با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟

که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت

به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه

هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت

تهی است دستم اگرنه برای هدیه به عشقت

چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت

چگونه می طلبی هوشیاری از من سرمست

که رفته ایم ز خود پیش چشم هوش ربایت

هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز

به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایت

دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست

اگر هر آینه ، غیر از تویی نشست به جایت

هنوز دوست نمی دارمت مگر به تمامی؟

که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایت

در آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی

نهم جبین وداع و سر سلام به پایت

حسین منزوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.