با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم


ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خویش
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش
...............................

زندگانیم و زمین زندان ماست....
زندگانیم و زمین زندان ماست
زندگانی درد بی درمان ماست

راندگانیم از بهشت جاودان
وین زمین زندان جاویدان ماست

گندم آدم چه با ما کرده است
کآسیای چرخ سرگردان ماست

جسم قبر و جامه قبر و خانه قبر
باز لفظ زندگان عنوان ماست

جمع آب و آتشیم و خاک و باد
این بنای خانه ی ویران ماست

مور را مانیم ، کاندر لانه ها
روز باران هر نَمی طوفان ماست

احتیاج این کاسه دریوزگی
کوزه آب و تغار و نان ماست

آبروی مابه صد در ریخته است
لقمه نانی که در انبان ماست

جز به اشک توبه نتوان پاک کرد
لکه ننگی که بر دامان ماست

عمر می‌آید به پایان، باز گرد
کین علاج رنج بی‌پایان ماست

میزبان را نیز با خود می برد
مهلت عمری که خود مهمان ماست

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.