با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

رئیس جمهور فقید هند(عبدالکلام) از خاطراتش میگوید.
.
زمانی که کودک بودم، مادرم برایمان غذا میپخت. 
یک شب او برایمان نان پخت. آن روز او تمام روز کار میکرد و نهایت خسته هم بود. او یک بشقاب «سبزی پخته» را همراه با یک نان کاملاً سوخته پیش پدرم گذاشت.
من منتظر بودم تا ببینم کی سوختگی نان را متوجه میشود، اما پدرم بدون توجه به سوختگی نان، آنرا خورد و از من در مورد مکتبم پرسید.
من بیاد ندارم چه چیزی برایش گفتم، اما مادرم بابت نان سوخته از پدرم معذرت خواست.
آنچه پدرم در پاسخ به مادرم گفت را من هرگز فراموش نمیکنم، گفت: «عزیزم، من نان سوخته را دوست دارم.»
همان شب، حین شب بخیری با پدرم، رویش را بوسیدم و ازش پرسیدم، آیا واقعا نان سوخته را دوست دارید؟
او مرا در آغوشش کشید و گفت: مادرت تمام روز کار میکرد و بسیار خسته و مانده بود. یک نان سوخته کسی را ناراحت نمیکند، اما سخنان سخت و زشت حتما ناراحت و اذیت میکنند.
___

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.