ناله و فغان و گلایه از روزگار بخش مهمی از ادبیات مردمان این سرزمین را تشکیل داده است و گاهی فروپاشی اخلاقی و اجتماعی انچنان پر رنگ می شود
که از این فغان ها راه گریزی نیست
اما با گسترش تکنولوژِی و باز شدن پای انواع شبکه های اجتماعی به زندگی مردم
بسیاری از داستانهایی که این مردمان از خود نشان می دادند سراب گونه بودن خود را نشان داد
و هرکس خود فهمید که تا چه حد تاکنون به خود دروغ می گفته است و سعی در فریب خود داشته است
این روزها دو حکایت از عبید زاکانی و ابو علی سینا به شدت فضای ایران را نشان میدهد:
خواب دیدم قیامت شده است . هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چالهی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟» گفت:«میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.» خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یادهندوستان کند خود بهتر از هرنگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله بازگردانیم! ........................ گرفتار قومی شده ایم که می پندارند خدا فقط آنان را هدایت کرده است....!!!!! (حکیم ابن سینا) |
|