با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم
با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

با من حرف بزن بانو. برای من یه تکیه گاهی

من هر زمان که سکوت مى کنم در واقع دارم از تو حرف مى زنم

هر بار که تو عاشق شوی
پیامبری به دنیا خواهد آمد
جهان از بی عشقی ست که کافر شده است

اگر می خواهید مردگان زنده شوند
و بیماران شفا یابند
باید که شربت دوست داشتن به ایشان بدهید

آدم ها از بی عشقی است که بیمار می شوند
آدم ها از بی عشقی است که می میرند

ایمان نام دیگر عشق است
و مومنان همان عاشقانند
این را پیامبری به من گفت
که به جرم عشق بر صلیبش کشیدند

عرفان نظرآهاری

..............................

دلتنگی

نمی آید تا آبادت کند

می آید تا ویران تر کند

نمی آید تا آتش عشقت را خاموش کند

می آید تا آتشت را شعله ور تر کند

نمی آید تا آزادت کند

می آید تا محبوس تر کند


دلتنگی

رویایی شیرین نیست

کابوسی ست بی پایان

بغضی ست بی انتها

دستی ست که

می فشارد گلوی خاطرارت را


گاهی دلتنگی

شعری میشود گریان

گاهی بغضی می شود

گاهی آهی می شود

گاهی چوبه ی دارت می شود

گاهی اشکی می شود سوزان

گاهی عطش می شود و سراب

و گاهی می شود دست های لرزان

نیازی هم نیست تا

نباشی و جایت را

دلتنگی پر کند ، نه اینطور نیست

 

نازنینم

دلتنگی هر چه میخواهد بگذار باشد

مهم اینست که

دلتنگی چیزی نیست جز خود عشق

آری دلتنگی

نام دیگر عشق است

...........................

صدایت را جرعه جرعه می نوشم
مستانه سبز می شوم و شاخ و برگ می دهم
جوانه ها دهان می گشایند
و نام تو را می خوانند
چه لبان شناوری داری
در آب های صدا

چشمانم را می بندم
و تن به صدایت می سپارم
نام کوچکم
در صدایت شکفته می شود

تمام آبشاران را واداشته ای
با هیاهو بریزند
تا صدایم به گوشت نرسد
تمام جنگل ها را واداشته ای
برگ هاشان را به صدا درآورند
تا صدای مرا نشنوی
تمام پرندگان را
به آواز خواندن واداشته ای
تا صدای من گم شود
مدام حرف میزنی
تا من حرفی نزنم

می ترسم در حسرت تو بمیرم
و تابوتم بر نیل روان باشد
و امواج نیلگون
مرثیه خوان ناکامی من باشند
نمی خواهم افسانه سرایان
دلشان بسوزد
و روزی مرا
در افسانه ها به تو برسانند

عمران صلاحی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.