوست داشتن در خیابان خوب است
...
بوسه زیباترین اتفاق خیابان است
بهجای درد، بهجای دود
به جای دود کردن درد، درد کردن دود
هم را میبوسیم
مگر کجای بوسه چپ است؛
کجای لب میلنگد که
اینهمه زیبایی را مخفی میکنیم
و جنگ را، رو ؟!
مگر کجای آغوش به دروغ آغشته است که
پرهیز میکنیم وُ تخت را آغشته به دروغ!
خیابان که بد نیست
کوچه که دروغ نمیشود
ما هی خود را دروغ میکنیم وُ
نامش را گاهی شرم میگوییم
گاهی حیا میشویم وُ
گاهی، به راحتی بستنی میخوریم وَ بههم نمیگوییم
هلو میخوریم وُ حرف نمیزنیم
عجیبیم !
در خیابان هم را نمیبوسیم
اما سیب را هرجا گاز میزنیم!
بیا علاقهی خوبم
میخواهم ببوسمت...
"افشین صالحی"