برای تو
در قلبم جاده ای ساختهام
بیانتها
نگران برگشت نباش
دوست داشتنت
شبیه همین جاده
بیانتهاست
..............................
محبوبم
جهانم آشفته است
جهانم میزان نیست
جهانم پر از اضطراب است
لحظات چموش اند
تنها هنگامی که به شما میرسم
رو به روی تو ام و به تو سلام میکنم
آن زمان جهان به تعادل میرسد
جواب بدهی یا نه
تو جهان مرا متعادل میکنی
محمد صالح علاء
....................................
برف میبارد
تو امشب نمی آیی
برف میبارد
و قلبم سیاه میپوشد
همراه این تشییعکنندگان ابریشمین
غرق در اشکهای سفید
پرنده روی شاخه جادو میگرید
تو امشب نمی آیی
این را یأسام با فریاد به من میگوید
اما برف میبارد
با چرخشی بیاعتنا
برف میبارد
تو امشب نمی آیی
برف میبارد
همهچیز از یأس سفید است
یقین اندوهبار
سرما و نیستی
این سکوت ترسناک
و تنهایی سفید
تو امشب نمی آیی
این را یأسام با فریاد به من میگوید
اما برف میبارد
با چرخشی بیاعتنا
سالواتور آدامو
........................................
هنوز از فکر کردن به تو دست برنداشتم
بارها خواستم بهت بگم
خواستم برات بنویسم که دلم میخواد که برگردم
که دلتنگتم
که بهت فکر میکنم
اما دنبالت نمیگردم
حتا برات ننوشتم سلام
نمیدونم حالت چطوره
اما دلم میخواد بدونم چطوری
برنامهای داری ؟
امروز خندیدی ؟
چه خوابی دیدی ؟
بیرون رفتی ؟
کجا رفتی ؟
فکر و خیالی داشتی ؟
چیزی خوردی ؟
دوست دارم به دنبالت بیام و پیدات کنم
اما حسوحالش رو توانش رو ندارم
توام نداری
و حالا جفتمون بیهوده منتظریم
به هم فکر میکنیم
من رو به یادت بمونه
و یادت بمونه که به تو فکر میکنم
تو نمیدونی من اما هر روز تو رو زندگی میکنم
نفس میکشم
که از تو بنویسم
.......................................
در من طلوع کن
در من غروب کن
در من آشیانه بساز
ریشه کن
باور شو
عاشق شو
شاعر شو
شعر بخوان
در من آسمان آبی باش
ابر باش
باران باش
عمق دریا باش
در من مثل یک شهر باش
شلوغ باش
گاهی اگر شد
کوچه ای بن بست باش
شاد باش
بخند ، بخند ، بخند
و دلت اگر گرفت
سر را بر سینه ام بگذار
به تپش های قلبی گوش کن
که می خواهد تو در وجودش طلوع کنی
غروب کنی
آشیانه بسازی
شعر بسازی
بباری ، بتابی
بخندی ، بخندی ، بخندی
و گاهی دلت اگر گرفت
سر بر سینه اش بگذاری