رمان کوری اثر ژوزه ساراماگو و برنده جایزه نوبل ادبیات ۱۹۹۸ و یکی از کتاب های فهرست " صد کتاب برتر همه زمان ها به انتخاب روزنامه گاردین" هستش که نخستین بار در سال ۱۹۹۵منتشر شد.
،این رمان داستان عده ای آدم رو میگه که دچار کوری میشن اما این کوری با کوری های دیگه تفاوت هایی داره :۱. این کوری بر خلاف کوری های معمول که همه جا تاریک و سیاه دیده میشه هالهای سفید رنگ بعد از کور شدن افراد مقابل چشماشون ظاهر میشه ۲.این کوری مسریه !
از نکات جالب این رمان اینه که ساراماگو تویه این رمان برای شخصیتها اسم انتخاب نکرده! شخصیتهای رمان شامل: دکتر، زن دکتر، دختری که عینک دودی داشت، پیرمردی که چشمبند سیاه داشت، پسرک لوچ... با وجود این پیچیدگی در رمان ایجاد نشده و خواننده به راحتی میتونه با شخصیتهای رمان ارتباط ذهنی برقرار کنه. ویژگی دیگر این رمان بازگشتهای زمانی به گذشته و آینده در خیال شخصیتهای رمانه که به زیبایی و جذابیت آن افزوده . این سبک و ساختار دشوار رمان، پس از چند صفحه، جاذبهای استثنایی پیدا میکنه!
داستان از جایی شروع میشه که یکی طبق روزای معمولی پشت چراغ قرمز منتظره که چراغ سبز بشه که یهویی کور میشه! و این کوری از یکی به دیگری انتقال پیدا می کنه تا اینکه کل شهر و کل کشور کور می شن! در ابتدا کور ها و کسایی که کور ها با اونا رابطه داشتن رو در یه تیمارستان بدون استفاده، قرنطینه می کنن تا جلو شیوع این کوریه مسری رو بگیرن .
این داستان پره از قسمت هایی که آدمو تو فکر می بره و پره از صحنه های متاثر کننده.
یکی از قسمت هایی که توی این داستان خیلی جلوه میکنه اینه که آدمایی که کور میشن رفته رفته از انسانیت و مدنیت فاصله میگیرن و صفات حیوانیشون رشد می کنه،حتی انسان هایی که قبل کوری تحصیل کرده و با پرستیژ بودن! ( "و این قسمت مدام منو یاد نظریه هرم مازلو می انداخت و این که این چه ابزار قدرتمنده سیا*سییه ،به این شکل که با ایجاد یه شرایط سخت ،آدما رو محدود به نیاز های اولیه کنن، وقتی اینطوری شد آدم ها،فقط به فکر نیاز های اولیه و قسمت پایینی هرم مازلو (نیاز های حیوانی) می شن، و از تکامل و انسانیت و تفکر دور می شن!! و اینطوری کسی کار به کارشون نخواهد داشت،چون این آدما فکر نمی کنن !" )
و قسمت دیگه ای که خیلی تاثر برانگیزه اینه که انسان چقدر ضعیفه! چون با از دست دادن یه چیز،خیلی چیزهارو، از دست میده!
تو یه قسمت خالیه یکی از صفحه ها نوشتم : وقتی آدم ببینه اما نبینه، فقط به فکره شکم و قضای حاجت و لذته جن*سیه !!
به نظر من ساراماگو، تویه رمان کوری به این مسئله و حقیقت تاکید می کنه که رفتارهای انسان در «موقعیت خاص خودش»معنی پیدا می کنه و یاسد معنا شه و ملاک مطلقی برای قضاوت وجود نداره.
ساراماگو می گوید:" این کوری واقعی نیست، تمثیلی است. کور شدن عقل و فهم انسان است. ما انسان ها عقل داریم و عاقلانه رفتار نمی کنیم.... "
پاره ایی از رمان کوری
ــ برای رسیدن به جایی که می خواهی ، همه چیز به این بستگی دارد که کجا هستی
ــ به مرد کوری بگویید آزاد هستی، دری را که از دنیای خارج جدایش میکند باز کنید، بار دیگر به او میگوییم آزادی، برو، و او نمیرود، همانجا وسط جاده با سایر همراهانش ایستاده، میترسند، نمیدانند کجا بروند، واقعیت اینست که زندگی در یک هزارتوی منطقی، که توصیف تیمارستان است، قابل قیاس نیست با قدم بیرون گذاشتن از آن بدون مدد یک دست راهنما یا قلادهٔ یک سگ راهنما برای ورود به هزارتوی شهری آشوب زده که حافظه نیز در آن به هیچ دردی نمیخورد، چون حافظه قادر است یادآور تصاویر محلهها شود، نه راههای رسیدن به آنها.
ــ اگر قبل از هر کاری اول عواقب آن را سبک سنگین کنیم و اول به عواقب بلافصل بعد احتمالی و سپس ممکن و آخر سر به عواقب قابل تصور،جدی فکر کنیم هیچ وقت فراتر از آن نقطه ای که اولین فکر ما را دچار تردید می کند نخواهیم رفت!
ــ اگر می توانی ببینی نگاه کن ، اگر می توانی نگاه کنی ، تامل کن ...
ــ چرا ما کور شدیم، نمیدانم. شاید روزی بفهمیم. میخواهی عقیدهی مرا بدانی؟ بله، بگو، فکر نمیکنم ما کور شدیم. فکر میکنم ما کور هستیم. کور، امّا بینا. کورهایی که میتوانند ببینند، امّا نمیبینند.