با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم


تو که کوتاه و طلایی بکنی موها را
منِ شاعر به چه تشبیه کنم یلدا را؟

مثل یک کودک مبهوت که مجبور شود
تا به نقاشی‌اش آبی نکشد دریا را

حرف را می‌شود از حنجره بلعید و نگفت
وای اگر چشم بخواند غمِ ناپیدا را

عطر تو شعر بلندی است رها در همه سو
کاش یک باد به کشفت برساند ما را

تو همانی که شبی پر هیجان می‌آیی
تا فراری دهی از پنجره‌ها سرما را

فال می‌گیرم و می‌خوانی و من می‌خندم
بنشین چای بخور خسته نباشی یارا!

....................................


باز هم از تو نوشتم بدنم می‌لرزد
من نفس می زنم و پیرهنم می‌لرزد

آمدم فال بگیرم مثلا یلدا بود 
شعری آمد که همه جان و تنم می‌لرزد

بعد تو یاس خزان کرد قناری‌ها مُرد 
بغض را می خورم اما دهنم می‌لرزد...

..............................

پاییز کشید آهی، در مزرعه بلوا شد

موهات بهم خوردند، کم کم گره‌ها واشد...


رفتی و هر از گاهی پاییز کشید آهی

روزم شب یلدا شد، شب روز مبادا شد


هی یاد تو افتادم چشمم که به ماه افتاد

پس خیره به او ماندم، آنقدر که فردا شد


تو پر، همه دنیا پر، چشمان غزل‌ها تر

هی ـ یک من بی تو ـ در، آیینه تماشا شد


خندیدم و با تردید آیینه به من خندید

یک سنگ به دستم دید، در آینه بلوا شد ..

.......................................................

در شب یلدای عشقت شب نشین باده ام
خسته از دلتنگی‌ات با جام‌ها جان داده ام

نیستی هر لحظه اما با منی در شعر من
با خیالت مست در آغوش غم افتاده ام!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.