با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

ولنتاین

ایا می توان عشق را بر زبان راند

یا می توان انرا در یک روز خلاصه نمود


نازنینم

بهترینم

اصلا تعریفمان از عشق چیست

خود واژ ه عشق بیانگر چیست

راز نهفته در این سه حرف چیست

ادیبان به دنبال چه بوده اند 

و فیلسوفان و عالمان منظورشان از ان چیست


معشوقه ام

تنها یک چهارچوب است که مفهوم عشق را می توان در ان دید

در ان تعریف کرد

وگرنه ذهن بی مهار و البته گاهی شرور موجود انسانی

چه معناهای عجیب و غریبی را از دل این سه حرف در اورده است


مریم عزیز تر از جانم

تنها چهارچوب عزت نفس و اخلاق است

یا بهتر بگویم انسانیت و ازادی است که 

می توان عشق را در ان قرار داد


بهترینم روز عشاق   را تبریک می گویم و مهمانت می کنم به چندین شعر :

دلتنگی

یعنی فکر کردن به پرواز

به خنده‌های بی‌دلیلت در راه خانه

نگاه‌‌های "مال خودمی"ا‌ت در جمع

دلتنگی

یعنی کش رفتن آدامس جویده‌ ات

و غوطه‌ور شدن در طعم لب ‌هات

دلتنگی

یعنی چشم‌‌های تو امشب سرخ بود

و چشم‌‌های من خیس...

 

"عباس معروفی"

.......................................

من شوق قدم های رسیدن به تو هستم
یک شهر دلش رفت که من دل به تو بستم!


آرامش لبخند تو اعجاز تو این استزیبایی تو خانه براندازترین است!

 

"احمد امیرخلیلی"

........................................

دوستت دارم را

به لاله گوش هایت بیاویز...

که هر کلام دیگری

شنیدنش حرام است به تو...

 

دوستت دارم را

به جیبِ پیراهنت بدوز

سمتِ چپِ سینه‌ات

که راهِ دل به دل نزدیک‌تر باشد

 

دوستت دارم را

دورِ گردنت بپیچ

در سوزِ سرما

نفس در نفس زودتر اثر می‌کند

 

دوستت دارم را

دوست دارم که تکرار کنم مدام

برای دیدنت که هی دلم ضعف ‌کند

برای همین بودنِ ساده‌ی هر روزه‌ات

برای خواستنت

 

تکرارِ تو را دوست دارم

از تکرارِ توست

که نو می‌شود دلم.

 

"کامران فریدی"

............................

منم ای نگار و چشمی که در انتظار رویت

همه شب نخفت مسکین و بخفت مرغ و ماهی

 

و گر این شب درازم بکشد در آرزویت

نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی.

 

"سعدی"

................................

ا خبر دارم از او بی‌خبر از خویشتنم

با وجودش ز من آواز نیاید که منم

 

پیرهن می‌بدرم دم به دم از غایت شوق

که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم.

 

"سعدی"

.................................


آب و آبی با تو می جوشند
آسمان یا .. هرچه دریاییست
ارغنون و عشق با تو می مانند
لحن دل یا.. آنچه لیلاییست
مهر و مینو با تو می تابد
آنچه روشن ..آنچه رویاییست



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.